~اغاز یک پایان~

630 105 487
                                    

_هی هی ، نگهبان در رو قفل کرد ، بهتره شروع کنیم . چجوری نور این فانوسه کم و زیاد می شد ؟

اون صدا برای جیمین بود .
نگاه خیره ام رو از شعله کم رنگ فانوس گرفتم و به دوربین قدیمی فیلمبرداریم که روی سه کتاب قطور زیست شناسی قرار گرفته بود دادم و دکمه ضبط ویدیو رو لمس کردم ، در حالی که مطمئن بودم لبخند فیک روزانه ام رو به لب دارم ، با لحن اروم بی اعتماد به نفسی ، شروع کردم :

- سلام ، من کیم تهیونگ هستم . دانشجوی تخصص قلب دانشگاه علوم پزشکی ام ، در حالی که توانایی نگاه کردن به یه قطره خون برای ده ثانیه متوالی رو ندارم ! .

مکث کردم ، پس زدن خاطراتی که یهویی توی سرم پخش میشد ناممکن بود . تحمل اون خاطرات حتی از تحمل تبلیغات تلویزیونی ناگهانی وسط فیلم قطار بوسان هم سخت تر بود .

(به نامجون خیره شده بودم . چون توی دانشگاه حالم بد شده بود اون روز قبل از تموم شدن کلاسام به خونه ام برگشته بودم .
نامجون با قیافه تمسخرآمیز بهم خیره شده بود و مثل همیشه سرم داد میزد :

+ تهیونگ ، تو چیزی جز یه پسر بچه ی ضعیف ترسو نیستی . انتظار داری شخصی که از خون میترسه بتونه یه فرد موفق بشه؟ یا قدمی به موفقیت نزدیک باشه یا نزدیک شه؟ متاسفم اما افرادی مثل تو هیچوقت قدمی به موفقیت هم نزدیک نمیشن .

_ می.....می.....میدونم .

+میدونی؟؟؟ وقتی هیچ تلاش و کاری نمیکنی انتظار داری اوضاعت تغیر کنه؟؟؟ چطوری؟؟؟ حتما با معجزه؟

یادمه مثل‌ همیشه پاهام رو توی شکمم جمع کرده بودم و نسبت به حرفاش عصبانی بودم با اینکه یه جایی ته قلبم میدونستم اون حرفا چیزی جز حقیقت نیست !)

- توی این چند سال جهنمی ای که توی دانشگاه گذروندم تونستم کتابخونه تقریبا متروکه دانشگاه رو پیدا کنم و نگاهی به کتابای خاک گرفته ردیف روانشناسی بندازم .‌

( جین ، تنها کسی که اون دوران گاهی ازم حمایت میکرد ، با قیافه شوکه از سر تعجب خندید و شونه های منو گرفت و تکون داد :

× تو چی کار کردی ؟ تو که واقعا این حماقت رو نکردی ؟ تخصص قلب ؟ این به درد تو نمیخوره ! تو از پسش بر نمیای.

+ اون ، هه! اون از پس هیچی بر نمیاد ، اون لیاقت هیچ چیز رو نداره .

- من ... من موفق میشم ! ای....ای...این دفعه دیگه موفق میشم . میدونم که میتونم ؟!

یادمه نامجون با دستای گره زده در هم به دیوار تکیه داد و یکی از ابروهاش رو بالا انداخت و با پوزخند همیشگیش گفت :

+موفقیت ؟ راجب چی حرف میزنی بچه ؟؟ تو هیچ وقت موفق نمیشی مگه اینکه به حرفای من گوش بدی .
البته ، تو هیچ وقت به حرفام گوش نمیکنی ؛ هووم آخه می‌دونی ، جنابعالی عقل کل تشریف داری ! همیشه همه چی رو می‌دونی . و همینه که زمینت میزنه .
جین خودت رو آماده دیدن یه شکست عظیم دیگه از طرف کیم تهیونگ شکست ناپذیر ، کن .

Parent, Adult, ChildWhere stories live. Discover now