ραят 25

656 117 95
                                    


کاش هیچوقت از خواب خوش خیالت بازنگردم .
_______________________
خسته از شنیدن صدای تلفنی  که دقیقا مثل قلبش با بی قراری درحال زنگ خوردن بود.
صورتش رو با دستهاش که هیچ رمقی برای حرکت دادنشون نداشت پوشوند و پوفه کلافه ای کشید و بالاخره تصمیم گرفت حداقل نیم نگاهی به تلفن بیچاره اش بندازه.

با سستی از روی تختی که چند روزی میشد عطر لعنتی تهیونگ رو روش حس نکرده بود  بلند شد و جواب تماس های مکرر سوهو رو با صدای خسته و خوابالودی داد.

- و بالاخره جواب منو دادی  ، میدونی از کی دارم  زنگ میزنم نگاه به ساعت کردی؟

-متاسفم  خیلی خسته بودم

سوهو با لبخند کوتاهی اتاق ویلسون رو ترک کرد و بیرون از سالن به مکالمه اش با جونگکوک ادامه داد :

-میفهممت جونگکوک ، اونقدری این چندروز خودت رو با کارات سرگرم کردی که حتی حس و حالی برای روزای عادیت نداری . اما امروز فرق میکنه، امروز باید بیخیال بودن و هرچی که باعث ضعف لعنتیت میشه رو  بذاری کنار پسر

با شنیدن صدای ناراحت سوهو نگاهش رو به ساعت که قصد داشت با عجله ترین حالت ممکن  عقربه های سیاه لعنتیش رو برسونه به ساعت نفرین شده جداییش  دوخت و تلخندی به  حرفای شمرده و طولانیه سوهو زد و  تلفن رو به گوشش نزدیکتر کرد.

-  با اینکه میدونم سختته. با اینکه میدونم دوس  نداشتی و نداری خودتون رو تو این وضعیت ببینی، اما قبل از 11  خودت رو برسون

- میرسونم خودم رو هیونگ

به محض قطع  کردن تماسش با نفس عمیقی که به سختی از  سینه اش ازاد کرد بلند شد و روبروی اینه قدی اتاقش ایستاد و نگاهی به چهره درهم و شلخته اش انداخت.

تو این چند روز به اندازه تمام لحظه های خوبی که دلش میخواست داشته باشه اما نشده بود به اندازه تمام عمرش حسرت بار به روزهای  باقی مونده از جداییش نگاه میکرد.

اگه ازش میپرسیدن کدوم  لحظه اس که دلت نمیخواد هیچوقت تکرار شه و بهش برگردی.

قطعا همین امروز رو انتخاب میکرد. امروز و تاریخ و ساعتش رو توی یه کاغذ مینوشت و با تمام توانش به دورترین جایی که دلش میگفت پرت میکرد تا برای همیشه از زندگیش  حذف شه.

دستی تو موهای حالت دار مشکی رنگش که خیلی وقت بود رنگ جدیدی به خواسته تهیونگ عزیزش بهشون نزده بود کشید و به عقب هلشون داد.

درست که نگاه میکرد هرجای زندگیش با وجود تهیونگ رنگی شده بود ، اما حالا جز سیاهی هیچ چیزی قرار نبود مهمون روزهای دیگه اش باشه.

-از امروز زندگیت بدون تهیونگ شروع که نه... تموم میشه جئون

زمزمه وارخیره به چشمهایی که بنظر میرسید حتی روحش ام ترکش کرده گفت و پوزخندی به زندگی احمقانه اش زد و سمت کمد لباساش رفت.
_____________

𝗜'łł 𝗳ı𝗴ħт 𝗳øя чøυ_S2Where stories live. Discover now