تهیونگ شوکه آب دهنش رو قورت دادو به قدم های نامیزون و گیج آلفا نگاه کرد. رایحه نسبتا تندش رو توی ریه هاش کشیدو ناخوداگاه چشماش بسته شد. جونگکوک.... اون هنوز تحت تاثیر راتش بود و تموم نشده بود. ترس کوچیکی توی دلش افتادو به آرومی روی تخت خزید و زیر پتوش رفت و پتوش رو مثل سنگر تا زیر گردنش کشید. با پایین رفتن سمت دیگه تخت نفسش رو توی سینه اش حبس کردو با چرخیدن پشتش رو به مرد کرد. دلیل این رفتار ها و عقب کشیدن هاش رو نمیفهمید چون محض رضای خدا اونا دیشب تا نزدیی های صبح انجامش دادنو دوری کردن الانش بنظرش بی فایده و مسخره به نظر میومد اما نباید اجازه میداد تا اتفاقی بیفته اونا خونه پدریش بودنو تهیونگ نمیتونست جلوی ناله های احتمالیش رو بگیره یا صبح جلوی آپا و هیونگش لنگ بزنه!

با دراز نکشیدن آلفا بی صدا کمی سمت چرخید با دیدنش که روی تخت نشسته و سرش به دست هاش تکیه داده کمی احساس نگرانی و دلسوزی نسبت بهش احساس کرد، شاید اگه عاشقش بود میتونست الان با محبت و مشتاقانه بهش نزدیک بشه و آرومش کنه اما میدونست که نمیتونه همچین کاریو انجام بده. خواست بی توجه بهش بچرخه تا بخوابه که با دیدن حرکت ناگهانی مرد چشماش به گشاد ترین حالت ممکن رسیدو شوکه بهش نگاه کرد.

جونگکوک طی حرکتی با تمام شدن مقاومتش نسبت به گرما دردی که توی پایینه تنه اش داشت شروع میشد با اخم محوی دست به پایین تیشرتش انداخت و از تنش درآورده و پایین تخت انداخت. تهیونگ با ضربان قلب تند شده اش نگاهش به پیچ و خم عضلات پشت کمر آلفا و ستون فقراتش انداخت و با چرخیدن جونگکوک سریع روش رو برگردوند و چشماش رو محکم روی هم فشرد تا تظاهر به خواب بودنش بکنه هر چند که ضربان بی امان قلبش که نشون از هیجان زدگیش و بی قراری های گرگش بود خلافش رو ثابت میکرد. جونگکوک روی سطح تخت دراز کشیدو با احساس خنکی جزعیش هیسی از لذت کشید. نفس عمیقی کشیدو با پر شدن مجرای بینیش از رایحه مست کننده امگاش که کمی غلیظ تر شده بود لبخندی از رضایت روی لبش اومد و آروم شدن گرگش رو احساس کرد، اما بیشتر میخواست... عمیقتر، نزدیک تر

جوری که نمیتونست خودش رو در برابر امگاش کنترل کنه برای خودش هم عجیب یا شاید هم خنده دار بود! چون اون تمام رات های عمرش رو به تنهایی و حبس کردنش خودش توی اتاق گذرونده بودو حالا انگار گرگش میخواست یه طوری اون کمبود هارو جبران کنه. نیم نگاهی به پسر که توی خودش جمع شده بود انداخت و خنده بی صدایی کرد. میتونست به راحتی ضربان تند قلبش رو بشنوه و از رایحه اش متوجه بشه که خواب نیست. به سمتش چرخیدو با نزدیک کردن خودش دستش رو از زیر پتو رد کردو با گرفتن کمر پسر بدنش رو به سینه برهنه اش چسبوند. سرش رو توی گردن خوش بوی امگاش فرو بردو با گرفتن دم عمیقی ازش ناله ای از لذت کردو با صدایی که به خاطر تحریک شدگیش دو رگه شده بود نفس های داغش رو پشت گردن و گوش پسر خالی کردو لب زد.

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now