ادوارد مطمئن بود هیچ راه دیگه ای برای بیرون رفتن وجود نداره اما ریسک روی زندگی لیام کاری نبود که بتونه مثل همیشه با قطعیت روش وایسه ...

:منتظر چی هستی , میدونی که من کاری ازم برنمیاد ... پادشاه اصلی این سرزمین بهت احتیاج داره ادوارد ... زود باش

و هنوز حرف های لیام تموم نشوه بود که ادوارد محکم کنار سرش زد
وقتی لیام روی زمین افتاد پیراهنشو با شمشیر پاره کرد , دست خودشو برید و اونو روی پارگی لباس لیام گذاشت

لیام رو به عقب کشید تا جاییکه مطمئن شد تکیه اشو به یه دیوار زده , نفس عمیقی کشید و سرشو به دیوار زد
و بعد سمت اون روشنایی دوید

گارد سلطنتی بلافاصله شمشیر هاشونو کشیدن و با حالت حمله رو به روی فرمانده ایستادن

فرمانده دست سالمشو بالا برد

:من فرمانده ی سپاه سلطنتی هستم شمشیرهاتونو پایین بیارید

یک نفر از گارد سلطنتی شمشیرشو پایین اورد و قدمی به جلو گذاشت

:آرمرد بزرگ , ابلاغیه ی پادشاه به همه اعلام شده هیچکس حق ورود به سیاه چال رو نداشت , شما قوانین رو نقض کردید و با توجه به وجود زندانی خائن به پادشاه حضور شما یک همدستی در خیانت محسوب میشه

ادوارد جلو تر رفت و بالاتر اومدن شمشیر ها اصلا براش مهم نبود شمشیرشو به زمین پرت کرد و با خشم سمت اونها رفت

:برای همین اومدم اینجا دو نفر مسلح که یکیشون لباس نظامی به تن نداشت به این سمت اومدن نگهبان ها اینجا نبودن پس اومدم دنبالشون و تا اینجا تعقیبشون کردم مشعل از دستم افتاد و اونها

سر و دست خونینشو نشون داد

:منو غافلگیر کردن .... زندانی ... اون , زنده است ? هستش ?

فرمانده ی گارد که نمیدونست چی بگه نگاهی به افرادش کرد و بعد دستور داد تا شمشیر هاو خلاف کنن

:چطور نتونستید دو نفرو حریف بشین ?

:من برای نبرد با چشم باز تعلیم دیدم نه برای جنگیدن در تاریکی , نکنه شما علاقه داشتین اون بالا وایسم و بذارم زندانی که برای پادشاه مهمه رو این دو نفر بکشن ? خوشحال میشدین ?

:نه ...من , فقط اوامرو اجرا میکنم , شما کار درستی کردین ....

نگاهی به افرادش کرد

:همگی برگردید

:پس مراقبت از زندانی چی میشه? نذارین فکر کنم شما با من مشکل شخصی دارید چون بنظر زندانی براتون مهم نیست و فقط اومدین درمورد من کنجکاوی کنین

:فرمانده من فقط گزارش گرفتم فرد مشکوکی وارد سیاه چال شده ...

:این عجیب نیست که هیچ گاردی از اینجا محافظت نمیکرد ? کی به شما گزارش داد ? واقعا اون رندانی مهمه?


Beauty of youWhere stories live. Discover now