جونگکوک چشم هاش رو همراه با اخم گشاد کرد و با حالت مشکوکی دستش رو جلوی صورت تهیونگ حرکت داد و گفت:
_تهیونگ! مستی؟! سرِ ظهر چرا مست کردی اخه...
و بعد دستش رو روی پیشونیِ تهیونگ گذاشت و با حس نکردِ حرارتی اخم کرد.

تهیونگ دستش رو گرفت و پایین آورد و دندون هاش رو بهم فشرد.
_جونگو! اسکلم کردی؟!
لب هاش رو قنچه کرد و با حرص گفت:
_یاا! اسکل چیه؟!
با حرص اخمی کرد و دست های جونگکوک رو گرفت و محکم فشرد جوری که حالا پسرِ مو آبیِ متعجبِ روبه روش کاملا قفل شده بود!
_تو نبودی که پیام دادی به من و گفتی دلت برام به اندازه یه دونه اسپرم شده؟!

با چشم های گشاد شده و براقش ابرو هاش رو بالا داد.
_من گفتم؟!
صداش رو جوری که انگار بهش برخورده بود که جونگکوک یادش نمیومد ، بالا آورد.
_یااا جئون جونگکوک!

_به خدا من نگفتم!
و بعد چشم هاش رو مظلوم کرد تا مردِ بلند قدِ روبه روش بیخیال بشه!
پوفی کشید و دست هاش رو ول کرد و گوشیش رو از توی جیبِ شلوارش درآورد.

سریع صفحه‌ی چت خودش و جونگکوک رو آورد و گوشی رو جلوش گرفت. جونگکوک با تعجب به صفحه‌ی چت نگاه کرد و بعد نگاهش رو با چشم های ریز شده به تهیونگ که طلبکارانه بهش زل زده بود، داد.
_هوسوک؟!

______________


خنده ای کرد و به فوش هایی که جونگکوک نثارش میکرد جواب داد.
_یاا! خب بد کردم مگه؟ تازه اومد اونجا خونم که تنها هستید و-
و قبل ازینکه حرفش رو کامل بزنه، تونست صدای شاکیِ جونگکوک رو بشنوه که جیغ میزد.
_یایا! خفه شو! چقدر پررو شدی تو هیونگ! مثل اینکه باید بگم یونگی هیونگ تاپ بشه تا حساب کار دستت بیاد!

هوسوک خنده بلندی کرد.
_یونگی؟ تاپ؟ شوخی قشنگی نبو-
و همون موقع دوباره صداش توسطِ صدای تهیونگ که از پشتِ گوشی میومد رو بشنوه.
_هاه؟! خودم به یونگی یاد میدم چجوری تاپت باشه هوسوک!

هوسوک نگاهش رو با ترس به طرف یونگی چرخوند که با نیشخندی کنارش نشسته بود و حرف های اون هارو میشنید.
همونطور که نگاهش به یونگی بود، با ترس و لرز لب زد.
_خ-خب دیگه... کوکی... با تهیونگ خوش ب-بگذرون بای!

_توم با دیکِ یونگی خوش بگذرون!
جونگکوک گفت اما چند ثانیه قبلش، هوسوک تلفن رو قطع کرده بود!
خنده ای کرد و رو به تهیونگ کرد که با خنده بهش زل زده بود.
_به نظرت یونگی واقعا میکنتش؟!
شونه هاش رو بالا انداخت و خنده ای کرد. تهیونگ نیشخندی زد و سرش رو توی گردنِ جونگکوک برد و زمزمه کرد.
_خب پس من کِی تورو بکنم؟!

چشم هاش گرد شد، حقیقتا هنوز راجع به این موضوع فکر نکرده بود!
_ی-یا... تهیونگ
خنده ای کرد و روش رو به سمتِ تهیونگ که همچنان سرش توی گردنش بود و به چشم هاش زل زده بود، چرخوند.
_ما فقط یه روزه هم و قبول کردیم.

𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 Where stories live. Discover now