_بهتره کمی استراحت کنی، راه طولانی تا خونه داریم

با اخم محوی نه محکمی گفت و با تکیه به زانوش از جا بلند شدو برف نشسته روی لباس هاش رو تکوند.

_گفتم که حالم خوبه، وقت زیادی نداریم زودتر زخمی ها و بقیه رو به یه جای امن منتقل کنید. برمیگردیم پک

یونگی بی حرف سری تکون دادو به سمت جیهوپ که کنار چند بچه ایستاده بود رفت.
.
.
.

دور تا دور پک و جنگل های اطرافش یک دست پوشیده از برف شده بودو تا چشم کار میکرد فقط سفیدی زمین و قندیل هایی که روی شاخه های یخ زده درخت ها بود دیده میشد.

سرمای هوا تیز و استخون سوز بود اما خب این مانع امگایی که خودش رو با انبوهی از لباس ها پوشونده بودو با لبخند ذوق زده روی لبش در حالی که لپ هاش از سرما گلگون شده بودو با تمرکز در حال ساختن آدم برفیش بود، نمیشد! انگشت های دستش با وجود دستکش ضخیم پشمیش یخ زده بودو با فرو رفتنشون بارها بین برف ها برای درست کردن بدن آدم برفی سِر شده بودن ولی تهیونگ همچنان در حالی که زبونش رو پشت دندون هاش چسبونده بود با تمرکز چشم های دکمه ای رو که با هزار زحمت و خواهش کردن از آجوما گرفته بود روی صورت آدم برفی گذاشت. نفس هاش از خمو راست شدن بیش از حد به شماره افتاده بودو نمیتونست چهره جونگکوک رو وقتی که اون رو وسط برف و سرما در حال برف بازی بود ببینه تصور کنه! قطعا واکنش خوبی ازش نمیدید!!

جیمین در حالی که کمی دور تر از پسر مقابل ساختمان ایستاده بود با وول خوردن سر جاش از سرما انگشت های دستش رو مقابل دهنش گرفت تا کمی با نفسش اون هارو گرم کنه اما فایده ای نداشت، هوا بیش از حد سرد بود مخصوصا برفی که دوباره شروع به باریدن کرده بود.

_تهیونگ خواهش میکنم دیگه تمومش کن! من اینجا دارم یخ میزنم

تهیونگ با لبخند سری تکون دادو همونطور که هویج کوچیک توی دستش رو به عنوان بینی روی صورت آدم برفی میذاشت بلند گفت

_تقریبا آخراشه هیونگ!!

جیمین با ناله غری زد.

_خدای من نباید اجازه میدادم بیای بیرون ته! اگه هیونگ بفهمه کلمو میکنه!

تهیونگ بی توجه به غر زدن های امگای بزرگتر با تموم کردن کار صورت آدم برفی شال گردنی آبی رنگی که همراه خودش آورده بود رو دور گردنش بست و با خوشحالی از تموم کردنش توی جاش وول خوردو  تکونی به بدن سنگینش داد. قدم هاش رو با احتیاط به عقب برداشت و ظاهر آدم برفیش رو نظاره کرد.
با اینکه کمی کجو کله شده بود اما باز هم از هیچی بهتر بودو همین که تونسته بود با این وضعیتش کمی بیرون بیاد و تفریح کنه براش خوشحال کننده بود! حتی تهیانگ کوچولوش هم راضی بودو با تکون خوردن های مداوم پدرش رو به ادامه کار تشویق میکرد!

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now