ادوارد همونطور خونسرد به انجی نگاه کرد


:سِمت تو چیه انجی ?

:چی? من ... مشاور اعلی حضرت هستم نکنه اینو نم...

:میدونی اغاز یک سقوط از کجا میاد ?

:این سوالا چیه میپرسید فرمانده ?

:وقتی که هر کسی کاری جز مسئولیتشو انجام میده ...جناب مشاور

:عا...

سرباز به ادوارد تعظیم کرد

:پادشاه کجا هستن ?

:ایشون داخل سرسرای نبرد هستن آرمرد بزرگ , منتظرتون هستن

ادوارد سری تکون داد و سمت سرسرا حرکت کرد
به محض گفته شدن اسم فرمانده درها باز شدن با ورود به تالار پادشاه و چند نفر دیگه که " نگهبان ارشد زندان ها وزیر دارایی , کتابدار ارشد , حضور داشتن

پ : درود بر آرمرد بزرگ ... فکر میکردم به قصر عادت کردید ولی بنظر میرسه شما به دنیای بیرون وابسته هستید

اد : مامور وظیفه هستم مکانش مهم نیست


پادشاه خندید و به بقیه رو کرد

:فرمانده ی سپاه من ... بهتون که گفته بودم اون فقط میخواد وظیفه اشو انجام بده


اد : با من کاری داشتین ?

پ : اوه آره

با شگفتی دستشو عقب و جلو برد و منتظر موند ادوارد کنار میز نقشه های جنگی بهش ملحق بشه


: این منطقه رو میشناسی?

ادوارد خم شد و نگاهی به نقطه ای که پادشاه با انگشت نشون داد کرد

:لاگوس ... باتلاق و لجنزاره

:آره خودشه ... شنیدیم چند گروه شورشی سر اونجا در حال نزاع هستن , فکرشو بکن دعوا سر یه تیکه لجنزار

اد : من باید چیکار کنم ?


پادشاه چرخید و دستشو رو شونه ی ادوارد گذاشت اما اختلاف قدیشون باعث شد خیلی سریع دستشو برداره


: همه ی ما توافق کردیم دو روز دیگه به اونجا بری و این اختلاف و حل کنی

اد : با احترام اما اینکه فرمانده ی ارتشتونو برای حل یک اختلاف به مرز لاگوس بفرستید ایده ی کی بوده ? میدونید چه عواقبی در پی داره ? اینو میپرسم چون ممکنه با یکی مشورت کرده باشید که از مسائل این چنینی هیچ سر رشته ای نداشته و تصمیم شمارو مخدوش کرده

پادشاه لبخند تلخی زد که حس کوچیک شمرده شدن در اون پنهان شده بود

:یعنی ... میگی ...من نمیفهمم چی درسته ?


Beauty of youWhere stories live. Discover now