🐺Part.14🌙

Începe de la început
                                    

_ه..هیونگ؟ داری گریه میکنی؟

جین مشتش رو جلوی دهنش گرفت و در حالی که دیگه نمیتونست کنترل اشک هاش رو داشته باشه با چونه لرزون گفت

_م..من متاسفم تهیونگ...ما مجبورت کردیم، من نمیخواستم زندگیت رو خراب کنم فقط میخواستم با جفت خودت خوشبخت بشی

تهیونگ با بغض به برادرش نگاه کردو توی دلش لعنتی به سرنوشت مزخرفش فرستاد. دستش رو روی شونه پهن پسر گذاشت و با گزیدن لبش که سعی در کنترل گریه اش بود لب زد.

_اینجوری نگو هیونگ، تو...تو هیچ تقصیری نداری

لبخند شلی که مصنوعی بودنش کاملا مشخص بود زدو ادامه داد.

_اون اونقدرهام بد نیست... من میتونم با این قضیه کنار بیام

جین با عصبانیت دستش رو از روی شونه اش پس زدو تقریبا فریاد زد.

_دروغ نگو من میدونم که تو چقدر عاشق بچه ای...!

سرش رو پایین انداخت و لبخند تلخی زد. اون هیچ چیزیو نمیتونست از هیونگش پنهون کنه... از کسی که بزرگش کرده بودو نقش مادر رو براش داشت!

جین نگاهی به چهره پوکر امگا انداخت و با کلافگی پوفی کردو گفت

_من باید برم تهیونگ، باید با نامجون صحبت کنم. لطفا کاری نکن و فقط منتظرم بمون باشه عزیزم؟

تهیونگ بی حرف سرش رو تکون دادو لبخند محوی زد.
.
.
.

با قدم های محکم و شمرده به سمت اتاق مورد نظرش حرکت کردو با ایستادن مقابلش تقه ای بهش زدو بعد از شنیدن صدای مرد بی معطلی وارد اتاق شد.
سانگ وو با دیدن صورت پسرش لبخندی زدو دست از کارش کشید.

_جونگ سو؟ بیا بشین پسرم

پسر با صورت بی حس و خونسردش در حالی که یک دستش توی جیب شلوار پارچه ایش بود با دست دیگه اش عینک طبیش رو از روی چشمش برداشت و روی مبل چرمی مقابل پدرش نسست. مرد دست هاش رو توی هم قلاب کردو با نگاه به صورت پسرش گفت

_چیزی میخوای بهم بگی؟

آلفا از اخلاق پسرش خبر داشت و میدونست تا کار یا مسئله مهمی نداشته باشه شخصا پیشش نمیاد! و این یعنی موضوع مهمی باید می بود.

جونگ سو سرش رو تکون دادو با لحن معمولی گفت

_باید در مورد جونگکوک صحبت کنیم پدر...

مرد چینی به ابروهاش داد.

_جونگکوک؟

پسر چشمای تیره اش رو به صورت پدرش دوخت و به سردی گفت

_اره اون... تا کی قراره بهش وقت بدید؟ مگه قرار نبود منو به عنوان رهبر بعدی پک معرفی کنید؟ این همه صبر کردنتون برای چیه؟

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Unde poveștirile trăiesc. Descoperă acum