آشپزِ سکسی

Start from the beginning
                                    

جونگکوک حالا تاپِ سفید رنگی همراه با پارچه‌ی تور هم رنگش که روش انداخته بود ، پوشیده بود و به دلیل توری بودنِ لباسش بازوهای کمی عضله ای و بخشی از گوشه های سینه‌ش کاملا واضح بود!

سریع به لب هاش لبلوی توت فرنگیش رو زد و با کشِ مشکی رنگی که از وقتی موهاش رو بلند میکرد ، دورِ مچش بود ، بخشِ بالاییِ موهاش رو بست.

به خودش نگاهی انداخت و لبخندی به تیپش زد ، اما با فکر کردن به چیزی اخم کرد... اینجوری نمیتونست حرص تهیونگ رو دربیاره! باید چیزی می‌پوشید که حرصِ تهیونگ رو بدجور درمی‌آورد!

پس سریع به سمتِ اتاقش حرکت کرد و شلوارِ جینِ ساده‌ش رو با شلوار لیِ آبی کم رنگش که کلی زاپ روی رون ها و زانو هاش داشت ، عوض کرد و سرش رو تکون داد و نیشخندی زد.
_فکر کرده کیه!؟

_______________

با نیشخندِ از خود راضیش ، با دیدنِ تهیونگ توی ماشین که منتظر سرش رو به صندلی تکیه داده بود و چشم هاش رو بسته بود ، سریع به سمتش حرکت کرد و در و محکم باز کرد و روی صندلیِ کنارِ راننده پرید و با همون نیشخند ، به تهیونگ که پریده بود و با شوک بهش زل زد بود ، نگاه کرد.

با شوک به پسر که تقریبا لخت کنارش نشسته بود نگاه کرد ، البته که لخت نبود اما تهیونگ همه‌ی اونارو لخت میدید!

سریع اخم کرد و این باعث شد به دلیلِ نورِ آفتابی که کاملا درحال غروب بود روی چهره‌ش بیوفته و اونو صد برابر جذاب جلوه بده!
_این چه لباسیه پوشیدی؟! مگه داری میری کلاب؟

آب دهنش رو سخت قورت داد و خنده ای کرد ، حقیقتا انتظار اینهمه جدی بودن تهیونگ رو نداشت!
_خ-خب... تو بهم نگفتی کجا میریم...

با نزدیک شدنِ تهیونگ بهش ، کمی سرش رو عقب برد و توجهِ نگاهِ تیزِ تهیونگ رو به سمتِ موهاش ، جلب کرد!
_یاا! موهاتو چرا اینجوری بستی؟!

چشم هاش با تعجب گشاد شدن و به پسر بزرگتر که صاف تو چشم هاش نگاه میکرد ، زل زد.
_مگه زشت شدم؟!

با چشم های گشاد ابروهاش رو بالا انداخت و دست هاش رو روی پهلو های جونگکوک گذاشت و با سابیدنِ دندون هاش بهم ، گفت:
_نه لعنتی! مشکل اینه که زیاد از حد خوشگل شدی!

آب دهنش رو دوباره قورت داد و به اجزای صورتِ تهیونگ زل زد و با ناله گفت:
_تو چرا تو واقعیت اصلا شبیه صفحه چتت نیستی!

لبخندِ نیشخند مانندی زد و صورتش رو نزدیک تر برد.
_حالا که اینجوری لباس پوشیدی ، میندازمت تو گونی و بعد میندازمت پشت ماشینم و میدزدمت!

جونگکوک خنده متعجبی کرد.
_نمیخواد منو بدزدی! خودم باهات میام.
لبخندِ کجی زد و سرش رو تکون داد.
_اینجوریه پس؟!
و بعد بوسه ای روی لب های فاکینگ براقِ جونگکوک که از اول توجهش رو جلب کرده بود ، گذاشت و هومی گفت و ناله ای کرد.
_دلم برات تنگ شده بوووود!

𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 Where stories live. Discover now