بکش پایین بگو اسباب بازیه!

Start from the beginning
                                    

صفحه رو بالا کشید و با دیدن توییت رندومی که براش اومده بود ، خنده بلندی کرد و به افرادی که بهش نگاه کردن توجه نکرد. بعد از دیدن بعضی ها که کامنت گذاشته بودن ، با شیطنت شروع کرد به کامنت گذاشتن.

با دیدن نوتیفکشنِ کامنتِ شخص ناشناسی ، با کنجکاوی روی پیام نوتیفکشن ضربه زد و با دیدن چهره آشنای پسر ، چشم هاش کمی گشاد شد و با دیدن یوزرنیم اون پسر ، یادش اومد اون همون خوشگله ایه که تو فرودگاه دیده بودتش!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با دیدن نوتیفکشنِ کامنتِ شخص ناشناسی ، با کنجکاوی روی پیام نوتیفکشن ضربه زد و با دیدن چهره آشنای پسر ، چشم هاش کمی گشاد شد و با دیدن یوزرنیم اون پسر ، یادش اومد اون همون خوشگله ایه که تو فرودگاه دیده بودتش!

تکخندی زد و با دیدن متن کامتنش ، قهقه ای زد.

نامجون که هنوز هم آثار خنده توی چهره‌ش دیده میشد به طرف تهیونگ برگشت.
_چیشده؟!
تهیونگ خنده دیگه ای کرد و با دستش به نامجون اشاره کرد که بیاد کنارش بشینه.

_این کامنت و میبینی...؟ این پسره رو دیروز تو فرودگاه دیدم... دال وقتی از پشت دیدتش مامان صداش کرد! وای باورت میشه! دنیا چقدر کوچیکه!
با خنده حرفش رو گفت.

خنده جذابی کرد
_ولی روش خوبی گفته...بکش پایین بگو بیا اسباب بازی!
و بعد دوباره خندید ولی با صدای داد تهیونگ خندشو خورد
_یاا هیونگ! بعد میاد دست میزنه بهش!
با این حرف نامجون دوباره قهقه ای زد و بعد دلش رو گرفت
_وای خدا! چقدر خندیدم خدا خیرش بده!

تهیونگ هم بالاخره اخم هاش رو باز کرد و خندید و بعد ، گفت.
_راستی هیونگ...دیدم پایین یه کافه دارید، کی بریم؟
و حرف آخرش رو جوری بچه‌گانه گفت که انگار نه انگار ۳۲ سالشه!

نامجون به چهره مرد ۳۲ ساله‌ی پسربچه نما نگاه کرد ، اون خودش هنوز خیلی جوون بود... چجوری میتونست تنهایی از تمام لذت های این سنش بگذره و یه بچه دیگه‌رو بزرگ کنه؟!
آهی کشید و با دست کشیدن به سر تهیونگ گفت
_هروفت خواستی برو... من زیاد میرم اونجا ، صاحبش دیگه من رو میشناسه!

_یاا! من دال نیستم اینجوری دست میکشی به سرم!
نامجون دوباره خنده ای کرد.
_دوست داشتم اینجوری کنم! دونسنگمی. هرکاری بخوام میکنم!

با لجبازی چشم غره رفت
_اصلا بکن!
و بعد گوشیش رو از روی مبل برداشت و بلند شد.
_خیله خب هیونگ... من میرم کافه

𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄 Where stories live. Discover now