part2

42 5 6
                                    


از دید هری

امروزم یه حالی دارم مثل وقتی که برای اولین بار میخوای بری سر قرار پیشه معشوقت یه استرس که حس خوبی داره ولی نمیدونم برای چیه

"هی استایلز پاشو لیام کارت داره "

"اوف نایل برو بهش بگو من مردم"

"پاشو بابا عصاب ندارا میزنه مارو میکشه جدی جدی...

_هری ادوارد استایلز همین الان پامیشی میای اینجا

"اوا فکنم جدیه "
این برای بار دوم بود توی کل مدت آشناییمون که لیام سرم داد میزد شت
سریع پاشدم رفتم پیشش در زدم و رفتم تو چون میدونم توی محل کار شوخی نداره سریع سلام نظامیم دادم
"بله فرمانده"

_ یه گزارش داریم از همون باند قاچاق چی سریع میری توی این محل نه اقدام به کاری میکنی نه چیزی فقط یه سری گزارش میخوام از یه شماره ناشناس داره این اطلاعات میاد بچه از پشت حواسشون بهت هست ولی اصلا اصلا ورد کار نمیشی فقط یجا واستا که نبیننت و چندتا عکس بگیر از کسایی که میان مرخصی

"فرمانده من توی پخش مواد کار..

_گفتم مرخصی استایلز ساعت و محل و برات اسمس میکنم

"چشم فرمانه "

"هی چیشد پسر "

" اوف نایل ینی من این قاچاق چی های عوضی رو پیدا کنم همشونو میکشم اه چرا همش من میفرسته چرا تو رو نمیفرسته "

"اونقت تو میای جای من پشت کامپیوتر حکر میشی "
" خیل خوب حالا من زودتر میرم خونه استراحت کنم حاضر باشم برای امشب "

اوک فعلا ،ارتیست بازی در نیاری ها "

"هی از دست تو نایلر "

بعد از دوشب موندن توی پاسگاه واقعا خسته بود در خونه رو باز کردمو ولو شدم روی کاناپه توی اوج خستکی خوابم نمیبر نمیفهمن این استرس اصلا از کجا اومده بلند شدم یکم قرص خوردم که بخوابم بعد از ۵ سال دوباره به این قرصا احتیاج پیدا کردم خیلی حالم عجیبه

(۴ساعت بعد)
ازدید نویسنده

با آلارم گوشی از خواب بیدار شد چک کرد دید لیام تک زنگ زد و بعدش یه پیام برا اومد
_یک ساعت دیگه برو به این آدرس

با هزار بدبختی بلد شد لباسای مخصوص پوشید و حرکت کرد به سمت اون آدرس  وقتی رسید دید توی یه منطقه که فقط چند تا ساختمون نیمه ساخته هست ماشینو دور تر پارک کرد و سریع رفت یه جای توی یکی از ساختمانا تبقه بالایی پنهان شد تا دید خوبی  داشته باشه تفنگشو تک کرد و با دوربین شکاری محله رو برسی کرد
چند تا چرغ دور تر دید که خاموش و روشن میشدن و پیام میفرستن فهمید نیرو های خودشونن اونم با چراع پیام داد بهشون نیم یاعتی میگذشت که صدای پارک شدن چندتا ماشین بنز و ون مشکی پیاده شدن هری سریع قیافه ها ر چک کرد و با دوربین شروبه عکس گرفتن شد تا اینکه یک از اونا که از ماشین پیاده شد و دید
اولش باورش نمیشد دستاس یخ کرده بودن دوربینو زوم کرد و دقیق تر دید ولی درست دیده بود اون زین بود دوسته دوران بچگیش فقط به تصورش مبهوت نگاه میکرد و عکس نگرفت
وقت دید اونا وارد یکی از ساختمونا شدن سریع و بدون صدا پایین اومد قرار نبود وارد کار بشه قرار بود فقط عکسشو بگیره و بره ولی نمیتونست باید میفامید جریان چیه وقتی داشت می اودم پایین یه دختر رو دید که با اسلحه واستاده و داره گشت میده سریع پشت ستون قایم شد دوباره به دختره نگاه کرد ولی چیزرو که میدی باور نمیکرد اون اون خودش بود وون لاتی بود ولی اون اینجا چکار میکنه
میخواست بره جولو که دید چند نفر دیگه هم دارن میان دو باره قایم شد تا اون برن تمام مدت ذهنش درگیر بود تا اینکه صدای رفتم ماشینارو شنید که رفتن
بعد از چند دقیقه نگاه کردن به اطراف  بالاخره اون به سمت ماشینش رفت توی راه برای لیام پیام داد که ماموریت موفق بوده
وقتی به ماشینش رسید یه برگه روش دید کاغذو باز کردو نوشت رو خوند

(اخه دلم برات تنگ شده بود هزا ایکاش از نزدیک میدیدمت هی با ارزوت رسبدی نه آخرش بنزرو خریدی مبارکه  راستی لباس مشکی هم خیلی بهت میاد )
 
با ترس اصلحه توی جیبشو برداشت و اومد دور بزنه که ببینه کی ول هیچ کس نبود اونجا اما هری خوب میدونست که این دست خط کیه

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

خونه هری

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

خونه هری

The center of my lifeWhere stories live. Discover now