Inside You | N.S

Por Zarah_Storan

9.2K 1.4K 1.2K

+ همون لحظه که اون مرد رو به من ترجیح دادی باید میدونستی که زندگیتو به جهنم تبدیل میکنم ، باید میدونستی نمیذا... Más

• Chapter 1 •
• Chapter 2 •
• Chapter3 •
• Chapter 5 •
• Chapter 6 •
• Chapter 7 •
• Chapter 8 •
Characters ...:)
• Chapter 9 •
இ New fanfiction இ
• Chapter 10 •
• Chapter 11 •
• Chapter 12 •
🔺 Information 🔺
• Chapter 13 •
• Chapter 14 •
• Chapter 15 •
• Chapter 16 •
• Chapter 17 •
• Chapter 18 •
• Chapter 19 •
• Chapter 20 •
• Chapter 21 •
• Chapter 22 •
• Chapter 23 •

• Chapter 4 •

382 67 52
Por Zarah_Storan



های گایز :)
بخاطر درس و زندگی و این چیزا ، نتونستم زودتر آپ کنم اما تا جایی که بتونم این فنفیک رو زود تموم میکنم تا
داستان بعدی رو هم بتونم پابلیش کنم
باید بگم که برای اولین بار توی زندگیم سر خوندن یه فنفیک تا جایی که تونستم گریه کردم و انقدر چشمام پف کزده که دارم به زور تایپ میکنم ولی از اونجایی که دوست ندارم زیاد معطلتون کنم پس اینم از چپتر جدید :)))

امیدوارم لذت ببرید :)🧡💫

—————————————————



دوشنبه ، ساعت ۴ بعد از ظهر
جلسه ی سوم
۱۳۶ روز تا حادثه

+ اون ... اون با من اومد توی وان حموم و ... و اون کاملا روبروی من ... ل—لخت شده بود ، شاید اون خالم بوده اما من اصلا نمیخواستم اونو توی چنین موقعیتی ببینم ولی خالم اصلا براش مهم نبود و روبروی من توی وان دراز کشیده بود و بهم زل زده بود ، اون هیچوقت چنین رفتارایی انجام نمیداد ولی —- ولی اون روز کاملا فرق کرده بود ، چشماش پر از غم بودن و منم نمیتونستم بفهمم که توی دلش چی میگذره برای همین تا چند دقیقه بدون هیچ حرکتی بهش زل زده بودم —- تا اینک—-تا اینکه آم ... منوبرد سمت خودشو روی پاهاش نشوند منو و آممم— میدونید من —- من همیشه از اون روز به بعد از خالم متنفر بودم چون اون باعث شد چیزایی رو ببینم و بفهمم که توی اون سن هیچ بچه ای نمیدونست و— شاید ... شاید نباید هیچ وقت میذاشتم که بهم دست بزنه ، شاید اگر اون لحظه داد میزدم یا بلند بلند گریه میکردم ولم می‌کرد و اون کارو باهام نمیکرد ، شاید اگر اینکارارو کرده بودم دیگ مجبور نبودم توی چشمای سرد و بی روح خالم خیره بشم و چیزی جز نفرت نبینم ...

« من برای تمام این اتفاقا متاسفم هری ، اما تا الان تو خیلی خوب تونستی این اتفاق رو پشت سر بذاری——»

+ آره چون نایل کنارم بود ، اما ... اما الان اون کجاست ؟ چرا رهام کرد ،؟ میدونم که باهاش بد رفتار کردم اما من چند شب پیش تمام مدت پشت در خونش بودم و التماسشو میکردم که جوابمو بده اما اون بازم منو پس میزنه وخودشو از من دور میکنه ... من درباره ملاقاتش با شما بهش گفتم و واقعا امیدوارم که اون بیاد . امیدوارم ...

« اون میاد هری ، نگران نباش و من تمام سعیمو میکنم که بهت کمک کنم به شرطی که تو هم باهام همکاری داشته باشی و جلسات درمانت رو کامل بیای و تمام قرصات رو سر موقع بخوری تا بتونیم با کمک هم به تمام چیزایی که میخوای برسی...»

+ منم امیدوارم ... نایل ... اون مال منه ، و من نمیخوام دوباره از دستش بدم ، نه موقعی ای که بهش نیاز دارم ، نه موقعی که از هر لحظه ای بیشتر میخوامش ...


——————————————————

•| نایل |•

بعد از تمام کارایی که کرده بازم ازم میخواد ببخشمش ؟
چطور میتونه انقدر خودخواه باشه ،؟
اون منو روبروی خیلی از آدمایی که برام مهم بودن یا حتی نبودن خورد کرده ... اما بازم میخواد که برگرده و به کارای مسخرش ادامه بده

اما این دفعه دیگ فرق میکنه ، دیگ نمیذارم زندگیمو نابود کنه ، نه موقعی ای که با مردی آشنا شدم که با تمام وجودش منو درک میکنه... دردامو میفهمه

اون ، اون واقعا فوق العاده س ..
شاید نتونه از نظر قیافه شباهتی به هری یا حتی چشمای رنگیش داشته باشه ، البته واقعا چهره و صدای هاتی داره ولی من بخاطر رفتاراش ازش خوشم میاد... شاید‌ هنوز عشقی در کار نباشه ، ولی ، ولی حس عجیبی دارم وقتی دستمو میگیره یا گونمو میبوسه

آره ... اون رئیسمه ، و دلیل این علاقم هم بخاطر پول و ماشینش نیست ، اون واقعا باهام خوب رفتار میکنه ... جوری که هری هیچ وقت نمیتونست

هری فقط میخواست منو کنترل کنه ، هر لحظه که کنارش بودم مثل یه زندان بود برام‌ ولی ... اون

شاید یه ذره دلم براش تنگ شده اما دلیل نمیشه که دوباره توی زندگیم راهش بدم .

- سلام ... صبح بخیر

" اوه ، سلام نایل ، صبح تو هم بخیر ... حالت چطوره "

- عالی ، تو خوبی ؟ آه من باید این فرم هارو به لیندا بدم‌ ، تو ندیدیش ؟

" آره منم عالیم ... نه ندیدمش میخوای به کریس بگم تا دنبالش بگرده ؟"

- نه لازم نیست نمیخوام مزاحم کارش بشم خودم میتونم پیداش کنم

" باشه ... آم فقط میشه یه لحظه بیای دفترم "

- حتما ...

سریع پشت سرش راه افتادم و تا دفترش همراهش رفتم
درو برام باز کرد و آروم وارد اتاقش شدم
بازم همون اتاق با ویوی معرکه ش
تمام لندن زیر پاهاته ... تمام آدما کوچیک و بی اهمیتن
انگار بالای یه قله ایستادی و...

" خب نایل ، من ازت میخوام که امشب به یکی از مراسم های مهمی که شرکت اندرسون برگزار کرده بیای و همراهم باشی ...البته اگر مشکلی نداری و سرت شلوغ نیست یا..."

- آره حتما لیام ... اصلا مشکلی نیست میتونم بیام و خیلیم خوشحال میشم که بتونم کنارت باشم و ساپورتت کنم

" این عالیه نایل ... واقعا ممنونم ..."

سریع سمتم اومد و گونمو سفت بوسید
و فکر کنم دوباره لپام از خجالت قرمز شدن

- چیه ؟ چرا اونطوری نگام میکنی؟

" هیچی فقط ، فقط وقتی گونه هات قرمز میشن واقعا بامزه میشی "

- آم مرسی ...

و بازم گونه های قرمز شده م رو حس میکنم
دیگ باید برم تا بیشتر از این قرمز نشدم

لعنت به این لپای پر دردسر!

- خب پس امشب میبینمت

" آره ، آره ... ساعت ۸ میام دنبالت ، آماده باش "

- حتما رئیس ... فعلا

و همونطور که اون میتونه انقدر راحت با یه بوسه گونه هامو قرمز کنه ، منم میتونم با یه کلمه دیوونه ش کنم

امیدوارم شب خوبی باشه
امیدوارم بتونم فقط یکم از فکر هری بیرون بیام
فقط یکم از تمام دنیا دور شم
امیدوارم لیام همون آدمی باشه که همیشه دنبالش بودم ...

—————————————————-

چپتر ۴

واو !!!
فکر میکنید چه اتفاقی توی این مراسم میوفته ؟:)

و اینکههههه ، بعله دیگ به لیام عزیزمون خوش آمد بگید:)
به نظرتون لیام همون آدمیه که نایل توی زندگیش میخواد و بهش نیاز داره ؟!...

از هرکسی که فنفیک نری مینویسه ازش خواهش میکنم که هیچ وقت پایان فنفیک لعنتیشونو غم انگیز تموم نکنه تا آدم سرش انقدر زار نزنه... :(((((((

امیدوارم لذت برده باشید :)🧡💫

Z͙ :)

Seguir leyendo

También te gustarán

21.8K 2.9K 31
چی میشه اگه جیمین امگای باردار که تا حالا با کسیم نبوده از طرف الفاش هرزه خطاب شه و بعد یه شب جیمین از خونه الفا بزنه بیرون دردش بگیره و با یه الفا ا...
12.1K 2.9K 13
➳ Nicolay درحال آپ... ✍🏻 اون پسر بی‌چاره فقط برای تعطیلات به اوکراین سفر کرده بود؛ اما چه می‌دونست که همون موقع روس‌ها تصمیم می‌گیرن به اون کشور حمل...
113K 8.3K 18
عشق ممنوعه🔞💔🍁 عشق قانون و محدودیت و مرز نمی شناسه وقتی به خودت میای که میبینی بیشتر از هر زمان کسی رو میخوای که برات ممنوعه عشق دو طرفه ممنوعه 💔�...
47.7K 4.4K 25
داستان از خانواده ای شروع میشه که بعد از اینکه مادر فهمید یک پسر امگا به دنیا آورده تصمیم میگیره دوتا آلفای دوقلو که خیلی ازشون خوشش اومده بود رو بر...