🐺Part.19🌙

Začít od začátku
                                    

چنگی به کمرش زدو مالکانه غرید.

_چون... اونا همشون مال منن! ناله هات، نفس های تند شده از لذتت...

تهیونگ ناخوداگاه چنگی به دست مرد زدو همزمان با احساس خیسی و لزجی بین پاهاش نالید.

_آ..آلفا...

جونگکوک هومی با رضایت گفت و با گر گرفتن دوباره بدنش دستش رو زیر پاهای تهیونگ گذاشت و براید استایل بغلش کردو با پوزخندی که رو به جیهوپ زد از اتاق خارج شدو به سمت اتاقشون حرکت کرد.

با بسته شدن در اتاق پشت سرشون و صدای چرخش قفل ناخوداگاه لرزی از ترس به جونش انداخت و با جمع کردن خودش توی بغل مرد چنگی تیشرت مشکی رنگش زد. کاملا تحت تسلط فورمون های تند مرد
قرار گرفته بود و مطمعن بود صورتش گل انداخته و چشماش خمار شده. با فرود اومدنش روی تخت به خودش اومدو به صورت جونگکوک نگاه کرد. چشماش هنوز هاله طلایی داشت و اخم غلیظی که بین ابروهاش بود استرسش رو بیشتر میکرد پاهاش رو
بالا آوردو خواست توی شکمش جمع کنه اما جونگکوک مانعش شدو با باز کردن پاهاش بینشون قرار گرفت و روی بدنش خیمه زد. سر انگشت های داغش رو روی صورت نرمو سفیدش گذاشت و نوازش کنان به سمت سرشونه های بیرون افتاده اش برد.

_فکر نمیکنی باید برای آلفات توضیح بدی که تو اتاق اون عوضی چیکار میکردی؟ هوم؟

ناله ریزی از تن صدای ترسناک مرد کردو با بالا آوردن دستاش روی سینه آلفاش گذاشت. ضربان غیر عادی قلب مرد و گرمای ذوب کننده بدنش که خیس از عرق بود ترکیب دلهره آوریو براش ساخته بود جوری که جرعت بالا آوردن سرش و نگاه کردن توی چشماش رو نداشت. لیسی به لب های خشک شده اش زدو با لکنت گفت

_آ..آلفا م..من.. من

با پایین اومدن سر مرد از ترس چسماش رو بست و توی خودش جمع شد. با نشستن لب های داغ و خیسش روی شونه اش فکر کرد شاید یه بوسه باشه اما سوزنش و مکش شدیدی که روی شونه اش حس کرد لباش رو گزیدو صورتش از درد جمع کرد. جونگکوک با حرص قسمتی از شونه برهنه امگا رو
زیر دندون هاش برد و با گزیدن و مکش محکم مارک پر رنگیو روش گذاشت و لب زد.

_نمیخوام کلمه ای از بهونه هات رو بشنوم... فقط بگو تو اتاق اون چه غلطی میکردی؟

قطره اشکی از گوشه چشماش به پایین سر خورد و لای موهاش پنهان شد. چی باید بهش میگفت؟ میگفت رفته اتاق یه آلفای دیگه تا اونو بخاطر اینکه قبل اون امگای دیگه توی زندگیش بود سرزنش کنه؟ قطعا باید عقلش رو از دست میداد تا همچین جوابی بهش بده! گفتن این حرف به آلفاش خصوصا که توی رات بود یه چیزی مثل خودکشی بود!

جونگکوک با اخم هایی که غلیظ تر شده بود نگاهی به صورت کلافه و ترسیده امگا انداخت و از سکوتش فهمید که هیچ جوابی نداره و قطعا دنبال بهونس. غرش عصبی کردو طی حرکتی دستش رو به یقه تیشرت پسر انداخت و محکم کشیدش که صدای جر خوردن لباس توی اتاق پیچیدو پشت بندش هین بلند ترسیده امگا... تیکه های پاره شده لباسش رو کامل خارج کردو با پرت کردنشون کناری با شگفتی به بدن ظریف پسر و پوست طلایی رنگش که میدرخشید
نگاه کرد.

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Kde žijí příběhy. Začni objevovat