پارت ۳۷(تولدت مبارک)

Start from the beginning
                                    

تیپ ته

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تیپ ته....

کوک:چرا اینقدر خواستی هستی تو؟...لعنتی اینهمه زیبایی رو کجات جا میدی؟...شبیه فرشته ها شدی دورت بگردم...خیلی خوشکله...
ته:واقعا؟بهم میاد؟
کوک:خیلی زیاد...میگم که خیــــ
جین:یاااااااا نامجونا...صد دفه بهت گفتم من از رنگ ابی بدم میااااااادددد....
نامجون:جینا بخدا تقصیر من نیست که از سایز تو فقط ابی داشتن...بقیه رنگاش برای تو تنگ بود...
جین:الان به من گفتی چاق؟نینینینییی نامجوننننننننن....
کوک و ته به دعوای نامجین میخندیدن که با دیدن کفشی که جین تو فرق سر نامجون کوبید بهت زده به سمتشون دوییدن...
کوک:چیکار میکنییی...
جین:حقش بود،چطور جرعت کردی به وردواید هندسام بگی چاق؟اگه توله های تو،توی شکمم نبودن من چاق نمیشدم،حالا که چاق شدم حقی نداری ازم بدت بیاد...هق...گمشو..هق...
و به سمت دیگه حیاط رفت...نامجون همونجور که سرشو میمالید رو به کوک سلام کرد و کلافه جینو صدا زد...
کوک:چقدر ناراحت شد...
نامجون:هورمونای فاکی بارداریشه...خیلی حساسه،وای جینننننن بخدا غلط کردممممممم...
و دنبال جین راه افتاد...
ته:واو!..منم اینجوری میشم؟نمیخوام...
کوک از پشت بغلش کرد و گردنشو بوسید...
کوک:مطمعن باش با وجود بدخلقیای جین،نامجون بازم درکش میکنه...دیدی که،بخاطر هورموناشه..عیبی نداره دارلینگم،من مشکلی ندارم با بد اخلاقیات...
و ته رو به داخل هدایت کرد...چند دقیقه بعد در حالی که نامجین به جمعشون اضافه شدن و کنارشون نشستن...جین نگران رو به شوگا لب زد...
جین:یه کیسه یخ بهم میدی؟
نامجون:جینا نیازی نیست درد ندارم اونقدرام....
جین:میترسم اسیب دیده باشی...عذر میخوام عزیزم...
نامجون لبخند عمیقی زد و گونه امگاشو بوسید،دستشو کشید و مجبورش کرد تکیه بده،دستشو از پشت شونه هاش رد کرد و به پهلوهاش رسوند و مشغول نوازش پهلو و شکمش شد...
چانبک و بچه شون اخرین نفراتی بودن که اومدن و گفتن که ماشینشون بین راه بنزین تموم میکنه و مجبور میشن تاکسی بگیرن و به همین دلیل دیر رسیدن...شوگا بعد از احوال پرسی با اونا به جیمین زنگ میزنه و هماهنگ میکنه که میره دنبالش...
فیلیکس بیول رو بغل کرده بود و با چشمای یخیش به بیول زل میزد و هر از گاهی اونو میبوسید...بکهیون رفته بود تا دستاشو بشوره و برای تولش شیشه شیری درست کنه...چانیول و نامجون مشغول صحبت بودن و جین توصیه های پزشکشو با دونسنگش درمیون میزاشت که ته بتونه به خوبی بارداریشو بگذرونه..کوک هم تماس گرفته بود و شام رو هماهنگ کرده بود..از طرفی هوپ و خدایان هم از دور با بیول بازی میکردن و هر از چند گاهی با ذوق اونو دست به دست میکردن....
شوگا:من میرم دنبال جیمین،پنج دقیقه قبل از رسیدن بهتون زنگ میزنم...
.
.
.
.
کوک:بنظرم نباید بترسونیمش...خطرناکه...
لینو:راست میگه،ممکنه اتفاقی برای جنینش بیفته...
هیونجین:اونقدرام نمیترسونیمش،فقط میخوایم ترقه بندازیم زیر پاش و سوپرایزش کنیم..
لینو:احمقی؟میخوای بلایی سرش بیاد؟
هیونجین:به تو چه؟‌مگه با تو بودم؟..
لینو:خیلی بچه ای...
هیونجین:بابابزرگ ببخشید که شما هزارسالتونه....
لینو:درکل من از تو بزرگترم...
هیونجین:خب پیری عقلت کار نمیکنه...
لینو:من پیرم؟..تو بچه ای و نمیــــ
هوپ:بستونههههههه....چقدر از دست شمادوتا حرص بخورم؟
بنگ چان:بنظرم رمانتیکش کنیم...
جین:اره اینجوری بهتره...
ته:بیاین کیکو بزاریم رو میز و روشنش کنیم،خودمونم پنهان بشیم که بیاد و کیکو ببینه و سوپرایز بشه،اینجوری هم نمیترسه...
همگی مواقفت کردن و کیکو رو میز گذاشتن،ته خم شد تا شمع هارو روشن کنه که موبایل کوک زنگ خورد...
کوک:شوگاست...زود باشین...
و سریع چراغو خاموش کرد...همگی پشت مبل ها پناه گرفتن و منتظر شدن که جیمین و شوگا سر برسن...
ته کنار ددیش پشت مبل قایم شده بود که دستش بین روناش رفت و بوتشو مالید،با چشمای گرد سمت کوک برگشت و سلقمه ای بهش زد...
ته:نکن جونگکوک...اینجا جاش نیست...
کوک چنگ محکمی به بوت ته زد...
کوک:جلوی خودمو نمیتونم بگیرم،کاریت ندارم بزار از نرمیش لذت ببرم...
ته پچ پچ کرد...
ته:بزار وقتی رفتیم خونه...نکن...
کوک خواست جوابشو بده که صدای در بلند شد...کمی بعدش صدای جیمین اومد...
جیمین:چرا همجا اینقدر تاریکه؟
شوگا کمر جفتشو گرفت و با ارامش لب زد...
شوگا:نمیدونم،بیا بریم چراغو روشن کنیم....
و اونو به سمت پذیرایی کشید،جیمین با دیدن نور کمی که از پذیرایی میاد با کنجکاوی سمت پذیرایی رفت...
با دیدن کیک بزرگی وسط میز چشماشو گشاد کرد و توی تاریکی نگاهشو دور تا دور خونه چرخوند،همجا به طرز زیبایی پر از بادکنک بود...خواست به سمت عقب برگرده که دستایی دور کمرش حلقه شد و بوسه ای روی گونش نشست...
شوگا:تولدت مبارک جوجه طلایی من....
جیمین همچنان بهت زده به عکس خودش روی کیک خیره بود و چیزی نمیگفت...
شوگا خندید و بوسه دیگه ای رو گونش زد...
شوگا:خوشت اومد امگای من؟
جیمین:ددی..این..این...
شوگا مهربون شکم جیمینو نوازش کرد....
شوگا:تو لایق بهتر از این بودی...ببخش اگه کمه....
جیمین:هق...چرا اینجوری میکنی..هق...من قلبم توان اینقدر خوب بودنتو نداره...اذیتم نکن...هق..این...هق...فوق العادست....
از طرفی بنگ چان که دیگه کلافه شده بود نیشگونی از فیلیکس گرفت ...
بنگ چان‌:خسته شدممممممممم....
هوپ:زهرمار...الان پاشیم مثل اجل معلق صحنه احساسی رو خراب کنیم؟
کوک:بابا خسته شدم منم....
هیونجین:حس میکنم الان لخت میشن،زودباشین خب...
کوک نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد...سمت پریز رفت که برقو روشن کنه اما با شنیدن صدای بوسه اون دونفر صورتشو جمع کرد و ایشی گفت...
کوک:خجالتم خوب چیزیه...دونسنگمو داره میبوسه...برم بزنم که مثل میخ بره تو زمین...ایییی چقدرم میبوستش خفش کردیییی...
و چراغو روشن کرد...جیمین ترسیده از شوگا جدا شد و نگاهی به افرادی انداخت که بهش خیره بودن...در کسری از ثانیه سرخ شد و از بغل شوگا بیرون اومد...کوک لبخندی زد و سمتش رفت،دستاشو برای دونسنگش باز کرد وبا ابرو اشاره کرد((بیا بغلم))...جیمین با بغض سمت کوک رفت و توی بغلش جا گرفت،دستاشو دور تن هیونگش پیچید و عطر تلخشو بوکشید....کوک مهربون سرشو بوسید...
کوک:تولدت مبارک دردونه هیونگ....
جیمین:هق..مرسی هیونگی...
ته سمتشون رفت و جیمینو بغلش کشید،دو امگا احساساتی شده بودند و همو سفت بغل کرده بودند....بعد از اون جین و بکهیون حسابی جیمین رو چلوندند و نامجون با کسب اجازه از شوگا بوسه سبکی به نشونه احترام روی شونه جیمین نشوند..جیمین سرخ شد و در جواب تبریک نامجون ممنون ارومی زمزمه کرد...
هوپ جیمینو بغل کرد..
هوپ:ایگووووو عزیزم....تولدت مبارک موچی من....انشالله کلی وقت پیش جفتت زندگی کنی...
و بعد با مهربونی تو گوش جیمین زمزمه کرد...
هوپ:خانم پارک بهت سلام رسوند و سپرد بهت حسابی تبریک بگم و بهت بگم که خیلی بهت افتخار میکنه که بعد از سختیات با عزت نفس زندگی میکنی...
جیمین با دلی گرفته جوابشو داد...
جیمین:بهش بگو میخوام ببینمش،لطفا....
هوپ:امشب خوبه؟میگم شب تا صبح رو بیاد به خوابت و باهات وقت بگذرونه....
جیمین هومی کشید...
جیمین:منتظرشم،خیلی زیاد...
و بعد از اون تک تک خدایان رو بغل کرد و حسابی تو بغل فیلیکس فشرده شده به حدی که شوگا کلافه شد و جفتشو از بغل فیلیکس بیرون کشید...
.
.
.
.
جیمین کیک رو بریده بود و حالا همگی روی مبل لم داده بودند..کوک ضربه ای به پای شوگا زد و با چشماش بهش فهموند که نوبت هدیه هاست....
.
.
بعد از اینکه هدیه هارو به جیمین دادن حالا همگی بغیر از ته مشتاق بودند که هدیه شوگارو ببینند...شوگا خندید و از جاش بلند شد تا هدیه جیمین رو براش بیاره...دو دقیقه بعد جیمین با صدای میوی نازکی به سمت شوگا برگشت و با دیدن توله گربه ای که بغل شوگا بود جیغی کشید و به سمتش پرواز کرد،با احتیاط اونو تو بغل کشید و بوسه ارومی به گوشش زد...
جیمین:وای خیلی نازهههههه وییییییی....
شوگا:یه توله پرشین مادست...قابلتو نداشت عزیزم،هزینشو میتونی شب پرداخت کنی...
همگی زیر خنده زدند و جیمین با خجالت جیغی زد و روشو از جفتش برگردوند....
.
.
.
.
ته لباساشو در اورده بود و نیمه برهنه روی تخت نشسته بود و به این فکر میکرد که دوش بگیره یا بیخیال دوش گرفتن روی تخت دراز بکشه و بخوابه...کوک که از سر شب منتظر چراغ سبز جفتش بود سمتش خیز برداشت و اونو روی تخت چفت کرد...ته با تعجب نگاهی به الفاش انداخت که با بالاتنه لخت روش خیمه زده بود...
ته:چیکار میکنی؟پاشو از روم...
کوک:نچ....حالا که اینجوری نشستی اینجا توقع نداشته باش ازت بگذرم....
ته:کوک..تولمون.....
کوک:نگران نباش،هواسم هست...
ته:اما....
کوک:نمیخوام مجبورت کنم و نمیخوام ناراضی باشی،اگه میترسی مهـــ.....
نتونست حرفشو کامل کنه چون ته لباشو بین لباش کشیده بود و محکم میکید....
بین بوسه نیشخندی زد و دستشو دست بوت جفتش برد....اونشب اولین شبی بود که ته ساعت ها برای جفتش ناله میکرد و کوک انگار که خستگی ناپذیر بود و کنار نمیکشید...
.
.
.
.
.
چان:بک...
بکهیون:جونم ددی...
چان بعد از اینکه کف پای دخترشو بوسید و گهواره الکترونیکشو روشن کرد که با تکون خوردن ارومش مانع بیدار شدن بیول بشه، کنار امگاش دراز کشید و پتو رو روی تنش مرتب کرد،پیشونی جفتشو بوسید و چراغ خواب رو خاموش کرد...
چان:پس اندازم تکمیله،میتونیم خونه رو عوض کنیم...
بکهیون:چان...نمیخوام...نمیخوام اینقدر کار کنی...مگه این خونه چشه؟
چان:چشم چشم..گفتم بعد از عوض کردن خونه دیگه ساعت کاریمو کم میکنم،قول دادم...اینجا کوچیکه..تو یه منطقه خوب سئول خونه میخریم...
بکهیون:قول دادی و اگر شکستیش میکشمت...خیلی خب..عوضش میکنیم...
چان لبخندی زد و بعد از گرفتن بوسه فرانسوی از بکهیون اونو بغل کرد و به خواب رفت....
.
.
.
هوپ:فکر نمیکردم عمر خوشیشون اینقدر کوتاه باشه....
بنگچان:الهه ماه...قراره چی بشه؟
هوپ‌:لوسیفر برای کشتن برگزیده اومده...نمیدونم باید چیکار کنیم....
فیلیکس:نباید بزاریم به ته اسیب بزنه،اون بارداره....
لینو:چیکار میتونیم بکنیم؟
هوپ:فقط خود ته میتونه جلوی لوسیفر رو بگیره....فعلا ازش مراقب میکنیم تا بچشو بدنیا بیاره...بنگ،بسپار چندتا از رزمی کارهای قصر اسمون برن روی زمین و مراقب ته باشن،نباید خطی رو تنش بیفته....
هوپ تمام سعیشو میکرد که بلایی سر ته نیاد،ولی نمیدونست سونوشت ته با غصه گره خورده...ایا ته میتونه زیر بار این غم کمر صاف کنه؟
-------------------------------------
های کیوتیااااااا...
یه پارت طولانی خدمتتون....
دو هفته اپ نکردم چون خیلی درگیر بودم و حال خوبیم نداشتم....
از این هفته هر پنجشنبه ها صبح برام پیام بزارین و فشم بدین که پارت اپ کنم😢

خب خب خب...روند فیک تا اینجا چجوری بوده؟ایا دوست داشتین؟
این فیک فقط یه پارت فلاف دیگه داره و میریم برای....؟
پایان؟
معلومه که نهههههه....
میریم برای قسمت دارک این فیک😈میدونین که من اصلا نمیتونم دارک بنویسم😐ولی سعیمو میکنم...از اینجا اتفاقات خوبی برای ته اصلا قرار نیست بیفته...
ولی نگران نباشین،پایان این فیک خوبه و اصلت سد اند نیست....
تازه رسیدیم به نیمه ماجرا😂و تقریبا همینقدر یا بیشتر از فیک مونده😂

خیلی خب...ووت و کامنت یادتون نره...
شرط اپ پارت بعد..۴۰+ کامنت😌
کامنت میگیرم ازتون بزوررررر....کامنت بزارینااااا

بای کیوتیاااااا...

My special omegaWhere stories live. Discover now