𝐇𝐢𝐦&𝐈¹

5.4K 390 207
                                    

✦|𝐍𝐚𝐦𝐞:اون و من
✦|𝐆𝐞𝐧𝐫𝐞:𝐫𝐨𝐦𝐚𝐧𝐜𝐞-𝐬𝐥𝐢𝐜𝐞 𝐨𝐟 𝐥𝐢𝐟𝐞-𝐟𝐥𝐮𝐟𝐟-𝐬𝐦𝐮𝐭
✦|2𝐬𝐡𝐨𝐭


همه چی از اولین برخورد شروع شد.
اولین برخوردی که پسر مو مشکی وقتی با عجله از پارک خارج می‌شد با پسر تقریبا مو طلایی،اتفاق افتاد.

کلاه لبه دار مشکیش رو جلو کشید و توپ بسکتبالش و برداشت و به سمت پارک تقریبا بزرگی که فاصله چندانی با خونشون نداشت،راه افتاد.

خم شد و کتونی سفیدش رو که کمی خاکی شده بود تمیز کرد و آهسته شروع کرد به دویدن.
بسکتبال یکی از سرگرمی های دوست داشتنیش تو روزهای تابستون بود.
عادت داشت هرروز غروب حوالی ساعت پنج عصر به پارک نزدیک خونشون بره و بازی کنه،هرچند تنها بود اما اون تنهایی براش آزار دهنده نبود.اون معتقد بود که اینطوری میتونه ذهنش رو آزاد تر کنه و حتی گهگاهی یونگی هم میومد تا باهاش بازی کنه و خب..تقریبا رقابت میکردن و بعد از اون هم باهم نوشیدنی میخوردن و باهم درمورد موضوعات مختلف گپ میزدن.

خورشید غروب کرده بود و آسمون رو با رنگ نارنجی نقاشی کرده بود و رو بازو های لختش سایه مینداخت.
توپ از توی تور رد شد و افتاد پایین و خم شد و توپ رو گرفت،نفس نفس میزد و راهش و به سمت گوشه محوطه کج کرد و رو زمین نشست.
دم عمیقی گرفت و چتری های پخش شده رو پیشونیش رو که از عرق نامحسوسی نمناک شده بود کنار زد.
بطری آب رو برداشت و گلوش رو با آب تر کرد،لیسی به لباش زد.

با ویبره رفتن گوشیش،گوشیش رو برداشت و با دیدن شماره برادر بزرگترش که رو صفحه خودنمایی میکرد لبخند کوچیکی زد و جوابش رو داد.

مکالمه کوتاهی داشتن و جونگ‌کوک از جاش بلند شد تا به خونه بره،ساعت تقریبا هفت عصر بود.

از محوطه زمین بازی خارج شد و شروع کرد به دویدن،وقتی پسر ریزجثه ای رو دید که با تیشرت سفید بزرگ توی تنش که تقریبا گم شده بود کمی هول شد و نتونست سرعتش رو کنترل کنه..
با برخورد پسر باهاش نفس برید متوقف شد.

نگاهش و بالا آورد و با دیدن پسر مو طلایی که با چشم های درشت و روشنش بهش زل زده بود،نفس عمیقی کشید.
پسر موطلایی کتابش و بست و تعظیمی کرد و دستاش و به عنوان عذر خواهی چفت کرد و به سرعت از اونجا دور شد.

جونگ‌کوک با دهن باز به پسر مو طلایی که با سرعت میدوید و از پارک خارج می‌شد،نگاه میکرد تا وقتی که پسر کاملا از دیدش خارج شد.

با خودش فکر کرد...من با اون پسر برخورد کردم پس اون چرا عذر خواهی کرد؟ اگه هرکس دیگه ای بود باهاش بحث میکرد.
با گیجی پلکی زد،فقط سه ثانیه زمان برد تا به اون پسر موطلایی خیره بشه..پسر عجیبی بنظر می‌رسید.
شونه ای بالا انداخت...از ظاهر پسر و کتاب توی دستش نشون از این میداد که این پارک رو می‌شناسه..
یه حسی بهش میگفت دوباره اون پسر مو طلایی رو میبینه.

𝐎𝐧𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭 𝐁𝐨𝐨𝐤ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now