_نگران نباش... به زودی اون پک و هر چیزی که هست مال برادرت میشه و با بیرون انداختنش برای همیشه از شرش خلاص میشیم...

خنده بلند دختر از شادی هوا رفت با ناراحتی ساختگی گوشه چشم هاش رو جمع کرد.

_آیگو... دلم براش میسوزه، کارش تمومه...

•┈┈┈••✦ ♡ ✦••┈┈┈•

با دیدن نمای کلبه کوچیکی که از دور به چشمش میخورد با اخم هایی که هر لحظه شدید تر میشد پاش رو روی گاز فشار دادو با نگه داشتن کنار جاده جنگلی از ماشین پیاده شدو با قدم های سریع و محکم به سمت کلبه راه افتاد.

گرگش به شدت عصبی بودو در حالی که چشم هاش هاله پررنگ طلایی به خودش گرفته بود غرشی از ته گلوش کرد. قرار نبود به اون امگای سرکش آسون بگیره...ابداً...

مقابل در چوبی کلبه ایستادو مشت های محکم پی در پی اش رو روش کوبید.

بعد از خوردن صبحونه مختصر اما با عشقی که همراه آلفاش خورده بود حالا توی کلبه قشنگ و دنجی که از همون ثانیه اول با دیدنش عاشقش شده بود میچرخید و منتظر جیهوپ بود تا از شکار برگرده و به گفته خودش گوشت خرگوش براش کباب کنه... دیشب شب پر استرسی گذرونده بودن و امگا هر لحظه ترس این رو داشت که پیداشون بکنن اما آلفای دارچینیش با بغل کردنو بوسه های عمیقش تونسته بود آرومش کنه و پسر رو لای بازوهاش خوابونده بود.

تیشرت گشاد و سفید رنگ مرد رو به تنش کرده بود و در حالی که از رایحه اش لذت میبرد گاز بزرگی به سیب توی دستش زدو به سمت کاناپه کوچیک رفت تا روش بشینه. یک ساعت از رفتن جیهوپ میگذشت و تهیونگ به شدت حوصلش سر رفته بود و امیدوار بود زود تر بیاد. هنوز کامل نشسته بود که با مشت های محکمی که پشت سر هم به در کلبه میخورد ترسیده از جاش پریدو سیب از دستش افتاد. با چشم های درشت شده به در نگاه کردو آب دهنش رو قورت داد یعنی پیداشون کرده بودن؟؟ تمام عصب های حسیش از ترس فلج شده بود و قدرت اینکه تکونی به بدنش بده رو نداشت.

با لگد محکمی که به در خورد پلک هاش از ترس پریدو به سختی قدمی به عقب برداشت. ثانیه ای نگذشته بود که در با صدای بدی شکست و تهیونگ با دیدن شخص مقابلش حس کرد روحش از تنش جدا شده و فورمون های تلخی که به مشامش رسید حالش رو بدتر کردو ضربان قلبش بالا برد. جفتش...اون چطور پیداش کرده بود؟

نبض شقیقه هاش از شدت خشمو عصبانیت میپریدو با هر مشتی که به در میکوبید قلبش تیر میکشیدو باعث لرزش دستش میشد. نفس سنگین شده اش رو به سختی بیرون فرستاد و با بلند کردن پاش لگد محکمی به در زد که در چوبی کلبه با صدای بدی شکست و از هم باز شد. مردمک های طلاییش رو به اطرافش دوخت و با دیدن جفتش که خشک شده با ترس بهش خیره شده بود با قدمهای محکمی به سمتش حرکت کرد. فورمون های تلخ شده اش به شدت تو فضای کلبه پیچیده بود و آلفا کمترین تلاشی برای کنترل کردن رایحه اش نمیکرد. با هر قدمی که سمت پسر برمیداشت امگا شوکه عقب میرفت و انقدر که پشتش به دیوار خورد و جونگکوک با پوزخند بهش نگاه کرد. نگاهش رو از صورت پسر پایین آورد و با دیدن تشرت گشادی که تنش بودو میتونست رایحه جیهوپ رو حس کنه، غرش بلندی کرد که پسر ترسیده توی خودش جمع شدو با چشم هایی که پر از اشک بود شروع به لرزیدن کرد.

🐺𝑹𝒐𝒐𝒕𝒍𝒆𝒔𝒔 𝑨𝒍𝒑𝒉𝒂🌙Where stories live. Discover now