𝐈 𝐒𝐭𝐢𝐥𝐥 𝐖𝐚𝐧𝐭 𝐘𝐨𝐮²

4.5K 383 106
                                    

هوای بهار هنوزم کمی سوزناک بود و حالا سر صبح بود و عوامل فیلمبرداری کنار دریاچه مشغول آماده کردن صحنه بودن و تهیونگ با نوک بینی قرمز شده اش خمیازه ای کشید.
امروز آخرین روز فیلمبرداری بود و تهیونگ تو این مدت سه روزه فیلمبرداری سعی می‌کرد زیاد به جونگ‌کوک نزدیک نشه و یا وقتی پسر نزدیکش میشد با بهونه های مختلفی ردش میکرد،هنوز آمادگی حرف زدن با جونگ‌کوک رو نداشت.

دم عمیقی گرفت و چشمای خواب آلودش و با مشتاش مالوند و کمی اونطرف تر جونگ‌کوک بود که با لبخند پهنش به پسر بزرگتر زل زده بود.

همه حرکاتش کیوت بود و جونگ‌کوک وسوسه میشد تا پسر بزرگتر رو تو بغل خودش بگیره و بچلونتش اما...متوجه این شده بود که تهیونگ هنوزم با خودش درگیره و سعی میکنه با دیدنش کنار بیاد.

لبخند غمگینی زد و با قدم های بلند و آرومش به سمت پسر بزرگتر رفت و پتوی نازکی رو برداشت و رو شونه هاش گذاشت.
نگاه تهیونگ به سرعت بالا اومد و با دیدن جونگ‌کوک نفسش حبس شد.

"میتونم کنارت بشینم؟"

صدای پسر کوچیکتر رو شنید،صداش آروم بود و تهیونگ با دلتنگی دم عمیقی گرفت و شونه ای بالا انداخت و با صدای خش دارش که اثر خواب آلودگی بود،گفت:

"اگه بگم نه از اینجا میری؟ تو در هر صورت کار خودت و میکنی!"

جونگ‌کوک صندلی رو جلو کشید و جفت پسر بزرگتر نشست،میلی متری فاصله بینشون بود و گهگاهی شونه هاشون به هم برخورد میکرد.

جونگ‌کوک نگاهش و به تهیونگ داد،چشمای کمی پف کرده اش و لپ های لاغرش که حالا کمی آویزون به نظر میرسیدن و بینی خوشفرم و بامزه اش و در آخر...لبای گوشتی و براقش...همه چیز اون پسر از نظرش جذاب اما کیوت بود‌.
دیروز سر فیلم برداری شات بوسه داشتن که تهیونگ پرخاشگری کرده بود و در آخر جونگ‌کوک رو گونه هاش بوسه گذاشته بود و پسر بزرگتر رو مبهوت خودش کرد.
و حالا وسوسه شده بود اون دوتا توت فرنگی های خوش رنگ و زیبا رو بین لباش بگیره و ببوسه.

دم عمیقی گرفت و افکاراتش رو کنار زد و دستش و بالا آورد و پتو رو روی شونه های پسر مرتب کرد و گفت:

"خیلی خسته بنظر میرسی.."

تهیونگ سرش و به عنوان تایید تکون داد و گفت:

"دیشب نتونستم خوب بخوابم!"

جونگ‌کوک یه تای ابروش و بالا انداخت و بعد از مکثی لیسی به لباش زد و گفت:

"دلیل خاصی داشت؟"

تهیونگ نگاهش و به پسر کوچیکتر و چشمای آهوییش که حالا کمی میلرزیدن،داد و گفت:

"چرا فکر میکنی باید همه چیز و بهت بگم؟"

جونگ‌کوک شونه ای بالا انداخت و گفت:

𝐎𝐧𝐞 𝐒𝐡𝐨𝐭 𝐁𝐨𝐨𝐤ᵏᵒᵒᵏᵛWhere stories live. Discover now