Strawberries & Cigarettes[Z.M]

Por Fuckerof1997

76.9K 11.3K 10.3K

چقدر باید طول بکشه تا یه نفرو که بهت اسیب زده فراموش کنی؟ 💥دوستان، فف ادیت نشده‌ست..پس اگه غلط املایی دیدید... Mais

Preface
Cast
1.Present
2.Smuggler
3.Jace
4.Bitch Butterfly
5.Bad happens
6.Right now
7.No Time
8.Son
9.Blood
10.Confused
11.Pain
12.Come
13.His body
14.Together
15.Still
16.Leash (part 1)
17.Leash (part2)
18.Prepare
19.Lost
20.New
21.Rules
22.Behave
23.Only One
24.One left
25.Alone
26.New home
27.Eyes
28.milk
29.Friends
30.Dossier
31.Job
32.Back
33.can't leave U
34.care
36.Gamble
37.Salt Vinegar
38.It's Ok
39.A Day
40.Apparition
41.Meet..U
42.Attention
43.Complain
44.Doubt
45.Again
46.Don't
47.Bye
48.Hello
49.Life
50.Changes
51.With Louis
52.Past
53.Messed Up
54.Liar
55.What Did U Done?

35.Long Flight

1.3K 193 108
Por Fuckerof1997

Unedited

Chapter 35

_


لیام دستشو سمت موهای بلندش برد و اون فرای بلندو از جلوی چشماش کنار زد.
توی لباسای جدیدش کوچیک تر از معمول دیده میشد و حس خوبی داشت که بدنش معلوم نیست.
استینای بلند جامپر گلبهیشو رو پایین تر کشید تا از انگشتای یخ زدش محافظت کنه.

زین که سرش توی گوشی بود، با داخل شدن ماشین به ورودی شخصی باند سرشو از توی گوشیش بیرون اورد و بیرونو نگاه کرد.و تا جایی که میتونست اون بچه رو نادیده میگرفت.

جیس که کنار راننده شخصیه زین نشسته بود با دیدن جت بزرگ و لوکس زین، پنجره بین دو صندلی رو باز کرد.
جی_قربان اماده باشید لطفا
وبدون اینکه منتظر جوابی از طرف زین باشه برگشت سرجاش.

زین گوشیشو دستش گرفت و کلاه هودیشو که زیر سیوشرتش پوشده بود روی سرش کشید. عینک افتابیشو زد و بلافاصله بعد از باز شدن در ماشین توسط کارمندای فرودگاه بیرون رفت و به خلبانش که برای ادای احترام اومده بود نگاه کرد.

_خوش اومدید قربان، حالتون چطوره؟
خلبان خوش رو با زین دست داد و لبخند زد

زی_ممنون جانسون..
زین لبخند زد و خیلی زود سوار شد. امیدوار بود زودتر به نیویورک برسن تا از دست اون بچه خلاص بشه.

لیام که تمام مدت ساکت یه گوشه ایستاده بود و سرشو پایین گرفته بود با قرار گرفتن دست جیس سمت پله های کنار هواپیما رفت و بالا رفت. جیس تمام مدت حواسش به لیام بود تا با زین تنها نمونه، میدونست زین ارومه ولی این فکر بازم کمکی به کم شدن نگرانیش نسبت به امنیت لیام نمیکرد.

جی_حواسم بهت هست نگران نباش
دستشو پشت کمر لیام کشید و سمت صندلی کرمی و بزرگ روبه روی زین رفت تا بشینه.

لیام برای اینکه جلوی چشمای زین نباشه سمت معدود صندلی های پشتی رفت و کنار پنجره نشست.
سه مهماندار زن و یک مهماندار مرد برای خوش‌امد گویی به زین از کنارش رد شدن و سمت صندلی های جلوتر رفتن.

_کاپتان با شما صحبت میکنه..به دلیل جو ناارام هوا، پرواز با کمی تاخیر بلند خواهد شد، از فرودگاه بین المللی بریتانیا هیترو تا فردگاه بین المللی جان اف کندی 7 ساعت و نیم پرواز خواهیم داشت..ارتفاع ما در بالاترین حالت به 35000 پا از سطح دریا میرسه..پرواز خوبی داشته باشید.

(جهت اطلاع بگم معمولا خلبان‌های هواپیماهای خصوصی شخصا میان این چیزا رو میگن..ولی من دیگه حال نداشتم بقیشو بنویسم پس خودتون متصور شین)

با بلند شدن جت از زمین و حرکت کاملش، زین کت چرمشو دراورد، استینای هودیشو بالا زد.
جیس با خیال راحت از شامپاینش میخورد و به زین که چطور انگشتاش روی صفحه گوشیش به سرعت حرکت میکرد نگاه کرد.

زی_زل زدی!
زین بدون اینکه سرشو بلند کنه گفت

جی_داشتم فکر میکردم که چطوره یه دست شطرنج بزنیم!
جیس با ارامش گفت و نگاه شیطون زینو به خودش نادیده گرفت.

زی_شرطی؟
گوشیشو روی میز کنار دستش گذاشت و لیوانشو برداشت

جی_اونقدرام پول ندارم

زی_فکر نکنم
زین با نیشخند گفت و به ابر بزرگی که از کنارش رد میشدن نگاه کرد. هوای صاف و خوبی بود. ولی متوجه شد وقتی میخوان از بالای دریا رد بشن هوا ناپایدار میشه.

جی_پس میخوای ببازی؟
جیس تک خنده کوتاهی کرد، زین میدونست جیس توی شطرنج جزء بهتریناس

زی_فکر نکنم
حرفشو تکرار کرد..

جی_پس قبول کردی
جیس به ارومی خندید و به مهماندار اشاره کرد تا صفحه شطرنجشونو بیارن

زین و جیس بیشتر اوقات، تایم سفرشونو به شطرنج بازی کردن و کوری خوندن به همدیگه میگذروندن..مهم نبود که زین چقدر عصبانی، خسته یا بداخلاق باشه...اونا همیشه اینکارو میکردن و جیس خوشحال بود که میتونست برای زین مفید باشه.
پس هردو بعد از گذاشتن لیوانای پایه بلندشون، بازیشونو شروع کردن.

ساشا، یکی از مهماندارا به پسر کوچیک تری که توی خودش جمع شده بود و سرشو به پنجره چسبونده بود و به اسمون خیره شده بود، نگاه کرد.
سمتش رفت و دستشو روی شونه پسر گذاشت و اونو از فضای خودش بیرون اورد.

لی_ببخشید

ساشا_اشکال نداره عزیزم..اسمت لیامه درسته؟
ساشا با مهربونی گفت و به صورت نرم پسر نگاه کرد

لی_بله..من لیامم
باادب زمزمه کرد و سرشو توی یقش فرو کرد

سا_اقا گفتن برات صبحانه بیارم..

لی_نه نه..من-من خوبم...نیازی به صبحانه ندارم
البته که نیاز داشت، فقط نمیخواست چاق بشه یا به چشم اقا چاق دیده بشه..

سا_متاسفم عزیزم..اما ایشون دستور دادن
ساشا به یکی دیگه مهماندارا اشاره کرد تا پنکیک هارو که با عسل و بلوبری تزیین شده بودن جلوی لیام، روی میز بذارن.

لی_اما من صبحانه نمیخوام..من سیرم
لیام تلاش کرد تا منصرفشون کنه..و تا حدی موفق بود ولی با بلند شدن زین، بقیه حرفشو نگه داشت.

زین که تازه دست اولشو باخته بود، سمت لیام از بین چهار صندلی بزرگ هواپیما رد شد و به مهماندارا اشاره کرد تا تنهاشون بذارن.

مرد نشست و پاشو روی پای دیگرش انداخت و به لیام که تو خودش جمع شد نگاه کرد. از اینکه موهای بلند و فرفریش تمام مدت توی صورتش بودن خوشش میومد، شلوار جین مشکی رنگی که پوشیده بود، پاهای لاغر و رون های خوش تراششو به نمایش میذاشت و باعث میشد زین بخواد اون بدنو لخت ببینه.
زی_مشکلت چیه کارامل؟

لی_هیچی..هیچی اقا

زی_شروع کن
زین همینطور که از نوشیدنی زرد رنگ داخل جامش مینوشید به لیام اشاره کرد تا صبحانشو شروع کنه.

لی_نه..من-من نیازی ندارم، کاملا سیرم
البته که گشنش بود ولی غذا خورد جلوی کسی که بهش لقب چاق رو داده، قطعا یه اشتباه بزرگه!.

زی_گفتم شروع کن

جی_زین..بیا، مهرهارو مرتب کردم
جیس که دیده وظعیت داره بد میشه سریع گفت و با بلندشدن زین از روبه روی لیام نفسه راحتی کشید.

زی_پس میخوای ببازی؟

جی_اگه باختن درمقابل تو باشه..بی‌شک اره!
جیس اشکارا پاچه خواری کرد باعث خنده زین شد

زی_خیلی پررو شدی!..باید حسابتو برسم

جی_کاملا اماده‌ام تا حسابمو برسی!
جیس حرکت اولو رفت و به لیام که بازم به صبحانش نگاه میکرد، نگاه کرد ولی سریع نگاهشو گرفت تا زین نفهمه.
رییسش هرچقدرم از اسلیواش متنفر باشه بازم خوشش نمیامد بد بهشون نگاه کنن، یا حتی خیره بشن..مهم نبود اون شخص کیه! میخواد الیزا باشه یا جیس، هیچکس حق نداشت اینکارو بکنه.

لیام به لیوان اب پرتقالی که روی میزش قرار گرفت نگاه کرد، سرشو بلند کرد و به زن نگاه کرد.
ساشا_حداقل اینو بخور

لی_باشه..ممنون
لبخند مهربونی زد، جوری که چال کوچولوی بالای لپش معلوم بشه. و صورت بامزش بامزه‌تر بشه.

پرواز لندن نیویورک تا حدی طولانی بود، و به بعدظهر یا بعضی وقتا حتی به شب کشیده میشد. زین بعد از چند دست دیگه شطرنج، بعد از ناهار و کمی استراحت، سرشو توی لپ تاپ‌هاش فرو کرد تا به پرونده هاش رسیدگی کنه.
جیس جاشو عوض کرده بود، چشم بدنشو گذاشته بود، و به اهنگی که از هدفونای روی گوشش پخش میشد، گوش میکرد.

لیام که تمام مدت یا به عبارتی تمام 3 ساعت پروازو ساکت نشسته بود و تلاش میکرد دریای زیر پاشو ببینه ولی هواپیما به قدری بالا بود که فقط گرد بودنه زمینو میشد تشخیص داد.
الیزا بهش گوش زد کرده بود که حرف نزنه و خیلی تو دستو پا نباشه، هرچند گفتن و نگفتنش فرقی نمیکرو به هر حال لیام قرار نبود کار بدی انجام بدی و اقا رو عصبانی کنه.

زین که دیده بود لیام بیداره، بدون اینکه از صندلیش بلند شه صداش کرد.
زی_لیام..بیا اینجا

لیام بلافاصله بلند شد و روبه روی زین استاد
لی_بله اقا؟
به ارومی جوری که فقط زین بشنوه گفت

زی_برو توی اتاق ته راهرو..لباساتو کامل دربیار و منتظر باش تا بیام
زین جدی و محکم گفت ولی بدون هیچ اخمی و همچنان چشماش به لپتاپ های باز روبا روش بود.
لیام اب دهنشو قورت داد و به سختی نفس کشید..

خدایا نه نه نه نه..خواهش میکنم
با خودش زمزمه میکرد

زی_نشنیدی چی گفتم؟
زین به ارومی گفت و اخم کوچیکی بین ابروهاش به وجود امده بود و انگشتاش سریع روی کلیدای لپتاب ضربه میزد.

لی_بله اقا..اما_اما من ن-ن-نمیدونم ا-تاق ک-کجاست
لکنتش دوباره برگشته بود و تمام ترسشو به زین نشون میداد، لیام به راحتی اب خوردن بود برای زین..اون بچه فقط خیلی ترسوع و ضعیفه!.

زی_از مهماندارا بپرس..سریع باش

لیام بعد از گفتن 'چشم' سریع سمت مهماندارا که پشت کابین غذاخوری ایستاده بودن و به ارومی حرف میزدن رفت
ساشا با دیدن لیام لبخندی زد و حرفشو قطع کرد.

سا_چیزی میخوای عزیزم؟

لی_ا-اتاق...اااممم..اتاق خواب کجاست؟
نمیدونست چی باید بگه..پس به ارومیو خجالت گفت و خودشو زیر نگاه خیره بقیه افراد جمع کرد.

سا_من بهت نشون میدم..
ساشا اتاق خواب بزرگ ته هواپیما رو که مجهز به حمام بود بود با لیام نشون داد.

پسر فرفری، هودی گلبهی رنگشو از سرش رد کرد و اونو تا شده روی صندلی گوشه اتاق گذاشت. بغضشو قورت داد وقتی خواست جینشو دربیاره.
دستشو سمت تیشرت سفید رنگ و نازک توی تنش برد و اونو هم از سرش رد کرد. هوای هواپیما سرد نبود ولی به قدری هم گرم نبود که باعث نلرزیدن لیام لخت بشه..دستشو سمت موهاش برد و اونارو از جلوی چشماش کنار زد.

باید شورتشم درمیاورد؟..ولی اقا چیزی درباره دراوردنش نگفته بود!...ولی خب گفته بود کامل!
چیکار باید میکرد؟

شورت گلبهیشم دراورد و سریع روی تخت روی دو زانوش نشست و دستاشو روی دیکش گذاشت..خوش حال بود که زین شلاق یا کمربندی همراه خودش نداره..

میترسید و استرس، اعصاب ضعیفشو بیشتر تحریک میکرد تا بزنه زیر گریه..ولی اقا از گریه بدش میومد.
به بدنش نگاه کرد..نکنه خیلی چاق باشه؟..نگاهشو سمت دنده هاش که کاملا توی چشم بودن، برد.

لیام نمیخواست چاق باشه ولی نبود، نداشتن لباس باعث میشد بیشتر توی خودش جمع شه و بدنشو با دستاش کاور کنه..دلش میخواست همین الان خلبان بگه رسیدن و لیام سریع از اون اتاق بیرون بره و زین هرگز نیاد!. ولی خب واقعیت هیچوقت اون چیزی که ما میخوایمو بهمون نمیده.

در اتاق به ارومی بسته شد. و لیام سرشو بالا اورد و به مرد که نگاهش نمیکرد، نگاه کرد.
زین به ارومی دونه دونه کاورهای پنجره‌هارو پایین کشید و اتاقو کمی تاریک کرد.

زی_برو زیر پتو
زین دستور داد و هودیشو از سرش بیرون کشید و روی میز انداخت. لیام نگاه خیرشو از مرد ترسناک و جذاب روبه روش گرفت و سریع خودشو زیر پتو قایم کرد.

اروم بودن کارای مرد باعث میشد لیام بیشتر بترسه و به این فکر کنه که قراره چیکار کنن..یعنی قراره تنبیه بشه؟...ولی اون هنوز روی بدنش کلی کبودی و زخم داشت!.

لی_اقا؟
با کم رویی گفت

زی_بهت اجازه دادم حرف بزنی؟

لی_بب-ببخشید

زین اخم کوچیکی کرد و سمت تخت رفت، باعث شد لیام خودشو کمی کنار بکشه و یکی از دستاشو روی ویلیش گذاشت و دیگری رو روی بدنش با وجود پتو روی بدن برهنش بازم نمیخواست لخت دیده بشه.

مرد بدون اینکه باکسرشو از پاهاش دربیاره زیر پتو رفت و روی لیام خیمه زد.
لیام خودشو مسخ کرده بود و لبشو محکم گاز میگرفت، سرشو پایین نگه داشته بود و به صورت مرد نگاه نمیکرد.

زین که کمترین اهمیتی به ترس لیام نمیداد دستشو سمت گردنش روی بدنش کشید و جثه لرزون زیر بدنشو لمس کرد.
مچای ضعیف لیامو کنار سرش محکم با دو دستش گرفت و سرشو سمت نیپل صورتی رنگ و کوچیک لیام برد. با اولین برخود زبون خیسش با بدن لیام..پسر کوچیکتر ناله ضعیفی کرد و به ارومی تکون خورد.

سرشو به بالشت فشار میداد و پلکاشو روی هم گذاشته بود.
زین به ارومی با بوسه های نسبتا خشن و خیسش تا گردن کبود لیام بالا رفت. این یه معاشقه نبود فقط تخلیه نیاز جنسی بود.. پس زین خیلی حوصله به خرج نمیداد.

لی_uuuhh
با خیس شدن پشت گوشش ناله کرد و پاهاشو روی تخت فشار داد..زین مچ دستای لیام با یک دستش گرفت و دست دیگشو سمت پایین تنه و دیک خیس لیام برد.

لیام با برخورد دست سرد زین با دیک داغش ناله کرد و کمرشو از تخت فاصله داد، زین به راحتی دستشو روی بدن مخملی و کبود پسر میکشید و به ناله های پر از نیازش گوش میکرد.

گردن سفید و نرمش، پر از مارک هایی بودن که مهر مالیکت رو به دیگران نشون میداد. و زین از این خوشش میومد.

زین انگشت اشاره و میدلشو توی دهن باز و داغ لیام فرو برد و روی زبون خیسش کشید
زی_مِکش بزن کارامل..زود باش
زبونشو روی نیپل تحریک شده پسر کوچیکتر کشید، با دندوناش کشیدش و مورب روی اون سینه کوچولو و قرمزشو به ارومی گاز گرفت.

لیام به اجبار انگشتای کشیده و بلنده زینو کاملا خیس کرد و به حرکت خون سمت دیکش توجهی نکرد، هرچند خیلی سخت بود!..اون تا به حال دوبار بیشتر ارضا نشده بود و یه جورایی ناشی حساب میشد.

زین که از خیس بودن کامل انگشت اشاره و وسطش مطمئن شد، از دهن داغ لیام بیرونش کشید و بین پاهای شل و خسته لیام برد.
با برخورد سر انگشتاش لیام بلافاصله پاهاشو بست و خودشو منقبض کرد.

لی_نکنید..لطفا نه
ناله کرد و خودشو تکون داد، البته اونقدری بی دفاع و سست شده بود تا نتونه خیلی از خودش محافظت کنه.

زین بی اهمیت به حرف لیام انگشت اشارشو روی سوراخ تنگ لیام کشید و ناله بلند لیامو نادیده گرفت.
وقتی انگشتشو به سوراخ خیس لیام فشار داد، لیام ناله خفشو بلندتر کشید.
زین سرشو بین گردن لیام برد و بوی شیرین پسرو تنفس کرد و سمت خط فکش رو بوسید، سمت لبای قرمزش رفت و اونارو از بین دندونای لیام که وحشیانه درحال پاره شدن بودن بیرون کشید.

سرشو کج کرد و لبای لیامو محکم بوسید و کم‌کم بوسه های به گاز های دردناک تغییر کردن...به ناله های ریز لیام که بین لباشون خفه میشد گوش کرد و همزمان یه بند انگشتشو توی سوراخ لیام فرو کرد.
مرد لبای پسرو گاز گرفت و سرشو عقب برد..از جیغ خفه لیام بخاطر درد و دراوردن خون لباش، لذت برد..خون روشو لیسید و زبونشو همجای دهن شیرین شده لیام چرخوند.

بند دوم و سوم انگشتشو توی سوراخش فشرد
لی_uuummm..ahhh
نفس نفس میزد و دردش گرفته بود

زی_ساکت باش..نمیخوام ناله بشنوم
زین انگشت اشارشو توی سوراخ لیام به سختی عقب و جلو کرد و به کشیده شدن عضلات تنگش به ارومی ناله کرد، نمیتونست بیشتر از این صبر کنه تا دیکشو توی سوراخ تنگ پسر فرو کنه و سخت به فاکش بده.
لیام سرشو خم کرد و عملا برجستگی های روی گردنشو به زین نشون داد.

زین میدل فینگرشم به ارومی به داخل فشار داد و کاملا حس کرد وقتی سوراخ لیام تونست اونو توی خودش جا بده. تا زمانی که اشک های درشت و بلوری پسر روی گونه هاش ریخت و ناله هاش همه از روی درد بود.
لی_بسه..ب-بسه..خواهش می-کنم

زی_شششش..ساکت باش
زین مچای لیامو از بالای سرش رها کرد و همونطور که توقع داشت لیام دستاشو تکون نداد. و فقط ملحفه رو توی مشتش گرفت و ناله کرد.

زین انگشتاشو به سرعت داخل لیام عقب جلو میکرد و از کشیده شدن سوراخ لیام لذت میبرد. با کسرشو دراورد به خودش هندجاب داد و انگشتاشو از سوراخ تحریک شده و دردناک لیام بیرون کشید، چند ثانیه عرقی که روی بدن سفید لیام نشسته بود و پوست کبود ولی نرمشو براق کرده بود خیره شد.
بدن پاپیش مثل یه الماس برق میزد و به دندونای زین التماس لاوبایت و مارک بیشتر میکرد نیپلاش سفت و قرمز شده بودن. زین بخاطر پتویی که روشون بود عرق کرده بود و به شدت گرمش بود.

خودشو بالا کشید و روی صورت پسر نشست. با یک دستش موهای لیامو چنگ زد و با دست دیگش دهن لیامو باز کرد و دیکشو به حلق پسر خسته کبوند و باعث شد لیام عق بزنه و چشماش اشکاشو روی گونش بریزه.

زی_زود باش جنده کوچولو..ساکش بزن، نشون بده با دهن کثیفت چیکار میکنی

لیام با دهن پرش صداهای عجیب و بامزه تولید میکرد و همین زینو بیشتر تحریک میکرد تا دهن اون کوچولو رو با دیکش بلندش به فاک بده. بعد از ده دقیقه بلوجاب سنگین و اه ناله‌های کوتاه و اروم زین ، از دهن لیام و فَک خسته شدش بیرون کشید. و سره پسرو روی بالشت رها کرد.

لی_ااااهههه...
چشماش بسته بود و پشت پلکاش داغ بودن. بدنش و گلوش درد میکرد، فکر کرد کار مرد باهاش تموم شده ولی با برخورد پایین تنه مرد به بدنش همه امید ناامید شد.

زین یکی از دستای لیامو سمت دیک خودش(دیک لیام) برد و روش گذاشت، لیام حالا که تحریک شده بود و زیر شکمش بدجور به ویلیش فشار میاورد دستشو روی دیکش کشید و ناله‌های کشیده کرد. به هر حال زین حاظر نبود به لیام هندجاب بده!.

زین پریکام لیامو روی سوراخش کشید و تا جایی که میتونست پاهای لیامو از هم فاصله داد .پاپی همچنان درگیر دیک تحریک شدش بود و دستشو ناشینه روی بالزاش میکشید و به خودش میپیچید. خودشو به ملحفه ها میکشید و از درون داغ بود.

مرد روی بدن لیام خم شد دیکشو روی سوراخ لیام فشار داد و ناله کوتاهی کرد، سوراخ تنگ پسر بدجور مقاومت میکرد تا باز نشه.
زین لپای نرم باسن لیامو بین دستاش فشار داد و مطمئن بود رد رینگای انگشتش روش میمونه..

زی_میخوای اسپنکت کنم؟..ها؟..کون کوچولو و سفیدتو کبود کنم؟

لیام در جواب فقط اه بلند و ناخوداگاهی کشید و پاهاشو منقبص کرد، از ضربه‌ایی که روی باسنش دریافت کرده بود لذت برد!.
زین وی لاین لیامو خیس کرد، و دستاشو روی بدن داغش میکشید و باعث میشد لیام سروصدا کنه و لباشو گاز بگیره.

زی_پاپی کوچولو..میخوای جر بخوری؟
به لیام که نیازمند و ناخوداگاه ناله کردو هومی گفت نگاه کرد، لیام به طرز عجیبی دلش میخواست سوراخش پر بشه و لذت واقعی رو بچشه، بدنش تمام قدرتشو از دست داده بود و سست بود.

زی_بگو چی میخوای؟
زین نیشخند زد و دیکشو روی سوراخ لیام فشار داد و با دستش یکی از پاهای لیامو خم کرد و به شکمش چسبوند

لی_می-می-می-خوام
نمیدونست چی میخواد ولی فقط میخواست که یه جوری از درد زیر دلش رها بشه و لذت ببره. خجالت روی گونه های قرمزش نشون داد ولی زین نمیدونست این بخاطر تحریک شدنشه یا دمای بالای اتاق...به هر حال، حالا خجالت دیگه معنایی نداشت.

زین با اینکه خودش به شدت نیاز داشت یه سوراخو دور دیکش حس کنه ولی اذیت کردن لیام براش لذت بخشتر و در اولویت بود.
با سر دیکش حس میکرد که چطور سوراخ لیام نبض میزد و بازو بسته میشد.و میخواست یه جیزو داخل خودش داشته باشه.
برای اخرین بار با اب دهنش کمی سر انگشتاشو خیس کرد و روی سوراخ لیام کشید.
ناله های تموم نشدنیه لیام کلافش کرده بود.

دیکشو نصفه ولی محکم توی سوراخ پسر فرو کرد و بلافاصله دستشو روی دهن باز لیام گذاشت و فشار داد تا ناله بلندش از اتاق خارج نشه. خودشو اینچ بای اینچ وارد کرد ناله ارومی کرد.
لیام از درد صورتشو جمع کرد، دست زین روی صورتش نفس کشیونو براش سخت و گونه و پیشونیشو قرمز کرده بود.

زین خودشو کامل داخل لیام فرو کرد تا جایی که بالزاش پوست نرم بین پاهای پسرو لمس کرد، لیام درد غیر قابل وصفی رو حس میکرد و هر لحظه اماده بود تا بدنش از هم بپاشه.
زین بار دیگه دیکشو بیرون کشید و جیغای بلند لیامو با فشار دادن دستش روی دهن پسر خفه کرد، و دوباره محکم خودشو کبوند به سوراخ لیام.

دیکش به سختی مثل سنگ توی سوراخ نرم ولی تنگ لیام حرکت میکرد. خودشو بدون بیرون کشیدن دیکش جابه جا میکرد، دست لیامو از روی بدنش که دیکشو میمالید برداشت و زیر زانوش گذاشت تا خودش پاشو بالا نگه داره.

زی_میخوام دستمو بردارم.. خفه میشی یا نه؟

لیام که نمیفهمید زین چی میگه فقط سرشو تکون داد و با برداشته شدن دست مرد از روی دهنش، ناله بلندی کرد و نفس عمیقی کشید.
لی_اایی..درد-درد..ااااهههه..درد می..کنه..اه

زین خودشو محکم و با قدرت توی سوراخ تنگ لیام میکوبند و از کشش سوراخ لیام لذت میبرد..اون جنده کوچولو سوراخ خوبی داشت برای به فاک دادن!..

با هر ضربه زین، بدن لیام به بالا پرت میشد و ناله عمیق ولی ارومی از بین لباش بیرون میومد.
زین با اخمی که روی ابروهاش نشسته بود محکم خودشو به قسمتی از سوراخ لیام کوبید و ناله لیامو بلندتر از قبلیا شنید.

لی_ا-ااهه..ا-اره
لیام که با برخورد دیک مرد به قسمت حساسش حس فوق‌العاده‌ایی تجربه کرده بود دوباره ناله کننان ناخداگاه درخواست کرد تا مرد کارشو تکرار کنه.

زین به نقطه شیرین و پروستات لیام محکم و عمیق ضربه زد و ناله‌ی دوباره لیامو کنار گوشش شنید.
پسر کوچیکتر که دیگه توانایی توی بدنش نمونده بود دستش از زیر پاش رها شد و زانوشو صاف انداخت.

شکمش داخل رفته بود و دنده هاش معلوم بود ناله های پی در پیش به مرد نشون میداد که نزدیکه..موهای بلند و فرش توی صورتش ریخته بودن و کاملا خیس.

لی_اااهه..عععااا..ااآعع
ناله هاش کم‌کم غلیظ شدن و خودشو ناگهان روی دیک زین کوبید..و بعدش ویلیش کام سفید رنگشو روی شکمش ریخت و از اوجش پایین اومد..بهترین حسی بود که تمام عمرش داشت..ولی خب زین هنوز با دیک دردمندش درگیر بود و هنوز نیومده بود.

زی_پاپی تنبیه میگیری بخاطرش
زین کنار گوش لیام زمزمه کرد و خودشو همچنان به سوراخ لیام میکوبید

لی_درد..درد-درد..درد دا-داره...ااییی
لیام که از برخورد متداول و دردناک دیک مرد توی خودش اذیت میشد و کم‌کم این حرکات براش ناراحت کننده و رنج اور شده بود ناله های دردناک کرد و خودشو عقب میکشید. ولی زین محکم گرفته بودتش و هنوز به کارش ادامه میداد، اشکاش دوباره شروع به جوشش کرده بودن و درد جای لذت چند دقیقه قبلو گرفته بود.

حالا که از اسمونا پایین اومده بود برخورد دیک زین براش آزار دهنده بود، میتونست پاره شدن بین پاهاشو حس کنه.
بعد از چند دقیقه زجر اورد زین خودشو توی سوراخ خونی و نرم لیام خالی کرد و ازش بیرون کشید، بدون هیچ مکثی از زیر پتو بیرون اومد و سمت حمام اتاق رفت.

لیام میلرزید و حس تنهایی و پس زده شدن داشت. مردی که همین چند دقیقه قبل قسمت خصوصیه بدنشو کاملا داخل بدنش فرو کرده بود به سرعت از کنارش بلند شده بود و کمترین اهمیتی به لیام نداد.

لیام چنددقیقه به حرکت توی همون حالت موند تا نفسش عادی و ضربان قلبش اروم بشه..تیک عصبی و لرز اروم بدنش دیگه شده بود بخشی از همیشگی های لیام کنار مرد چشم عسلی!.

دماغشو بالا کشید، دستشو بین باسنش کشید و بالا اورد، با دیدن خون سر انگشتاش فهمید قراره خیلی درد بکشه تا خودشو اماده کنه.

زین بعد از چندقیقه از حمام خارج شد و باکسر جدیدی به تن داشت..لباساشو از روی میز برداشت زیر نگاه خیره و نیازمنده لیام پوشید.
زی_بلندشو..تا یه ساعت دیگه میرسیم..میخوام نیم ساعت دیگه اماده روی صندلیت نشسته باشی!

پتو رو از روی بدن داغ لیام کشید و لرزششو بخاطر سرما نادیده گرفت. مچ دست پسرو گرفت و کشید، لیام ناله کرد واز روی تخت با شدت بلند شد.
لی_ااایی..د-درد دا-ره..
لباش به بیرون برگشته بودن و خون روشو به زین نشون میدادن.

زی_نه درد نمیکنه جنده تو به این چیزا عادت داری..زود باش
پسرو سمت حمام اتاق حل داد و انداختش داخل و درو بست

نفس عمیقی کشید و به روتختی که از اثار خون و‌کمی کام روش ریخته بود نگاه کرد، چشماشو چرخوند و از اتاق خفه که بوی سکس میداد خارج شد، البته قبلش مطمئن شد همه کاورا رو باز کرد تا اتاق دیگه تاریک نباشه.

لیام با درد زیر دلشو گرفت و دست دیگشو روی باسنش گذاشت ولی انگار اون درد لعنتی تا مغز استخون بدنش رفته بود و هیچ جوره اروم نمیگرفت.
هق‌هقی کرد و دوشو باز کرد، زیر اب رفت و خم شده ایستاد. سریع خودشو شست و بیرون اومد.

تخت هنوز همونطور بهم ریخته و خونی بود. پسر نگاهشو سریع گرفت و لباساشو با درد تن کرد. و از کابین اتاق خواب بیرون رفت.
زی_لیام..بیا اینجا

سمت صدای مرد رفت و به ارومی بله‌ایی گفت

زی_بشین
زین بدون اینکه بهش نگاه کنه گفت، هنوز یک ساعتو نیم تا مقصد مونده بود و زین از اینکه یه سکس نسبتا خوب داشت احساس راحتی میکرد.

لیام به سختی روی صندلی نرم و بزرگ هواپیما نشست، و دستاشو زیر باسنش گذاشت و اب دهنشو قورت داد.
هرچند ثانیه تکون میخورد و ناله کوچیکی میکرد.
درد باسنش به قدری زیاد بود که بی صدا اشک میریخت و به خودش میپیچید تا بتونه راحت بشینه..ولی به هر طرف که میچرخید درد داشت. و فشار بدنشو روی دستاش مینداخت.

زین سرشو از لپتاپش بیرون اورد و لبخند مسخره‌ایی گوشه‌ی لبش شکل گرفت..
زی_مشکلت چیه بچه؟
با تمسخر گفت

لی_ب-بدنم..درد-میگیره.اای..من-من نمیتونم- اه.. راحت بشینم..
اب دهنشو محکم تر قورت داد تا بغضشو پایین بفرسته ولی کارش اصلا کمکی نکرد.

زی_چرا؟
زین سرشو پایین اورد و به صفحه روشن مک بوکش نگاه کرد ولی از پشت صفحه باز لپتاپ صورت قرمز و جمع شده لیامو میدید.

لی_چ-چی؟
با مظلومیت پرسید و لب پایینشو گاز گرفت، لپای هلویی و کُرکیش یه رنگ صورتی پررنگ رو به خودش گرفت. و اونو شبیه یه عروس پولیشی و بغلی کرد که توانایی گریه کردن داره.

زین که با گوشیش به یکی از مهماندارا پیام داده بود، با دیدن ساشا اخمی ظریفی کرد.
سا_بله اقا؟

زین با سر به لیام اشاره کرد و دوباره به لپتاپش نگاه کرد، ساشا سمت صندلی لیام رفت و دستشو روی شونش گذاشت.
سا_لطفا همراهم بیا

لیام از روی صندلی بلند شد و نگاهی به جیس که با چشم بند و هدفون خوابیده بود کرد. ساشا صندلی روبه روی جیسو کاملا باز کرد و کنار رفت تا لیام دراز بکشه.
سا_دراز بکش عزیزم..

لی_اقا-اقا ع-عصبانی نمیش-شن؟
زمزمه کرد و با چشمای ملتمسش از پایین به ساشا نگاه کرد

سا_ایشون خودشون دستور دادن..حالا دراز بکش

لیام دراز کشید و از اینکه مرد چشم عسلی بهش اهمیت داده بود لبخند کمرنگی زد، ساشا پتوی نازک مسافربری که همراهش داشت رو روی لیام انداخت.
لی_ممنون
ساشا لبخندی زد و کنار رفت تا همکارش نوشیدنی زینو دستش بده.

نیم ساعتی گذشته بود که جت نشسته بود ولی هنوز افراد داخلش بیرون نیومده بودن.
زی_جیس..بهش کمک کن
زین بیحس گفت و خودش کیفی که لپتاپاشو توش جا داده بود برداشت. و سریع پیاده شد.

جیس دست لیامو گرفت و گونه نرم لیامو بوسید
جی_بیا کوچولو

لیام به ارومی از پله‌های کم جت پایین اومد و وارد بنتلی(نوعی ماشین رسمی) خاکستری رنگ شد.
هوا سرد بود و باد سردی می وزید..
جیس که بعد از لیام سوار شد، ماشین به سرعت حرکت کرد و از فرودگاه خارج شد.

در اتاق بزرگ هتل توسط خدمتکار باز شد و زین وارد شد، لیام و جیس یه اتاق داشتن ولی زین حس خوبی نداشت ولی خب بی حوصله تر و خسته تر از این بود که دستور بده اتاقاشونو جدا کنن. مرد سریع لباساشو عوض کرد..دوش گرفت و بعد از کارای قبل از خوابش به برادرش پیام داد و سریع به تخت رفت تا بخوابه چون هم سکسی که داشت و هم سفر چند ساعت خستش کرده بود.

درحالی که جیس و لیام به ارومی کاراشونو پیش میبردن و لیام خجالت میکشید فقط بشینه و به جیس که لباساشو عوض میکرد نگاه کنه. هرچند نشسته بود چون باسنش درد میرد!.
جیس تمام مدت با بالا تنه لخت درحرکت بود و دقت نمیکرد که دمای و فضای اتاقو برای لیام بالا میبرد. و باعث میشد لپاش گل بندازن.

جی_برای چی بلند نمیشی لباساتو عوض کنی؟
جیس تیشرت نازکی تن کرد و شوارشو عوض کرد. اتاق گرم هتل و تخت کینگ سایزش چیزایی بودن که جیس از هتل لوکس همیشگیشون دوست داشت.

لی_چشم اقا

جی_هی..بهم نگو اقا
جیس دلخور گفت و زیر پتو رفت

لی_مع-معذرت میخوام
لیام فقط عادت کرده بود

لباساشو از چمدون کوچیکش بیرون اورد و اروم اروم و با درد سمت حمام رفت تا عوضشون کنه..وقتی برگشت نمیدونست باید کجا بخوابه..کنار جیس روی تخت؟..یا روی کاناپه روبه روی تی‌وی؟کلی کاناپه تو اتاق بزرگشون بود ولی لیام‌دلش میخواست روی تخت بخوابه و به کمر و باسنش استراحت بده ولی خجالت میکشید به جیس بگه.

جی_بیا اینجا بچه
جیس با لبخند لبه پتو رو بالا اورده بود و منتظر لیام بود تا به اغوشش بره.
پاپی لبخند خجالتی زد و دستشو روی کمرش کشید، سلانه سلانه سمت تخت رفت و خودشو توی بدن گرم جیس قایم کرد.

لی_ممنون..که..اام..که ا-اجازه دادین...اینجا..ممم بخوابم
گونه های داغش خبر از حس خوبی که داشت میداد.

جی_البته که باید اینجا بخوابی بیبی

جیس لبخند زد و موهای نرم لیامو نوازش کرد و پسر کوچیکتر که حس میکرد از بین پاهاش خون میاد، با نوازشش اروم کرد. لیام دستاشو روی سینه جیس گذاشت و به چشمای عجیب جیس نگاه کرد..قبلا دقت نکرده بود که چقدر چشمای جیس خوشگلن!.

اخرین شبی که قرار بود، صورت لیامو ببینه و بدن کوچولوشو لمس کنه، پس بازوهاشو دور بدن لرزون لیام پیچید و اونو به خودش چسبوند.

جی_بخواب پاپی
لیام ناخوداگاه سرشو به دست جیس مالید و درخواست نوازش بیشتر کرد و بعد از چند ثانیه بود که انگشتای جیس موهای نرم و فرشو به بازی گرفت و باعث شد چشماش بسته شه.

روز پر ترس و استرسی که داشت با خواب ارومی که بین بازوهای امن شکل میگرفت، برای لیام ارامش به ارمقان میاورد.

_________________

(اینم داخل جت شخصیه زین مغرور مالیک)

بچه ها من نویسنده نیستم من فقط مسئول اپم وقتی الهام حال نداره اپ کنه...پس نمیدونم داستان بعدش چی میشه..نپرسید انقدر تو مسیجا🤦🏻‍♀️😂

Mَ R❤
ممنون که میخونید

Continuar a ler

Também vai Gostar

45.6K 645 38
˚ · . "Welcome to FPE Oneshots!, feel free to make requests." ╰┈➤ ✎ 𝙍𝙚𝙦𝙪𝙚𝙨𝙩𝙨 𝙖𝙧𝙚 𝙘𝙡𝙤𝙨...
Horny Por Sunshiine

Outros géneros

146K 291 18
Just a horny girl
31.1K 2.2K 53
𝐭𝐡𝐞 𝟐𝐧𝐝 𝐛𝐨𝐨𝐤 𝐨𝐟 𝐬𝐡𝐨𝐫𝐭 𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢𝐞𝐬 𝐚𝐛𝐨𝐮𝐭 𝐨𝐥𝐢𝐯𝐢𝐚 𝐫𝐨𝐝𝐫𝐢𝐠𝐨 𝐚𝐧𝐝 𝐲/𝐧'𝐬 𝐦𝐞𝐞𝐭-𝐜𝐮𝐭𝐞𝐬/𝐥𝐨𝐯𝐞 𝐬𝐭𝐨𝐫𝐢�...
190K 4.3K 67
imagines as taylor swift as your mom and travis kelce as your dad