تهیونگ لبخندِ درخشان و مکعبیش رو زد و با بالا انداختنِ ابروهاش، دست به سینه شد و دقیقا کنارِ جیمین که با شوک به تلوزیونِ خاموش زل زده بود، خودش رو انداخت. به صفحهی تلوزیون نگاهی انداخت و با همون لبخندِ ملیحش به طرفِ پسرکوچکتر تر برگشت و دستش رو روی شونهش گذاشت و با پریدنِ جیمین، چشم هاش رو گشاد کرد.
_تهیونگ وقتی بهت گفتم بهم دست نزن و ازم فاصله بگیر جدی گفتم!
مرد خنده ای کرد و از قصد، خودش رو نزدیکِ پسر کرد:
_مثلا نزدیک بشم میخوای چیکار کنی؟!
سریع به سمتِ تهیونگ برگشت:
_باید بعدا براش تصمیم بگیرم! ولی قطعا ربطی به پایین تنهت داره حالا نمیدونم جلو یا عقب!پوزخندی زد و دستش رو به نشانهی مسخره کردنِ پسر بالا آورد و تکون داد و وقتی نگاهش به آشپزخونه، جایی که جونگکوک مثلِ همیشه، تا کمر توی کابینت، خم شده بود، افتاد، نیشخندش رو پررنگ تر کرد و به طرفِ جیمین برگشت:
_بنظرت تا وقتی اون هست اصلا چرا من باید به کسی مثل تو نگاه کنم اسکل؟!
و بعد با دست به باسنِ جونگکوک، اشاره کرد.
ESTÁS LEYENDO
𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄
Fanficپسرِ مو بلند | 𝖫𝗈𝗇𝗀 𝖧𝖺𝗂𝗋𝖾𝖽 𝖡𝗈𝗒 -کامل شــده- همه چی از اونجایی شروع شد که دال، پسرِ ۵ سالهی کیم تهیونگ، با دیدنِ موهای بلند و آبیِ پسری، اون رو "مامان" صدا زد و این بود اولین دیدارِ اون پسرِ مو بلند و تهیونگی که کلِ زندگیِ بعد از جدای...
دلبرِ مو مشکی | پایان
Comenzar desde el principio