جونگکوک به آرومی روی تخت اومد در حالی که دستش رو روی دست مشت شده پسر میذاشت با صدای خش داری که ناشی از تحریک شدگیش بود گفت

_تو بهم نیاز داری...

سعی کرد به جریان برقی که از برخورد دست هاشون به همدیگه از بدنش رد شده بود بی توجه باشه اما سوزش مارک تازه اش و گرگی که مدام آلفاش رو صدا میزد طاقتش رو ازش گرفته بود و کاری جز گریه و زاری ازش برنمیومد. با تیر شدیدی که زیر دلش کشید ناله بلندی کردو قوسی به کمرش داد.

جونگکوک با اخم غلیظ بین ابروهاش و گرگی که مرتب خر خر میکرد تا جلو بره و جفتش رو تصاحب کنه طی حرکتی خودش رو جلو کشیدو با سایه انداختن رو تن پسر سرش رو توی گردنش فرو برد که امگا ترسیده جیغی کشیدو سریع با ول کردن ملحفه هر دو دستش رو روی سینه مرد گذاشت و مانعش شد.
چشمای خیس و تبدارش رو بهش دوخت نالید.

_لطفا...ا..اگه نمیخوای بیشتر از این ازت متنفر بشم بهم دست نزن

با شنیدن این حرف خشک شده به پسر نگاه کرد و دستش روی تخت مشت شد. جفتش واقعا ازش متنفر بود؟ یعنی نمیخواست باهاش یکی شه؟ دندون هاش رو محکم روی هم فشار دادو نفسش رو صدادار بیرون فرستاد. در حالی که به سختی سعی میکرد خودش و رو کنترل کنه فوری از جاش بلند شدو پشتش رو بهش کرد تا چشمش بهش نیفته.

_اینبار ازت میگذرم

گفت و با قدم های تند و لرزون خودش رو از اون اتاق خفگان آلود که پر از رایحه مست کننده امگا بود بیرون انداخت. در رو پشت سرش بست و با نفس نفس بهش تکیه داد. باورش نمیشد که تونسته بود خودش رو کنترل کنه... هر چند که سخت بود اما این اولین باری بود که تو همچین موقعیتی قرار میگرفت. درست بود که جیمین هم یه امگا بود و هیت میشد اما رایحه اش هیچ تاثیری روش نمیذاشت ولی اون امگا جفت خودش بود..! کسی که مارکش کرده بود و متعلق به خودش میدونست.. کسی که ازش متنفر بود..!

_جونگکوک؟ حالت خوبه؟

یونگی در حالی که متعجب به پسر نگاه میکرد گفت و همراه جیمین قدمی بهش نزدیک تر شد. با پیچیدن بوی شیرین غلیظی با اخم سریع بینیش رو پوشوند و گفت

_اوه.. این بو رایحه کیه؟

جیمین نگاهی به حالت های بی قرار آلفا انداخت و با فهمیدن موضوع به آرومی رو به مرد گفت

_فکر کنم جفتش هیت شده...این رایحه اونه

یونگی به تندی سرش رو سمت جونگکوک چرخوند و با دیدن نفس های مقطع شده اش به طرفش رفت و با گرفتن بازوش از جلوی در اتاق فاصله اش داد.

_هی پسر حالت خوبه؟ چرا نرفتی پیش جفتت؟ تو الان باید پیش باشی

جونگکوک چشم هاش رو روی هم فشرد با بیرون فرستادن نفس لرزونش پوزخند تلخی زدو گفت

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Donde viven las historias. Descúbrelo ahora