Born Cold

به بالای برج میلاد رفت .تهران از آن جا زیبا به نظر می رسید حتی آدم ها هم آنقدر مملوع از تنفر به نظر نمی رسیدند . زندگی در
جریان بود می توانست جریان زندگی را مشاهده کرد

طردشده از میان هیولاها حتی خالو ثمان خدا بیامرز هم راضی به دیدن اون نبود . از شوانو سگ باوفاقیش منات هم خبری نبو طبق معمول لابد جشن زنده کردن مردگان در بیابانهای اطراف ورامین را اجرا می کردند . چند وقتی می شد که به رستوران بالای برج تاجنیز سر نزده بود شاید لازم نبود هرچی باشد آنجا میمون آمازونی سوخاری سرو می کردندهرچند این اواخر به منوی غذای خود بچه انسان هم اضافه کرده بودند شاید یکی ازدلایلی که سردین مجاب شد تا انتقام خالو ثمان را بگیرد، همین بود؛آخر آن پیری هشتپا با آن چهره زمخت و خشن و با آن پاهای لزج و چندش که کل عمرش را تباه کرده بودلایق چه انتقامی بود ؟!اگر برای خالو ثمان بود باید از زندگی انتقام می گرفت نه آن دو جوان یاقی و ابله و مهمان کش

موهای سپید ،چشمانی به رنگ دریا ، ردای تیره رنگی از جنس کتان درست مثل رنگ چشمانش ، با جثه و اندامی لاغر که گاها با دختران اشتباه گرفته می شد . نامش را سردین گذاشته بودند البته که این نام هیولایی او بود که خالو ثمان و شوان و فرقه هیولا محور تارین آن را برایش برگزیده بودند

هیچ هیولایی خود را هیولا نمی داند، از دید من راوی انسان ها هیولاترند. بگذریم این بحث مفصل است.اما سردین آدمیزادی بود که تبدیل به هیولا شد درست در سی و یک دسامبر همان سال ،هنگامی که ماه کامل بود

"تو یک هیولایی! ازت متنفرم!" جملاتی که معشوق سابقش در قالب تشر به او نسبت داده بود درست بعد از گفتن آن جمله ها بود
 که رهسپار تهران و راهی برج میلاد شد. شروعی نو جایی برای پرواز

شروع به نوشتن کرد : میخوام از اولین بوسه ام بگم   همونی که گرفتیش،همونی که باعث شد اولیندروغ و به هم بگویم "دوست دارم" البته دروغ من "عاشقتم " بود...در حال نوشتن بود که صدای میرا را در میان بادها شنید :"شوان به عنوان آخرینحرف هایش راجب پسری با موهای زال و هیکلی چون دختران اشاره کرد،شوان به من سپردهاست که پیام او را به تو بگویم ناگاه صدای میرا عوض شد. صدای دو رگه ای از خرابههای ورامین به گوش رسید " وقت کشتن خودت است سردین باید متولد شود آنکه زادهسرمای دل آدمیان است و تا عدم قرار است جاودانه باشد و محکوم به هرگز عاشق نشدن ؛بپر و تبدیل به هیولا شو