پارت ۳۵(همینو میخوام)

Start from the beginning
                                    

جین استین نامجونو کشید و حواسشو به خودش جلب کرد...معذب خودشو به جفتش چسبوند و اروم لب زد...
جین:ددی.....یکی از البالو ها یه گوشه خوابش برده فکر کنم چون تکون نمیخوره،داره دردم میاره،پاهامم خسته شدن خیلی راه اومدیم....
نامجون سرشو تکون داد...
نامجون:ببخشید ولی جفتم خستس،میشه یکم استراحت کنیم؟
اقای کیم:البته...بیا عزیزم بشین اینجا...
و صندلی رو برا جین جلو کشید....
جین اروم نشست و اروم اخیشی زمزمه کرد...دستشو روی شکمش کشید ...
جین:البالوهای من،ببخشید واسه اینکه زیاد راه میرم و هی تکون میخورین...نظرتون درباره اینجا چیه؟دوسش دارین؟اینجا به دل اپاییتون نشسته‌،اگه دوسش دارین به پاپا بگیم هوم؟
با رایحه اکالیپتوسی که تو بینیش پیچید اروم خندید و زمزمه کرد:باشه باشه...رزماری اپا خوابیده؟اینجارو دوست دارم،بیاین کلی خاطره خوشکل توش بسازیم....
و نظر مثبتشو به نامجون اعلام کرد...
اقای کیم:خیلی خب شما برین خونه من قرارداد رو میارم براتون تو خونه امضاش کنین...برین خونتون...
نامجون باشه ای گفت و به جین کمک کرد که از جاش بلند بشه...
بعد از تشکر و خداحافظی به سمت خونشون راه افتادن...
جین:اینجارو دوست داشتم...
نامجون:اره سبک چیدمانشم خوب بود،فقط اتاق البالو ها میمونه که اونو بیبی قشنگم به سلیقه خودش چیدمانشو انتخاب میکنه...
جین:من بگم؟...اممم بنظرت دوتا اتاق جدا رو دیزاین کنیم یا یکی کافیه؟
نامجون:نمیدونم....میخوای بعدا میبرمت چندتا طرح رو ببین و انتخاب کن...
جین اوهومی گفت...
نامجون:الان بریم خونه؟
جین:اره،سرگیجه دارم...
نامجون:چرا عزیزم...ببرمت پیش دکتر سو؟چیزیت شده؟
جین:نامجون نامجون اروم باش...فقط ضعف دارم...گرسنمه...
نامجون هوفی کشید....
نامجون:بریم خونه برات غذا سفارش میدم...
.
.
.
.
.
.
جیمین:ته...بلند شو رو کاناپه خوابمون برده....
تهیونگ اروم چشماشو باز کرد و خودش و جیمینو دید که روبروی تلویزیون روشن روی کاناپه خوابشون برده بود،ظرف پاپ کورنی که روی پای جیمین بود افتاده بود و همجارو کثیف کرده بود...پوست تنقلات و تخمه همجا دیده میشد و میشد،گفت اونجا بمب ترکیده بود...
ته گردنشو ماساژ داد و صبح به خیری گفت...
جیمین:من باید برم کمپانی،باهام میای؟
ته:زنگ بزنم به کوکی بپرسم؟
جیمین:البته،میرم تماس بگیرم شوگا برام لباس بفرسته و هماهنگ کنه رانندم بیاد اینجا دنبالم...
ته از جاش بلند شد و به سمت اتاق رفت..با دیدن ۱۸ تا میس کال از طرف ددیش هینی کشید و خواست زنگ بزنه که گوشیش تو دستش شروع به لرزیدن کرد..
تهیونگ:الو...
کوک:ته؟بیبی؟...هوف کجا بودی سکته کردم لعنتی...
ته لبشو گزید و ببخشیدی زمزمه کرد...
کوک:چخبر...اشتی کردین؟
ته:اوهوم..ته ته با جیمینی کل شبو فیلم دید و خوراکی خورد،تازه به جیمینی هم گفت زیاد نخوره چون برا غنچه کوچولو بده ولی گوش نداد و کلی خورد...
کوک خندید و خوبه ای گفت...
کوک:ته...درد نداری؟منو ببخش که دیشب نموندم،حالت خوبه؟
ته:نگران نباش ددی...ته ته حالش خوبه و دردی نداره...
کوک:الهی دور ته ته بگردم....
ته:اممم ددی....
کوک:جون دلم بیبی تایگرم...
ته:جیمینی میخواد بره کمپانی....ددی اجازه میده ته ته هم بره باهاش؟
کوک:دوست داری بری؟
ته:اوهوم...
کوک:باشه دورت بگردم،پس منم یه سر میرم پادگان و سری به سربازا میزنم...شوگارم میبرم،کارتون تموم شد زنگ بزنین میایم دنبالتون،مراقب جیمینم باش....
ته خرخری کرد و اماده شد که جیغ بزنه...
کوک:نه نه نه ته...اروم باش،خیلی خب عذر میخوام...مراقب خودت باش و از توله احتمالیمم مراقب کن بیبی....
ته لبخند شیرینی زد و باشه ای گفت و خداحافظی کرد...
جیمین:بریم تهیونگی؟
ته:اره تو اماده ای؟
جیمین:نه شوگا تازه برام لباس فرستاده،باید دوش بگیرم...
ته:باشه پس من منتظر میمونم تا دوش بگیری و بریم...
جیمین:طول نمیکشه..
و به سمت حموم رفت...
چند دقیقه بعد حاظر و اماده به سمت در رفتیم...
با دیدن قد بلند و هیکل درشت مردی که دم در بود چسبیدم به جیمین...جیمین اخماشو تو هم کشید و گفت...
جیمین:بادیگارد لی...شما اینجا چیکار میکنین...
بادیگارد لی:رانندتون امروز نمیتونستن بیان به همین خاطر من اومدم جناب پارک...
جیمین:ولی این خلاف قوانینه،شما وظیفتون اینه توی برنامه های کاری من باهام باشین ولی الان اینجایین...متوجه هستین که من باردارم و نمیتونم رایحه یه الفارو تحمل کنم؟
بادیگارد لی:من ازتون عذر میخوام جناب پارک...اگر احساس خطری از سمت من میکنین تماس میگیرم که هر طور شده راننده جدیدی براتون بفرستن....
جیمین اومد حرفی بزنه که صدای زنگ موبایلی شنیده شد...بادیگارد لی با شرمندگی لبشو گزید و لب زد...
بادیگارد لی:منو ببخشید الان قطعش میکنم...
تلفنش رو در اورد و نگاهی به صفحش انداخت،مردد تماس رو قطع کرد و به جیبش برگردوند....
جیمین:امیدوارم اسپری ضد رایحه داشته باشی،منـــــ....
و دوباره صدای زنگ تلفنی شنید...بادیگارد لی خم شد و ببخشیدی زمزمه کرد و تلفنش رو سایلنت کرد....
جیمین: میشه بدونم چرا تلفنت روشنه؟قوانین رو کی به تو گفته؟
بادیگارد لی:عذر میخوام...من امگام...یعنی همسرم داره زایمان میکنه و خب..نمیتونم...نمیتونم صبر کنم و نگرانشم...
جیمین چشماشو گرد کرد و با تعجب گفت...
جیمین:امگات داره زایمان میکنه؟اینجا چیکار میکنی تو؟داری پدر میشی ولی اومدی سر کار؟
بادیگارد لی:جناب پارک...بخاطر شرایط سخت بارداریش خیلی مرخصی گرفتم و دیگه بهم مرخصی نمیدن و مجبورم به انجام وظیفم بپردازم...میشه اجازه بدین زنگ بزنم حالشو بپرسم؟
جیمین تند تند سرشو تکون داد:حتماااااااا..بعدم برو پیشش،خیلی دردناکه چشماشو باز کنه و الفاش پیشش نباشه و بخواد تنهایی بچشو ببینه...
بادیگارد لی:اما....
جیمین:برو...من خودم برات مرخصی میگیرم...
باردیگارد لی با قدردانی خم شد و تشکری کردو به سمت خیابون دویید تا زودتر ماشین بگیره....
جیمین:وقتی فکر میکنم اگه خودم موقع زایمانم شوگا باهام نباشه دیوونه میشم...امیدوارم به موقع برسه،خب تهیونگی،راننده هم نداریم حالا چیکارکنیم؟
ته:امممم نمیدونم....
جیمین:بپر بالا که جیمینی میخواد رانندگی کنهههه...
ته:مگه تو گواهینامه داری؟
جیمین:معلومه بابا...چون باردارم شوگا نمیزاره رانندگی کنم...
ته:جیمــ..
جیمین:زود باش دارم میرما....
ته با دودلی سوار شد و کمربندشو بست...جیمین با ذوق استارت زد و با گازی که داد ماشین مثل موشک از جاش کنده شد.....
چند ساعت بعد ته گیج و خسته در حالی که روی مبل افتاده بو از شدت خنده به خودش میپیچید...جیمین هم دست کمی ازش نداشت که در اتاق کار جیمین باز شد و شوگا داخل اومد و پشت سرش کوک وارد شد...
ته از جاش پرید و مثل بچه گربه خودشو بغل ددیش پرت کرد...
ته:کوکووووو....
کوک لبخندی زد و دستشو زیر بوت ته گذاشت و پاهاشو دور کمر خودش چفت کرد که نیفته...به سمت مبل رفت و روش نشست و ته رو نشوند روی پاش...اومد حرفی بزنه که با دیدن شوگا که تا حد مرگ خم شده روی جیمین و داره میبوستش چینی به ابروش داد و جعبه دستمال کاغذیو سمتش پرت کرد...
کوک:هوی مردیکه...از دونسنگم فاصله بگیر....
شوگا جفتشو روی مبل نشوند و مشغول ماساژ دادن کتف و شونه هاش شد...
شوگا:چقدر خداروشکر میکنم که خونت نزدیکمون نیست وگرنه  حتی نمیتونستم بفاکش بدم...جفتمه دلم میخواد با بوسه هام کاری کنم نتونه نفس بکشه به تو چه...
جیمین که از خجالت سرخ شده بود زیر لب غر زدـ..
کوک:نکن لعنتی کتفشو خورد کردی،بیا اینجا جیمینا پیش خودم بشین...
ته نفس حرصی کشید و جاشو روی پای کوک محکم کرد و با دندونای چفت شده اسم جفتشو صدا کرد....کوک دستشو دور ته حلقه کرد و اروم ببخشیدی زمزمه کرد و بیخیال شد....
شوگا و جیمین نگاهی به هم انداختن...شوگا بی صدا لب زد:روی تو حساس شده،اذیتش نکن...
کوک:بریم توله ببرم؟
ته:اوهوم،ته ته خسته شده...
شوگا:ته نمیای بریم شبو پیش ما بمونی؟
ته بی توجه به شوگا گفت:ددی،بریم...
شوگا چشاشو درشت کرد و با تعجب به ته نگاه کرد...کوک خندید و گفت:بریم عسل ددی..
و همونجور که جفتشو بغل کرده بود خداحافظی کرد و از در خارج شد...
شوگا:الان اون توله گرگ بهم بی توجهی کرد؟
جیمین خندید:باهات اشتی نکرده هنوز...باهاش حرف بزن...
شوگا سری تکون داد و جلوی پای جیمین نشست..
شوگا:توت فرنگی من و غنچش چطوره؟
جیمین که از نوازش شکمش غرق ارامش بود گفت:جفتمون خوبیم عزیزم...فقط نفری یه بوس گنده میخوایم،مگه نه  عزیز اپایی؟
شوگا به شیرینی جیمین خندید و محکم شکمشو بوسید و بلند شد و پیشونی جفتشو بوسه بارون کرد...
شوگا:کارت تمومه؟!؟
جیمین:هنوز نه،اهنگ جدیدم یکمیش مونده...
شوگا:جیمین تو بارداری...
جیمین:میدونم ددی...این اهنگه موزیک ویدیو نداره،کنسرتامم کنسل شده تا بعد از زایمانم،نمیتونم طرفدارامو اذیت کنم،همینجوریشم خبر دوتایی شدنم تیتر روزنامه هاست...نگران نباش....
شوگا:ولی اگه بهت فشار اومد من میدونم و تو...
جیمین:چشم ددی چشم...
.
.
.
.
.
ته و کوک بعد از خوردن بستنی و کلی قدم زدن بلاخره به خونه برگشته بودن...
کوک:ته...فکر نمیکنم باردار شده باشی...
ته:چرا...از کجا میدونی....
کوک:من خون خالصم و به محض اینکه تو باردار شی گرگم متوجه میشه و الان هیچی ازت حس نمیکنم..
ته لباشو برچید و بق کرد...
کوک خم شد و لباشو بوسید...
کوک:میرم دوش بگیرم،شاید تونستی امشب ازم یه توله بگیری هوم؟
ته سرخ شد...
کوک پشت کمرشو نوازش کرد و کنار گوشش لب زد...
کوک:یه توله ببر سکسی و خواستنی میخوام،میتونی بهم بدیش؟
ته:اره ددی...الان میرم حاظر بشم...
و بدو بدو وارد اتاق شد...
کوک زبونشو روی لبش کشید و سمت حمام رفت....
ته در حالی که تند تند بین قفسه هاش میگشت و هیچی پیدا نمیکرد نقی زد و موهاشو کشید...
ته:همرو براش پوشیدم خب...تکراری شــ...
با دیدن کمد لباسایی که کوک براش خریده بود نیشخندی زد و درشو باز کرد،دامن کوتاه مشکی رنگ،پنتی همرنگ دامن و نیم تنه چرم قرمزو بیرون کشید...چوکری رو از بین همشون انتخاب کرد و با بستن زنجیری به رون پاش تیپشو کامل کرد...دامنش بیش از حد کوتاه بود و پنتی مشکیش پاهای خوش تراششو قاب کرده بود،زنجیر ظریف طلایی رون پاشو بغل کرده بود و نیم تنه چرمش بشدت به تنش نشسته بود...چوکرو به گردنش بست و سفتش کرد...اسپری اب رو برداشت و موهاشو نم دار کرد و عطر بدنشو ازاد کرد،سریع خط چشمی کشید و تینت خوشرنگی به لباش زد...
خواست روی تخت بشینه که یاد پلاگای رنگانگش افتاد،سریع یدونشو که نگین قرمز براقی داشت انتخاب کرد و با برداشتن لوب بدون هیچ اهمیتی به دردش با فشار توی سوراخش جا داد و هیسی کشید...
لامپارو خاموش کرد و با شمع هایی که دور تا دور اتاق بودن فضارو کمی روشن کرد..روی تخت به شکم دراز کشید و یکی از پاهاشو توی شکمش جمع کرد و عطر شکوفه گیلاسشو ازاد کرد...
با شنیدن صدای در اتاق لرزی کرد ولی از جاش تکون نخورد،صدای قدم های کوک رو میشنید ولی حرکتی نمیکرد..بلاخره صدای پاها قطع شد و سنگینی تن خیس جفتش روی کمرش حس کرد...کوک نفس عمیقی توی گردن جفتش کشید و بوسه ای روی موهاش گذاشت...سرشو سمت لاله گوشش برد و پچ پچ کرد...
کوک:اینجا یه امگای سکسی رو داریم که داره با این تیپش شب خودشو دردناک میکنه...
ته مثل کوک اروم گفت:این امگا متعلق به توعه الفا...تصاحبش کن..
گرگ کوک غرشی کرد و به بوت ته چنگ زد...
کوک:نظرت چیه برای ددی لخت شی هوم؟
ته باشه ای گفت و از جاش بلند شد،کوک روی تاج تخت لم داد و به حرکات اغوا کننده جفتش خیره شد...
ته لبه نیم تنه چرمش رو گرفت و اونو توی تنش تکون داد،اروم روی تخت خم شد و زیپ نیم تنه رو اروم و با صدا باز کرد و بعد دستشو روی نیپلای کمی برامدش کشید و اووومی کشید...
دوباره عقب رفت و روی زانوهاش خم شد تا دامنشو پایین بکشه،بوتشو سمت کوک کرد و همونجور که دامنشو بزور پایین میکشید بوتشو اروم تکون میداد...بلاخره نفس های کوک سنگین شدن و سمت جفتش خیز برداشت و اونو روی تخت کشید...
کوک:نمیخوام امشبو اینجا توت ضربه بزنم،یجا دیگرو انتخاب کن...
ته دستشو روی سینه الفاش گذاشت و گفت:هرجا که الفا بخواد من مشکلی ندارم،امشب هرچی الفا بگه من انجامش میدم...
کوک غرید و به پهلوی ته چنگ زد:مطیع بودنت ترسناکم میکنه....
دست ته رو کشید و اونو توی بالکن انداخت...
کوک:میخوام توی هوای ازاد بدنتو بنام خودم کنم،ولی نمیتونی ناله کنی امگا...دلم نمیخواد کسی صدای نالتو بشنوه جز خودم...
با نشنیدن صدایی سمت جفت رفت واونو کف بالکن خوابوند،ته از سردی سرامیک ها هیسی کشید...
کوک:صداتو نشنیدم...
ته:چشم ددی..ناله ممنوع....
کوک خوبه ای گفت و لب جفتشو بین لباش کشید و شروع کرد به بوسیدن ته...بعد از چند لحظه از لبای امگاش جدا شد و سمت گردنش رفت...تمام ترقوه و گردن جفتشو کبود کرد و لبشو به سمت نیپل ته کشید،مک محکمی به نیپل راستش زد که ناله خفه ای از ته به گوشش خورد...گازی از نوکش گرفت و شروع کرد به خوردن و کبود کردن نیپلای ته...
دستشو سمت دیک ته برد و کلاهکشو لمس کرد که تن ته زیر دستاش لرزید...نیشخندی زد و دستشو دور دیکش حلقه کرد و بافشاری که به دیکش میداد اونو براش پمپ میکرد...
ته بزور لباشو رو هم فشار میداد تا از شدت لذت جیغ نزنه...کوک خواست سوراخ ته رو برای کینگ سایزش اماده کنه که لمس نگینی حس کرد زیر شکمش تکون خورد،اون لعنتی پلاگ داشت توی خودش؟
نگینو پلاگو گرفت و بشدت بیرون کشید که اخی از بین لبای ته فرار کرد،دوباره پلاگو با فشار وارد کرد و توی سوراخ ته میپرخوندش و تکونش میداد...
ته با صدای کم و لبای بسته ناله میکرد و از لذت حس میکرد داره به اسمون میره...
کوک:حالا که بدون اجازه دست به وسایل تنبیهت زدی،بیا کاری کنیم یه کوچولو دردت بگیره...
و از روش بلند شد و وسط بالکن نشست و ته رو نشوند...
کوک:پلاگو در بیار و بیا روی ددی بشین...
ته:بشینم؟اخه....
کوک:زود باش امگا،اره بشین و همشو توی خودت جا بده...
ته با ترس روی پای ددیش رفت و بعد در اوردن پلاگ دیک ددیشو تنظیم کرد و خواست بشینه روش...
ته:ددی..یه کوچولو لوب..لطفا..
کوک فکشو منقبض کرد و غرید:بشین روش و همشو توی خودت جا بده...
ته چشمی گفت و شروع کرد به نشستن روی دیک ددیش،از شدت درد تمام دیواره هاش کشیده میشدن و حس میکرد توان تحمل دردشو نداره...اخی گفت و از درد به کتف الفاش چنگ زد...
کوک ته رو نشوند بین پاهاش و دستشو دور کمرش حلقه کرد،گوشت گردنشو بین دندوناش برد و زمزمه کرد...
کوک:تا هر وقت دردت خوابید همینجوری روش بشین...
ته اوهومی گفت و کمرشو تکون داد...بعد چند دقیقه یواش شروع به تکون خوردن کرد و سعی میکرد پروستات خودشو پیدا کنه...کوک که درد کشیدن ته رو میدید کمرشو گرفت با ضربه محکمی پروستاشو لمس کرد...
ته از لذت اه غلیظ ولی ارومی کشید و التماس کرد...
ته:بزن...لطفا ضربه بزن...خواهش میکنم اههه
کوک که از لذت بردن جفتش راضی بود با چنگ زدن به پهلوهاش محکم و تند به پروستات پسرش ضربه میزد و از تنگی دور دیکش غرق لذت میشد....
اونا توی چند دقیقه چندین پوزیشن رو توی بالکن عملی کردن که ته حس کرد نزدیکه...چنگی به دست الفا زد و نالید...
ته:ددی..اهه نزدیکم..لطفا..اوووم..
کوک شدت ضربات خودشو ادامه میداد تا با دیدن دیک ته که تکون میخورد و بعد از چند ثانیه تخلیه کام سفی رنگ ته از شیار دیکش،نتونست تحمل کنه و توی جفتش خالی شد...
ته نفس نفس زد و سمت کوک برگشت....
ته:خسته نباشی ددی....
کوک بوسه ای روی سر ته زد و جواب داد...
کوک:تو خسته نباشی عزیزم،خوبی؟
ته:اره خوبم...
کوک:بیا بریم یه چرتی بزن تا یک ساعت بعد دوباره بیدارت میکنم....
ته:چرا؟
کوک:فکر نمیکنی که کافی بود برام نه؟تا صبح نمیزارم عمیق بخوابی...
ته باشه ای گفت..
کوک پلاگو توی سوراخ جفتش برگردوند...
کوک:اینقدر کامم توی بدنت میمونه تا تبدیل به توله بشه....
و اون دو نفر تا صبح چندین راند با هم رابطه داشتن به حدی که کوک مطمعن شد که جفتش قراره باردار شه....
------------------------------------
های کیوتیا.....
قرار بود این پارت دیشب اپ بشه ولی باور کنین من همین الان نوشتنش رو تموم کردم..
عموم فوت شده و ما همه درگیربودیم و وقت نکردم بنویسم...
پارتو چک نکردم و کامنتای پارت قبلم یادم نمیاد جواب داد یا نه...
ولی هر پارت بعد ۲۴ ساعت ادیت میشه و غلط املاییشو میگیرم پس نگران نباشین...
ووت و کامنت یادتون نره ...

راستی بیاین با بچه عزیزم اشنا بشین😍

راستی بیاین با بچه عزیزم اشنا بشین😍

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بانی خانم هستن دخترک عزیز من...
بسیار دختر شیطون و خرابکاریه ولی عزیز دل منه و هرکاری بکنه کاریش نمیتونم بکنم و کاملا همچیمو خراب کرده تقریبا....
یک سال و هفت ماهه پیشمه و دنبال شوهر میگرده...چون جفت نداره منو نابود کرده و همیشه ازش فراریم چون میفته روم و اهم اهم😑😶

خیلی خب،تو چشای بانی نگاه کنین و کامنت بزارین

My special omegaWhere stories live. Discover now