0

1.5K 228 145
                                    

𝐙𝐞𝐫𝐨

𝐈𝐧𝐭𝐫𝐨𝐝𝐮𝐜𝐭𝐢𝐨𝐧| مقدمه

تمام سال هایی را که درون آن قلعه گذراندم، دنیا تنها برایم در یک رنگ خلاصه می شد...

سیاه...

سیاه به رنگ تمام شب هایی که در تنهایی صبح می کردم...

سیاه به رنگ، تمام وقت هایی که از درد به خود می پیچیدم...

و سیاه به رنگ، دلتنگی و غمی که به تنهایی به دوش می کشیدم...

همه چیز مشکی بود و مشکی، همه چیز...

اما آن روز، دیداری که تنها در رویاهای خاکستری رنگم تصورش را می کردم، فرا رسید...

آن روز هم مثل همیشه با درد چشم باز کردم، با غم روزم را شروع کردم و با خستگی ادامه اش دادم...

اما درست در وسط های روز بود که، دوباره عطر تنش رو نفس کشیدم...

آن هم بعد از سال ها...

هنوز حیرت درون نگاهش را به یاد دارم...

از آن دیدار به بعد، رنگ روز هایم کمی تغییر کرد...

از دنیای مشکی رنگم به طوسی تیره سفر کردم...

او چیزی از من به یاد نداشت و من را نمی شناخت و این به تنهایی غم بیشتری رو روانه قلب خسته ام می کرد...

او از زندگی اش و احساساتش به خواهرم می گفت و من هر لحظه بیشتر غمگین می شدم...

او از من درباره عشقم می پرسید و من، خیره به چشم های خمار و براقش، از خودش می گفتم...

با حضورش غم همه چیز بیشتر شده بود اما منی که سال ها منتظر دوباره دیدنش بودم، عاشقانه این غم را می پرستیدم...

با حرف هایم به شاهزاده رویاهایم دستور رفتن می دادم و با نگاهم به چشم هایش، التماس ماندن می کردم!

طوسی تیره من ادامه داشت تا وقتی که آن شب بازهم سیاهی سرنوشتم روی تنم سایه انداخت...

آن شب بازهم در سیاهی غرق بودم...

سیاهی از جنس درد...

فکر می کردم بازهم در تنهایی وزن تمام درد هایم را به دوش میکشم اما با حضور چند باره اش، قلبم تپیدن و مغزم درد کشیدن را برای لحظه ای از یاد برد...

𝐑𝐞𝐝 𝐌𝐨𝐨𝐧 (𝐩𝐮𝐫𝐩𝐥𝐞 𝐦𝐨𝐨𝐧 𝐒𝟐)Where stories live. Discover now