02

600 126 32
                                    

کمی ابمیوه خوردم و به سونگمین نگاه کردم.

با اینکه هنوز خوردنش ادامه داشت چیز زیادی نخورده بود.

منتظر شدم تا غذاش تموم شه و بعد از خوردنش و برداشتن کولش باهم سمت ماشین رفتیم.

خداروشکر کردم که جزوه هام توی کیفمه وکیفم توی ماشین قرار داره وگرنه باید مسیر اونجا تا خونه رو دوباره طی میکردم.

سوار ماشینم شدیم و سمت دانشگاه روندم. بالاخره سکوت بینمونو شکست:

-اولین باره انقدر زود دارم میرم.

ضبطو روشن کردم:

-پیشرفت خوبیه ازین به بعد سعی کن همیشه همین موقع بری.

قیافشو کرینج کرد و به بیرون از پنجره خیره شد.

داخل پارکینگ ماشینمو پارک کردم و هردو پیاده شدیم.

کلاس اولمون مشترک بود. اروم اروم دنبالم میومد.

روی یکی از صندلیا نشستم.جزوه هامو روی میز گذاشتم و متوجه شدم که اونم کنارمه.

کیفشو روی میز گذاشت و سرشو روی کیفش و دوباره خوابید.

استاد داشت درس میداد و مدت زیادی از خواب بودن سونگمین گذشته بود. الان میفهمیدم چجوری تا نصفه شب پر از انرژیه.

نکات روی تخته رو یادداشت بردای کردم و بالاخره کلاس به اتمام رسید.

وقت کلاس شطرنج رسیده بود.

وسایلو جمع کردم و بدون اینکه سونگمینو بیدار کنم از کلاس خارج شدم.در هر صورت اون کلاس به دردش نمیخورد و اونم قرار نبود گوش بده.

داخل کلاس نشستم و درست چند لحظه بعد مربی سر رسید. نکته هایی که میگفت همشون تکراری بودن و سال های پیش شنیده بودمشون ولی ترفندایی که سونگمین میزد روتا حالا توی هیچ کلاسی ندیده بودم. کل کلاس ذهنم مشغول پسری بود که الان اینجا نبود.

دلم میخواست ازش بخوام که بهم یاد بده ولی غرورم نمیذاشت.

غرورم نمیذاشت از کسی که توی ذهنم ازش یه احمق ساختم کمک بخوام. غرورم نمیذاشت بپذیرم این من بودم که احمق بودم. منی که زود قضاوتش کردم.اون فقط عجیبه. نمیخواد طبق هنجارها پیش بره و کمی سر به هواست.

حتی الانم دارم خودمو بخاطر غرور الکیم سرزنش میکنم. نباید عین یه احمق مغرور رفتار کنم. باید ازش کمک بخوام وبازیمو بهبود ببخشم.

تا اتمام کلاس صبر کردم ولی خبری ازش نشد.

سمت کلاس قبلیم رفتم. همه ی صندلیا خالی بود بجز یکی که یه پسر خفته روش خوابیده بود.

یکی از صندلیارو کنار صندلیش گذاشتم و روش نشستم.

به صورتش خیره شدم. خیلی عمیق خوابیده بود. باید بیدارش میکردم؟ اگه من نبودم تا کی میخواست بخوابه؟ چتری موهاشو از پیشونیش کنار زدمو ناخوداگاه لبخند زدم. چهرش در عین شیطون بودن معصومیت خاصی داشت.

SORRY I LIKE YOU / CHANGMINTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang