3

64 19 127
                                    

با حس سردرد وحشتناکی پلک هاش رو از هم فاصله میده و ناله ی پردردی از بین لب هاش خارج میشه

دردش به قدری طاقت فرساست که باز نگه داشتن چشم هاش کار سختی به نظر میرسه و نفسش بند میاد

و: فاک

زیرلب میغره و حینی که پلک هاش رو روی هم فشار میده با کمک گرفتن از میز کنار تخت سر جاش میشینه

کمی صبر میکنه و بعد به آرومی از جاش بلند میشه که سرش گیج میره

و: لعنت

ردیف دندون هاش رو روی هم فشار میده و با گیجی خودش رو به در اتاقش میرسونه

هیچوقت شدت هنگ اور بودنش در این حد نبوده!

بعد از گذشت چند دقیقه بالاخره با هر سختی ای که هست خودش رو به طبقه پایین و فضای آشپزخونه میرسونه

اما وقتی با هیچکدوم از خدمتکارها مواجه نمیشه با کلافگی دستش رو روی کانتر میکوبه

ساعت نُه صبحه و سرکار حاضر نشدن اون احمقا نمیتونه هیچ توجیه خوبی داشته باشه!

و: سوزی... کدوم گوری هستی؟

با صدای بلندی عربده میزنه و چهره ش از شدت درد جمع میشه

+رفته مرخصی

صدای شخص دومی باعث میشه سرش رو برگردونه و نگاه آشفته ش رو به هنیبال که تو فاصله ی کمی ازش وایساده بدوزه

و: بقیه شون کدوم گوری ان؟

لحنش عصبیه و اخم پررنگی بین ابروهای پر پشتش کشیده شده

ه: همه رفتن مرخصی ویل

با طمأنینه لب میزنه و وارد آشپزخونه میشه

و: با اجازه ی کی؟!

ه: با اجازه ی من

بلافاصله چهره ی ویل رنگ تعجب به خودش میگیره و عصبانیت وحشتناکی به وجودش چنگ میزنه

و: تو چه گوهی هستی که مرخصشون کردی؟

همزمان با اتمام جمله ش نیم نگاه بی حس هنیبال و سکوت سنگین بینشون نصیبش میشه

تا وقتی که بعد از گذشت چند ثانیه نگاه اون مرد برمیگرده و کار خودش رو از سر میگیره

بنظر میاد مشغول هم زدن چیزی باشه...

و: مگه با تو نیستم؟ کری؟

قدمی جلو میذاره و تن صداش رو بالاتر میبره

و: گفتم تو کی هستی که به خودت اجازه دادی مرخصشون کنی؟

ه: در نبود خانم گرهم من مسئول همه امور هستم

بلافاصله با اتمام جمله ش پسر کوچیکتر پوزخند میزنه

و: اونوقت کی همچین زری زده؟!

Rebel | یاغیWhere stories live. Discover now