با اضافه شدن انگشت سوم، صدای ناله های ریز ییبو توی اتاق بلند شد و ملافه‌ی زیرشو بین مشتاش فشرد. اولین بار بود همچین چیزی رو درونش حس میکرد و این براش هم دردناک بود و هم لذت بخش. 

بعد از چند دقیقه کوتاه جان وقتی متوجه شد سوراخ ییبو به اندازه کافی گشاد و باز شده انگشتاشو از داخلش بیرون کشید و باعث بلند شدن ناله‌ی ناراضی ییبو شد. نگاهشو به چشماش داد و لبخندی به چهره عرق کردش زد.

+نگران نباش بهت قول دادم مواظبت باشم. نمیذارم زیاد درد بکشی

ییبو هم سریع سرشو تکون داد و منتظر به جان خیره شد. لبخند جان عمیق تر شد و توی دلش زمزمه کرد:

+"پاپی شیرین و کیوت من"

عمرا اگه جرئت بلند گفتن این جمله رو داشت چون میدونست ایندفعه دیگه اون پاپی کیوت واقعا به یه شیر کول و عصبانی تبدیل میشد و هر آن ممکن بود بهش حمله کنه.

دستشو دراز کرد و بسته‌ کاندوم رو از روی تخت برداشت و بازش کرد و بعد اون رو روی آلت تحریک شده خودش کشید. نگاهشو به ییبو داد و ییبو با باز و بسته کردن چشماش بهش فهموند که کار اصلی رو شروع کنه‌. اون هم تحریک شده و بی‌طاقت بود و دلش میخواست دوباره سوراخش با چیزی پر بشه و چیزیم که بیشتر از همه بهش نیاز داشت آلت جان بود. 

جان روی زانو هاش بلند شد و روی ییبو خیمه زد. یکی از دستاشو یه طرف بدن ییبو گذاشت و با اون یکی دستش آلتشو گرفت و خیلی آروم و با ملایمت اون رو وارد سوراخش کرد. 

با وارد شدن آلت سخت و تحریک شده جان، ییبو محکم لباشو گاز گرفت و سعی کرد صدای ناله بلندشو توی دهنش نگه داره. جان به چشماش خیره شد و بهش فهموند که میخاد حرکت کنه. ییبو هم آب دهنشو قورت داد و سرشو به نشونه موافقت تکون داد.

جان لبخندی زد. خم شد و پیشونشو بوسید و باعث شد ییبو لحظه‌ ای چشماشو ببنده. حس اون لب ها روی هرجای بدنش اونو غرق لذت میکرد. 

بعد از چند دقیقه جان دستشو به سمت آلت تحریک شده ییبو برد و همونطور که داخلش میکوبید آلتش رو با انگشتاش مالش داد. دلش میخواست به جفتشون لذت بده.

صدای ناله های ریز ییبو و گاهی اوقات جان همراه با صدای برخورد بدن های لختشون بهم توی اتاق پخش شده بود. وقتی که آلت جان به نقطه پروستات ییبو برخورد کرد از شدت لذتی که یه دفعه بهش وارد شد چشماش سیاهی رفت و پشت پلکای بستش میتونست اکلیلای رنگین کمونی رو ببینه. این بیش از حد براش لذت بخش بود جوری که دوست داشت تا آخر عمرش اون جسم سخت رو داخل سوراخش حس کنه... جسمی که صاحبش کراش چند سالش بود…

چشماشو که از اشک پر شده بودن باز کرد و به چهره عرق کرده و ابرو های بهم گره خورده جان خیره شد. دستشو بالا آورد و روی گونش گذاشت و نگاهشو به سمت چشمای خودش کشوند. لبخندی بهش زد وانعکاسش رو روی صورت جان هم دید. 

𝙙𝙖𝙣𝙘𝙚 𝙬𝙞𝙩𝙝 𝙢𝙚 (Completed)Where stories live. Discover now