🥀part 1🥀

1.5K 240 293
                                    

+ دکتر کیم ... دکتر

سهون در حالی توی راهرو سعی میکرد خودشو از بینه دانشجوعا بکشه بیرون استادشو صدا میکرد ولی بین اون همه سر و صدا قطعا نمیتونست توقعی داشته باشه که صداش شنیده بشه ...

دکتر کیم درگیره افکارش تند تند قدم برمیداشت تا زودتر به کلاسه بعدیش برسه ...

+ دکتر ... میتونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم .

با شنیدنه صداش پاهاش به زمین میخ شد ... صدایی که درست از پشته سرش میومد ... صدایی که قلبش به خوبی باهاش اشنا بود ...

نفسه عمیقی کشید و خودشو جمع و جور کرد و برگشت ...

-مشکلی پیش اومده اقای اوه ؟

سهون نا مطمئن به اخمای درهمش نگاه کرد و برای چند ثانیه از کارش پشیمون شد ولی دیگه دیر شده بود ...

+ دکتر...خب ... چطوری بگم بهتون ...

دکتر کیم به ساعتش نگاه کرد ... داشت دیرش میشد ...

-اگر نمیتونی بگی پس بهتره هیچوقت نگی و وقته دیگرانو نگیری ... روز خوش .
با لحنه خشکی گفت و قدماشو به سمته کلاسه بعدیش برداشت .

سهون با دهنه باز به جای خالیش خیره شد ...

+ این دیگه چه مدلشه ؟...

با ضربه محکمی که شونش خورد سرشو ارود بالا و به بکهیون خیره شد ..

-چته هون چرا رفتی تو برهوت ؟!

+ الان یه اتفاقی افتاد ؟

بکهیون با تعجب و کمی نگرانی بهش خیره شد ...

-چه اتفاقی ؟

+ استاد کیم در عرض سه ثانیه رید بهم و رفت .

بکهیون اول با چشمای گرد نگاش کرد ولی به ثانیه نکشید که لباش کشیده شدن داخله دهنش تا از ترکیدن احتمالی جلوگیری کنه ...

+ بخندی میزنم لهت می...

همین یه جمله کافی بود تا بکهیون از خنده بترکه و اب دهنش صورته سهونو رگباری هدف بگیره ...

+ کثافته چندش حال بهم زن گه زدی تو صورتم ...

بک بیتوجه به فحشاش بلند بلند میخندید ...

نگاهه حرصیی بهش انداخت و کوبید توی سرش
+ زهرمار چه مرگته اینطوری میخندی

-اخه ... اخه دقیقا همین یه ربع پیش داشتی میگفتی دکتر کیم رو حرفت حرف نمیزنه و برات احترام قائله ... ریدی که با این اعتماد به سقفت .

در حالی که رگه های خنده توی صورت و صداش موج میزد گفت و سهون حرصی تر از قبل بهش تنه زد و راه افتاد سمته کلاسش ...

-یااااا حالا قهر نکن ...

دنبالش راه افتاد ولی سهون همچنان بی اهمیت بهش تند تند پله هارو پایین میرفت تا به کلاسش برسه ...

𝐌𝐚𝐬𝐭𝐞𝐫 𝐊𝐢𝐦 Where stories live. Discover now