همونطور که چشم های گشادش، قفلِ باسنِ بالا رفته و وضعیتِ اون پسر بود، آب دهنش رو قورت داد و با رد شدن از کنارش، آروم آروم، به سمتِ جونگکوک حرکت کرد.

با رسیدن به پسر، دوباره آب دهانش رو قورت داد:
_سلام!
نگاهش رو به کیونگ که‌ انگار هنوز توی شوکِ عصبی بود، داد و اون هم به اون‌ ترتیب، گفت:
_سلام...
و بعد نگاهش رو به تهیونگ داد که با لبخندِ شرمنده ای، استار باکس و به طرفش گرفته بود.

با تعجب، چشم هاش رو گشاد کرد
_تو واقعا درموردِ کارامل ماکیاتو شوخی نمیکردی؟؟!!
لبخندی زد و با تکون دادنِ سرش، گفت:
_من فقط بخاطر همین اومده بود اصلا... ولی این اسکل تا من و دید سکته کرد!

جونگکوک اما بی اهمیت، لیوانِ پلاستیکی رو از مرد گرفت و با ذوق، لب هاش رو دورِ نی حلقه کرد. تهیونگ لبخندی به قیافه‌ی بانمک که بخاطرِ بسته بودنِ موهاش، ایجاد شده بود، زد:
_خیلی خوشگل شدی...
مو آبی با شنیدنِ این حرف، با پریدنِ اون مایع شیرین توی گلوش، حس کرد حلقش، داره به مرزِ خون رفتن میره!
و همونطور که سرفه میکرد خواست چیزی بگه اما با شنیدنِ صدای بلندِ رئیسش شوکِ دوم بهش وارد شد.

_هی شماها دارید چه گوهی میخورید؟؟!
با پاهای کوتاهش و اخمی بین ابروهاش، تند تند به سمتِ جایی که‌ همه‌ی کارکنای واحد دورش جمع شده بودن، رفت. با دیدنِ کیونگ و دختری که سعی میکرد، آب قند رو بزور توی حلقومش فرو بکنه، اخمی کرد و دوباره داد کشید:
_کودنااا!

با پریدنِ اون احمق های تازه به دوران رسیده، لبخندی زد و با کشیدنِ نفسِ عمیقی، به سمتِ پسرِ روی صندلی که هرازگاهی رنگش به سفید و دوباره به قرمز تغییر میکرد، رفت و دستش رو روی شونه‌ش گذاشت و تکونش داد:
_هی مسخره بازی بسه! گمشو سر کارت!

و بعد با بیخیالی به کارکن هایی که داشتن متفرقه میشدن، زل زد و راهش رو به سمتِ میزِ جئون، کشید و رفت. با رسیدن‌ به پسر و دوباره دیدنِ اون مرد، کنارش، نیشخندی زد:
_اوه سلام آقای کیم! دوباره مثلِ مامانا افتادی دنبالِ جونگکوک؟!
و بعد نزدیک تر شد و به ریکشنِ حرصی مرد زل زد:
_سلام مین! نخیر. اومدم تا برای دوست پسرم استار باکس بیارم!

ابروهاش رو بالا انداخت و همونطور که پیرهنِ چهارخونه‌ش رو درست می‌کرد، تکخندی زد:
_اوای! آخه ما به اندازه‌ی شما پولدار نیستیم واسه خودمون "استار باکس" بخریم!
و بعد با خنده، نگاهش رو از قیافه‌ی اخمالویِ مرد گرفت و به سمتِ جونگکوک برگشت:
_هی پسر! فهمیدی اشکالِ عکس از کجاشه؟!

با ایستادنِ کسی کنارش، نگاهش رو از پسر که با قیافه‌ی زاری میخواست توضیح بده، گرفت و با کج کردنِ سرش، متوجه کیونگ که با استرس و چشم های از حدقه درومده، هنوز به تهیونگ زل زده بود، شد. چشم غره ای رفت و دوباره نگاهش رو به پسرِ مو آبی داد.
_خب؟!

𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 Место, где живут истории. Откройте их для себя