دلبرِ مو مشکی | پایان

Comenzar desde el principio
                                    

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

ت

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


ت

هیونگ لبخندِ درخشان و مکعبیش رو زد و با بالا انداختنِ ابروهاش، دست به سینه شد و دقیقا کنارِ جیمین که با شوک به تلوزیونِ خاموش زل زده بود، خودش رو انداخت. به صفحه‌ی تلوزیون نگاهی انداخت و با همون لبخندِ ملیحش به طرفِ پسرکوچکتر تر برگشت و دستش رو روی شونه‌ش گذاشت و با پریدنِ جیمین، چشم هاش رو گشاد کرد.

_تهیونگ وقتی بهت گفتم بهم دست نزن و ازم فاصله بگیر جدی گفتم!
مرد خنده ای کرد و از قصد، خودش رو نزدیکِ پسر کرد:
_مثلا نزدیک بشم میخوای چیکار کنی؟!
سریع به سمتِ تهیونگ برگشت:
_باید بعدا براش تصمیم بگیرم! ولی قطعا ربطی به پایین تنه‌ت داره حالا نمیدونم جلو یا عقب!

پوزخندی زد و دستش رو به نشانه‌ی مسخره کردنِ پسر بالا آورد و تکون داد و وقتی نگاهش به آشپزخونه، جایی که جونگکوک مثلِ همیشه، تا کمر توی کابینت، خم شده بود، افتاد، نیشخندش رو پررنگ تر کرد و به طرفِ جیمین برگشت:
_بنظرت تا وقتی اون هست اصلا چرا من باید به کسی مثل تو نگاه کنم اسکل؟!
و بعد با دست به باسنِ جونگکوک، اشاره کرد.

𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 Donde viven las historias. Descúbrelo ahora