Flightless Bird || ( L.S )

Autorstwa maniacFlorist

2.7K 621 481

لویی رقصنده اصلی باله سلطنتیِ. وقتی رقیبش, اعجوبه ی بد خلقِ رقص ,هری ,به کمپانی ملحق میشه ,زخم های قدیمی دوب... Więcej

ACT I: Chapter one
ACT I: Chapter two
ACT I: Chapter three
ACT I: Chapter four
ACT I: Chapter five
ACT I: Chapter six
ACT I: Chapter seven
ACT I: Chapter eight
ACT I: Chapter nine
ACT II: Chapter ten
ACT II: Chapter eleven
ACT II: Chapter twelve
ACT II: Chapter thirteen
ACT II: Chapter fourteen
ACT II: Chapter fifteen
ACT II: Chapter sixteen
ACT II: Chapter seventeen
ACT II: Chapter eighteen
ACT III: Chapter twenty
ACT III: Chapter twenty one
ACT III: Chapter twenty two
ACT III: Chapter twenty three
ACT III: Chapter twenty four
ACT III: Chapter twenty five
ACT III: Chapter twenty six
ACT III: Chapter twenty seven
ACT III: Chapter twenty eight
ACT IV: Chapter twenty nine
ACT IV: Chapter thirty

ACT III: Chapter nineteen

82 21 0
Autorstwa maniacFlorist

Louis / زمان حال

وقتی بیدار شدم فکر میکردم دوباره پونزده سالمه. هری کنارم خوابیده بود، فرهاش جلوی صورتش ریخته بودن و بدنش مثل یه کوالا بهم چسبیده بود. حتی اگه میخواستم هم نمیتونستم کاملا بیدار شم. اگرچه که نمیخواستم. کمی جا به جا شدم و بینیش به گونم برخورد کرد. استودیو سرد بود اما انقدر زیر پتو رفته بودیم که بدنمون داشت میسوخت. چرخیدم تا بتونم ببینمش. از این نا آرومی من ابروهاش رو درهم کشید و منو محکم تر منو توی اغوشش گرفت. چشماش هنوز بسته بودن و انگشتاش به لبه ی پیرهنم چنگ زده بودن.

" هری، بیدار شو " توی گوش کوچیک و صدفی شکلش زمزمه کردم. " صبح شده."

چشماش باز شد و چند لحظه طول کشید به خاطر بیاره کجاست و با کیه.

بلافاصله ازم دور شد. " متاسفم."

" نگرانش نباش."

هری با بی حالی نشست و چشماش رو مالید. " متاسفم " دوباره تکرار کرد. " حتما داشتم خواب میدیدم."

" پس باید خواب شیرینی بوده باشه." میخواستم شعله ی کوچیکی از صمیمیت بینمون رو کمی بیشتر برافروخته کنم.

هنوزم زیر پتو بودیم و پاهامون هم رو لمس میکردن. این چه معنی ای داشت؟ ما الان دوست بودیم؟ اره دوست بودیم. نه، شایدم دوست نبودیم، اما غیره دوست هم نبودیم.

دوباره دراز کشید و من فورا خودمو ‌کنارش جمع کردم.

" من معمولا روی تشک میخوابم." گفت " شک دارم زمین برای کمر هامون خوب بوده باشه."

درد کمرم داشت منو میکشت. حس میکردم یه گله اسب از روم رد شدن. " من خوبم."

نور از پنجره ها به داخل میتابید و حوضچه های کوچیکی از گرما روی کف استودیو به وجود میآورد. دستم رو بالای سرش روی زمین فشردم تا کمی بلند شم. " نمیخوام تمرین کنم."

" امروز صبح تمرین نداریم."

پوزخند زدم. " میخوای بپیچونیش؟" میتونستم اونو به یه صبحانه ی آروم یا یه فنجون قهوه مهمون کنم. میتونستیم تمام صبح رو توی پارک ریجنت بشینیم و صحبت کنیم. خیلی خوب میشه.

" نه، منظورم جلسه ایه که توی استودیو A داریم."

" تو معمولا از اینجور جلسات دوری میکنی."

روی پهلوش غلتید تا بهم نگاه کنه." لیام گفت باید شرکت‌ کنم."

لیام. جلسه اختصاصی. هری هیچ ایده ای نداشت چی در انتظارشه.

" بیا فقط به هر حال بپیچونیمش." اصرار کردم.

" نمیتونم. قول دادم." بلند شد و سویشرتش رو پوشید. موهاش رو آزاد گذاشت و مرتب پشت گوشش هدایتشون کرد.

بخاطر اتفاقی که قرار بود بیفته حالم خوب نبود. میخواستم بهش هشدار بدم اما نمیدونستم چطور.

همین الانم همه توی استودیو A منتظرمون بودن. نه تمام کمپانی، فقط رقصنده های اصلی، سولویست ها و نایل و لیام و موریس.

ما نه روی زمین، بلکه روی صندلی های تاشو، گِرد نشسته بودیم. کنار النور نشستم. اون شکایاتش رو توی یه دفترچه ی یادداشت با یه دست خط دست و پا شکسته نوشته بود. اون و جیجی همیشه بیشترین آزادی عمل رو به هری میدادن. دوران مدرسه مثل یه نوزاد با عشق و محبت باهاش رفتار میکردن، فکر میکردن وقتی به کمپانی ملحق شه هم قراره همینطور پیش بره اما از روی یادداشت های فراوون النور میشد قضاوت که اینطور نبود.

وقتی هری سلام کرد، جیجی که معمولا رک و صادق بود، وانمود کرد حواسش به یه چیزی اون بیرونه و زین هم به نگاه کردن به موبایلش ادامه داد.

هری از جلسات کمپانی متنفر بود. به طور کلی از بودن توی هر گروهی متنفر بود. حضورش اینجا هم نشونه ای از تمام تلاشش برای خوب بودنه. واکنش های عجیب و غریب همه شعله ور شده بود و من میتونستم ببینم که هری به طرز مشهودی گیج و بعد آشفته میشه، روی لبه ی صندلیش نشست و زانوش رو تکون میداد.

فکر میکردم وضعیت از اینی که هست بدتر نمیشه.
اونجا بود که جفری وارد شد.

صندلی های کنار من پر شده بودن پس یه صندلی رو در حالی که روی زمین کشیده میشد و جیغ میکشید به دایره اضافه کرد و رقصنده ای که نقش بنو وان سامسترن رو بازی میکرد رو مجبور کرد جاش رو باهاش عوض کنه.

" تو اینجا چیکار میکنی؟" زمزمه کردم." این جلسه فقط برای سولویست ها و اعضای اصلیه."

جفری با خشم واضحی کیف کنارش رو باز کرد. اونم مثل النور یه دفترچه یادداشت از شکایاتش داشت. " منم یکی از مدعیانم."

" تو زیادی اون برنامه ی کوفتی تلویزیونی دادگاه آمریکا رو میبینی."

هری آشکارا بهمون خیره شده بود.

" چرا تماس هام رو جواب ندادی؟" جفری پرسید.

" مشغول کار بودم."

" ساعت یک نیمه شب؟ رفته بودم خونت. دیشب کجا بودی؟"

" توی استودیو خوابم برد." این حقیقت داشت.

" چطور؟ مثلا وقتی داشتی میرقصیدی بیهوش شدی؟"

"نه، روی زمین دراز کشیدم و خوابیدم."

" چرا باید اینکارو بکنی؟!"
صدای جفری داشت رفته رفته بالاتر میرفت.

" چه اهمیتی داره؟! نمیبینی قراره اینجا یه جلسه ی مهم داشته باشیم؟!"

" با من اینطوری صحبت نکن!"

لیام گلوش رو صاف کرد و کلیپبوردش رو روی پاهاش گذاشت. کمی به جلو خم شد و پاش رو روی پای دیگش انداخت. "خب، شروع میکنیم." لحنش بیشتر شبیه به یه راهنمای اردوگاه بود که میخواست راجب بلوط های سمی برامون سخنرانی کنه. " هری تو استعداد خارق العاده ای داری و این کمپانی تورو تحسین میکنه. چیزی که امروز اینجاییم تا راجبش بحث کنیم به همون اندازه ای که به نفع توعه به نفع بقیه هم هست. بعضی ها راجب رابطه ی کاریشون با تو مشکلاتی رو مطرح کردن، حس میکنن تو به حرفاشون توجه نمیکنی."

هری گفت : " بعضی ها؟" لحنش هیچ احساسی رو نشون نمیداد.

" توی دایره هرکس به نوبت حرفش رو میزنه و تو میتونی بهشون جواب بدی." گلوش رو صاف کرد. " خودم شروع میکنم."

شوکه شده بودم که هری هنوز اونجاست و از در بیرون نرفته.

لیام ادامه داد : " هری، وقتی برای پوستر ها و بیلبورد ها بهونه های غیر منطقی اوردی این کارم رو خیلی سخت کرد."

هری دستاش رو روی هم گذاشت. " تقاضای کمی خلاقیت غیر منطقیه؟ تو میخوای عکس من رو روی تمام تبلیغات استفاده کنی، مثل یه آگهی بی روح فروشگاه بچسبونی. دریاچه ی قو زمان جنبش و تولد هنر مدرن نمایش داده شد. و استفاده از این مناسب نیست؟ چند اثر هنری که روحیه ی جنبش اون زمان رو تداعی کنن؟"

" تو راجب این تصمیم نمیگیری!" لیام داشت آرامشش رو از دست میداد.

" من لایق این هستم که بگم از تصویر خودم چطوری استفاده کنن!"

جیجی بینشون پرید. " من چی؟ من لایق تصمیم گرفتن راجب برنامه ی تمرین خودم هستم؟! " با خشم غرید. حالا داشتیم از کنترل خارج میشدیم. اعضا عصبانی بودن و نمیخواستن منتظر نوبتشون برای شکایت بمونن. " ما قرار بود باهم برابر باشیم! تو نمیتونی بهم بگی من کی و چند بار تمرین کنم. از شکنجه کردن من لذت میبری؟"

صورت هری قرمز شد." من سعی نمیکنم ظالم باشم جیجی، فقط میخوام این نمایش عالی باشه."

زین سرش رو بلند کرد. " درمورد من چی؟ تو سولوم رو بخاطر لجبازی با لویی ازم گرفتی. این ظالمانه نیست؟"

هری دستاش رو روی هم فشرد.

النور یادداشت هاش رو سمت کناریش پرت کرد. " فاک یو هری! این هیچ ربطی به نمایش نداره همش راجب اینه که تو فکر میکنی از ما بالاتری. برام مهم نیست توی مسکو چقدر قدرت داشتی. اینجا لندنه و یه فاکینگ دموکراسی درجریانه. توی لعنتی نمیتونی رقصیدن من رو نقد کنی! پاس د دوکس من با لوییه نه تو!"

سینه ی هری سنگین شد. نگاهی به در انداخت.

موریس، تحت تاثیره اشک های النور، از احساسات لبریز شد و داستان تمام زندگیش که از کودکیش در زوریخ شروع شد برامون تعریف کرد و با یه سرزنش تلخ به پایان رسوند. " آقای استایلز در تمام دوران حرفه‌ایم هیچوقت مثل شما مورد بی احترامی قرار نگرفته بودم." دستمال مونوگرامش رو بیرون آورد و روی پیشونیش کشید. " تو قضاوت هام رو زیر سوال میبری و بهشون توهین میکنی. باید با من با احترامی که شایسته ی تجربه ی منه رفتار بشه."

نوبت به جفری نرسیده بود اما تصمیم گرفت از موریس دفاع کنه. " تو نباید به یه طراح رقص محترم دستور بدی طوری که انگار اون ساقی فاکیته! " بعد بقیه افراد رو مخاطبش قرار داد " اون از کنت خواست که منو از نمایش بیرون کنه!"

" دقیقا. پس چرا هنوز اینجایی؟" هری جواب داد.

جفری رو به زور روی صندلیش نگه داشتم.

هری رو به نایل کرد که مثل یه مجسمه آروم مونده بود.

" متاسفم هری، اما حق با اوناست. تو از مرز هات عبور کردی. من بهت اجازه دادم با ارکستر صحبت کنی، وقتی که حرف زدن یه رقصنده با ارکستر غیر ممکن بود، و بعد تو پشت سرم بهشون نت خودت رو دادی. نت هایی که با دستور های من مغایرت داشتن. تو از محبتم سو استفاده کردی..."

هری دستی به موهاش کشید. " نایل، من برای جایگاهت احترام قائلم. تو لیبرتو رو درک میکنی، اما من تاریخچه‌اش رو میدونم. نمیدونستم چطور باید وادارت کنم چیزی رو بشنوی که من میشنوم! باید یه جوری بهت ثابتش میکردم." چشماش وحشیانه به بقیه اتاق نگاه میکردن. " بهم اجازه بدید به همتون ثابتش کنم. من باله رو بهتر از هرکسی میفهمم!"

"نه." لیام با قاطعیت گفت. " این نمایشه تو نیست. این طرز رفتار باید متوقف شه."

" همتون همچین احساسی دارید؟" صدای هری شکست.

چهره هامون سرسخت باقی موند.

لیام فرصت رو به من واگذار کرد تا آخرین ضربه رو بهش بزنم. " لویی، میدونم که چیزهای زیادی برای گفتن تو ذهنت داری."

هیچکس بیشتر از من از طرز برخورد هری کفری نبود. همه با چشم هایی منتظر به من خیره شده بودن.

نمیتونستم چیزی که قرار بود بگم رو باور کنم. " من با هری موافقم."

موریس طوری عقب رفت انگار تیر خورده. نایل مات و مبهوت بود. زین و النور و جیجی بهم نگاه غضبناکی انداختن. جفری از عصبانیت میتونست آدم بکشه.

هیچکس بیشتر از خود هری متعجب نبود.

مطمئن نبودم با هری موافقم یا نه اما مطمئن بودم نمیتونستم فقط سر جام بشینم و ببینم بقیه بهش حمله میکنن، نه حتی برای یه ثانیه دیگه. آره، هری یه شیطان دیکتاتور بود، ولی اون شیطان دیکتاتوره من بود!

سرپا ایستادم. " ببینید، هری برای شیش سال با بولشوی - گهواره ی دریاچه ی قو- بوده! اون جواهره مسکوعه! میدونه داره چیکار میکنه. هری هر رقصنده ای نیست، اون یه نابغه‌‌است. من به عقایدش باور دارم‌ و شما هم باید داشته باشید."

برای یه لحظه فکر کردم جیجی میخواد یه مشت توی صورتم بخوابونه. " الان جدی ای؟"

" خائن!" النور از بین دندون هاش غرید.

"لویی..." موریس شروع کرد. " پس سولوت چی؟"

" من تفسیر هری رو ترجیح میدم. " این یه خبر رسمی بود: ' من عقلم رو از دست داده بودم'.

چشم های سبز هری مثل زمرد هایی تیره میدرخشیدن و لبخندی از روی خوشی روی لبهاش پخش شده بود.

موریس از سر جاش بلند شد و به سمت در رفت، شالگردن ابریشمیش پشت سرش روی هوا معلق بود.

اتاق از فریاد و طعنه هاشون به من و هری بلند شد. اعضا یکی یکی شروع به ترک کردن اونجا کردن، سعی کردم باهاشون حرف بزنم اما هیچکس حاضر نمیشد گوش بده. بعضی ها دنبال موریس رفتن و بعضیا به کل دستشون رو از این قضیه شستن.

من و هری چشمامون بهم قفل شد.

شروع کردم به رفتن به سمتش اما جفری جلوم رو گرفت. اون اهل تو در خفا و به حال خودش عصبانی بودن نبود، باید بروزش میداد.

" چه غلطی داری میکنی؟ اون چه کوفتی بود؟"

سعی کردم با گذشتن دستم روی شونش آروم کنم اما اون دستم رو پس زد‌.

" تو قرار بود از من دفاع کنی لویی!"

" نمیتونستم همونجا بشینم و بذارم کل اتاق بهش حمله کنن. درست نبود."

چشماش گرد شد و سر بلوندش رو به طرفین تکون داد. " نه، این نحوه ی رفتار اون با کمپانی، رفتارش با منه که درست نبود. این منصفانه بود. اون لایقش بود."

حالا استودیو خالی بود و فقط من و جفری اونجا بودیم.

" دیشب با کی بودی؟"

" بهت که گفتم توی استودیو بودم!"

"این چیزی نیست که من پرسیدم!"

" باشه. با هری بودم."

چونه ی جفری میلرزید، انگار میخواست گریه کنه اما نکرد " باهاش میخوابی؟"

" نه!"

" میخوای؟"

مدت طولانی مکث کردم " نه."

" تمومه"

دفترچه اش رو توی کیفش فرو برد.

" جفری، لطفا اینکارو نکن. متاسفم!"

"نه، نیستی. تو منتظر این لحظه بودی چون خودت جرعت بهم زدن باهام رو نداشتی."

بسیارخب، من واقعا به جفری اهمیت زیادی ندادم. اون وقتی که میخواست میتونست کاملا موضوع رو بفهمه.

" من نمیخواستم همه چیز اینطوری تموم شه."

" اون دوباره بهت صدمه میزنه لویی."

" رابطه ی ما اونجوری ن-- "

"بس کن. من دیدم که چطور بهش نگاه میکنی. اون اونطور بهت نگاه نمیکنه. چه چیزی راجبش اشتباهه. فقط بلده چطور از مردم سو استفاده کنه. " جفری به فکر فرو رفت. " من بهت اهمیت میدادم، میخوام اینو بدونی."

جفری من رو اونجا تنها گذاشت، اما حرفاش نه.

~~~

بعد از ظهر همون روز یه تمرین داخل سالن داشتم. به رختکن رفتم تا یه جوراب شلواری تازه بپوشم. بدنم هنوز بخاطر خوابیدنم روی زمین و رقصیدنه روز قبل داشت رنج میکشید.

کمپانی قرار بود در حال تمرینه پرده ی اول باشه. انتظار داشتم صحنه پر از رقصنده های سپاه باله باشه و مدیر صحنه و موریس اونجا حضور داشته باشن. فقط یه نفر اونجا وایساده بود، لیام.

برای اولین بار کلیپبوردش توی دستاش نبود. هیچ بحران اداری ای نبود که بخواد سازماندهیش کنه. به طور غیرمعمولی بی حال بود به عصاش تکیه داده بود.

با احتیاط بهش نزدیک شدم.

" میدونی لویی، من حاضرم همه چیزم رو بدم تا دوباره بتونم برقصم."

لیام هیچوقت اینطور نبود. اون هیچوقت به گذشته برنمیگشت و راجب مصدومیتش حرف نمیزد. سعی میکرد مثبت بمونه و به آینده امیدوار باشه.

" من عاشق این کمپانی ام. این تنها چیزیه که از زندگی گذشتم برام باقی مونده."

" لیام، چیشده؟"

چشمای قهوه ای کمرنگش زیر نور جمع شده بودن.

" اون جلسه آخرین شانسم برای نجات دادنمون از این شرایط بود و من شکست خوردم."

" چه شرایطی؟"

" من اینو بهت نگفته بودم لویی چون نمیخواستم باهاش درگیر شی، اما من یکم بعد از ملحق شدن هری به کمپانی کارم‌ زیر نظر گرفته شد، باید هری رو کنترل میکردم."

" کنت نمیتونه تورو مقصر این قضیه بدونه! این تقصیر تو نبود!"

" مسئولیت من بود."

" میتونیم درستش کنیم."

" موریس استعفا داد."

به عقب برگشتم و دستم رو روی سرم گذاشتم. من انتظار اینو نداشتم. رفتن موریس ضربه ی بزرگی به نمایش میزنه و برای عقب انداختن تاریخ اجرا خیلی دیر شده بود.

" چرا اینکارو کردی لویی؟ چرا طرف هری رو گرفتی؟"

هیچ جوابی وجود نداشت. جواب های کوچیکی بودن، مثل سوسو زدن های شخصی که فکر میکردم میشناسم. گفتم: " بهش اعتماد دارم."

" بیشتر از من و تمام دوستات که توی این هفت سال کمپانی کنارت بودن؟"

" این فقط احساسیه که دارم."

" هری قبلا اعتمادت رو شکسته."

" میدونم." خجالت زده و آروم گفتم.

لیام به آرومی شروع کرد به خارج شدن از صحنه. لنگی پاش بدتر از همیشه بود، نه بخاطر رطوبت یا کار زیاد، بلکه بخاطر حمل سنگینی بدنش.

" کی قراره بری؟ " قبل از اینکه بره پرسیدم.

برگشت. " آخر ماه یه بررسی عملکرد دارم."

لیام رفت و من روی زمین نشستم و زانوهام رو به آغوش کشیدم و فکر کردم که بزرگترین اشتباه زندگیم رو مرتکب شده بودم یا نه. موریس رفته بود، ممکنه نفر بعدی لیام باشه. فکر کردن به اینکه لیام بعد از حرفه ی رقصش شغلش رو هم از دست بده خیلی زیاد بود. احساس گناه سینم رو درهم فشرد، تا جایی که دیگه نمیتونستم نفس بکشم.

به صندلی های سالن خیره شدم و سعی کردم چهره ی تماشاچی هارو شب افتتاحیه به تصویر بکشم - صد ها چهره اونجا بودن تا فقط یه رقصنده رو ببینن. لیام اشتباه میکرد. این نمایشه هری بود. از تماشاچی ها گرفته تا طراح رقص و ارکستر، هری کل کمپانی رو مثل یه ابر سیاه در بر گرفته بود و حالا من رو هم توی تیمش داشت. چطور گذاشتم این اتفاق بیفته؟

زانوهام رو محکم تر بغل کردم و نیش کوچیکی رو پشت گردنم احساس کردم. اول فکر کردم یه مگسه مزاحمه و کنار زدمش. بعد یکی دیگه و یکی دیگه رو احساس کردم. به اطراف نگاه کردم. من که تنها بودم. همینطور ادامه داشت. بلند شدم و پیرهنم رو تکون دادم.

شنیدم : " این بالا."

هری زیر شیروونی نشسته بود و تیکه های کوچیکی از کلوفون¹ رو سمتم پرت میکرد.

" یالا."

پشت صحنه رفتم و از داربست ها بالا رفتم تا بهش ملحق شم.

" تو اینجا چیکار میکنی؟" در حال خزیدن به سمتش همونطور که زانو هام روی تخته های چوبی کشیده میشدن گفتم.

" هیچی. " پاهاش از لبه ی شیروونی آویزون بود و مثل بچه ها ناخودآگاه تکونشون میداد. " تمرین کنسل شد."

هری چند بار اینکارو کرده بود؟ چندبار تماشا کرده بود طراحای رقص استعفا میدن یا مدیرا اخراج میشن، فقط بخاطر اون؟ رفتارش با همکار هاش همونقدر بی فکر و بی پروا بود که با بدن خودش بود.

گفتم : " موریس استعفا داد و لیام ممکنه شغلش رو از دست بده."

" میدونم، شنیدم"

" میخوای تماشا کنی تمام عوامل این نمایش توی آتیش‌ات میسوزن؟"

پوزخند زد. " به قسمت تاریک ماجرا خوش اومدی شاهزاده زیگفرید."

" من جدیم. جفری ازم جدا شد و تمام دوستام ازم متنفرن."

" تو منو داری."

" دارم؟"

چشماش رو ریز کرد. " فکر میکردم بهم اعتماد داری."

" میخوام، اما تو...سختش میکنی."

چند دقیقه ساکت بودیم.

" ازم دفاع کردی." با لبخند و شادی اشکاری گفت.

" دیوونگی محض."

" گفتی نابغم."

" فقط یه کلمه ی نمادینه."

" نه، نیست. تو فکر میکنی من نابغه و همینطورم جواهر مسکو‌ام ! "

"هری، روی موضوع اصلی تمرکز کن!" بهش نزدیک تر شدم. " میدونم که نمیخوای لیام کارش رو از دست بده. با کنت حرف بزن."

" چی باعث میشه فکر کنی اون به حرف من گوش میده؟"

" تو تنها کسی هستی که اون بهش گوش میده."

شیروونی زیر ترکیب وزن هامون تکون میخورد و هری بدون هیچ ترسی روی پشتش دراز کشید انگار روی یه تاب نشسته.

" تو بهم اینو بدهکاری هری."

" فکر میکردم بهت یه بوسه بدهکارم."

اون حالا کاملا دراز کشیده و به طرز وسوسه انگیزی رام شده بود و به آرومی بهم پلک میزد. مچ دست برهنه اش کنار رونم رها شده بود.

" هستی." بزاقم رو پایین فرستادم. آه خدایا من خیلی ضعیف بودم.

لبهاش رو لیسید و با یه حرکت اغواگرانه لبهاش رو جلو داد که این باعث شد یکباره احساس نیاز و خواستن پیدا کنم.

روش خیمه زدم و یکی از دستام رو پشت گردنش بردم. نگاهش از من کنار رفت و به پشتم خیره شد. دخترا وارد سالن شده بودن.

جیجی شلوار کتونش و النور جینش رو پوشیده بود. میخواستم صداشون کنم که هری سریع سرم رو برگردوند و کف دستش رو جلوی دهنم گذاشت. " هیشش."

اونا هنوزم بخاطر جلسه عصبانی بودن. جیجی کولش رو روی صحنه پرت کرد و خطاب به النور که از لحاظ عاطفی طاقتش طاق شده بود بحث رو ادامه داد.

" دارم بهت‌میگم،" جیجی گفت " لویی از اولشم توی این ماجرا دست داشته. اون دوتا دارن یه کارایی میکنن."

" نه، غیر ممکنه." النور گفت درحالی که با تنبلی دراز کشیده بود و سولوی جیجی رو تماشا میکرد. " لویی از هری متنفره!"

هری دستش رو از روی دهنم برداشت تا با دقت به مکالمشون گوش بده‌.

" باید بریم. " زمزمه کردم. اون توجهی بهم نکرد.

" چشاتو باز کن النور! اون دوتا رسما همو بفاک دادن!" جیجی فریاد کشید.

هردو بهم خیره شدیم، صورت هامون از شرم سرخ شده بود.

" امکان نداره، " النور گفت " من پنجاه تا تکست از لویی دارم که داره راجب اینکه چقدر از هری متنفره حرف میزنه. اون رسما برام یه طومار نوشته." گوشیش رو بیرون آورد.

با فکر کردن با چیزهایی که ممکنه گفته باشم صورتم رو پوشوندم.

" 《 هری شیطانه! 》 《 هری داره زندگیم رو نابود میکنه 》 《 هروقت دیدی دارم مثل هری رفتار میکنم بهم شلیک کن 》 《 خدای بزرگ هری دوباره داره راجب چایکوفسکی سخنرانی میکنه، وقتی تموم شد بیدارم کن 》 《 تمرینه پرده ی چهارم با هری. مرگ به موقع نمیرسه اینجا تا نجاتم بده! 》 《 هی خوشگله، چه خبرا؟ پی نوشت: هری بدترینه. 》 "

جیجی رقصش رو متوقف کرد و دستاش رو بالا برد. " میتونه از این ضایع تر هم باشه؟ اون دیوونه ی هریه! این خجالت اوره."

هری روی شکمش برگشت. انقدر قهقهه زده بود که شیروونی میلرزید.

ضربه ی آرومی بهش زدم. " هیشش"

" لویی هیچوقت به جفری خیانت نمیکنه. " النور با صراحت گفت.

" بخاطر هری انجامش میده. "جیجی با اطمینان کامل جواب داد : " اگه هری بخواد حتی بهش شلاق هم بزنه اون انقدر سریع جلوش به زانو درمیاد که باعث میشه به چشمات شک کنی."

هری داشت از خنده گریه میکرد.

النور متفکرانه موهای تیره اش رو دور انگشتش چرخوند. " فکر میکنی هری هم همین احساس رو بهش داره؟"

جیجی عرق بالای لبش رو پاک کرد. " نمیدونم. نمیتونم احساساتشو بخونم. " بعد موضوع رو عوض کرد. " اما اگه اون دوتا میتونن باهم دست به یکی کنن ماهم میتونیم. من با هیچ کدومشون تمرین نمیکنم تا وقتی با خواسته هامون موافقت کنن!"

" میتونیم اینکارو کنیم؟" النور پرسید.

جیجی شونه هاش رو بالا انداخت. " موریس رفته، طراح رقصم به راحتی متقاعد میشه. بیا به اون فاکرا نشون بدیم کی رئیسه."

النور از جاش بلند شد. " از طرز فکرت خوشم اومد!" اون دستش رو دراز کرد و شروع کرد به رقصیدنه پاس د دوکس با جیجی در نقشه من. اونا نوبتی جای من و هری رقصیدن و به هم کمک کردن.

من و هری تا جایی که میتونستیم بی صدا از شیروونی پایین اومدیم و از سالن خارج شدیم و درش رو با یه صدای کلیک آروم بستیم.

باهم سمت استودیو B رفتیم.

پرسیدم: " حالا چی؟"

" حدس میزنم باید باهم تمرین کنیم."

پوزخند زدم. " من دو برابر تو پارتنر رقص دارم. فکر میکنی تو میتونی بخشه النور و جیجی رو برقصی؟"

" میخوای مجبورم کنی توتو بپوشم؟"

" معلومه."

لبخند زد و در استودیو رو برام باز کرد و نگه داشت.

" آم..." درحالی که پیرهنم رو درآوردم و نوبت به جوراب شلواریم رسید گفتم: " مطمئنم که نیازی به گفتنش نیست، اما چیزی که جیجی گفت، اون حقیقت نداشت. من دیوونت نیستم."

هری سویشرتش رو از سرش بیرون کشید " البته که نیستی."

با پاس دو دوکس من شروع کردیم. قرار بود من روی زانوم باشم و دستم رو سمتش دراز کنم. کنار هری زانو زدم.

" من ازت میخوام که روی زانوهات باشی لویی، اما نه برای اینکه بهت شلاق بزنم."

نمایشی از روی زمین بهش ضربه ای زدم. " بهت که گفتم اون حقیقت نداشت!"

دوباره شروع کرد به خندیدن.

" این خنده دار نیست!"

" اوه بیخیال، هست. حداقل یکم."

هری قوی سفید شگفت انگیزی بود. اون نقش جیجی رو بهتر از خودش اجرا میکرد. اون برای یه رقصنده ی مرد گردنی بلند و بدنه نسبتا شکننده ای داشت و میتونست طراحی رو با ظرافت اجرا کنه.

" لقبت رو به عنوان یه پریما بالرین از دست دادی هری."

گفت : " متاسفانه، میدونم. "

بدن عضلانی و کوچیکتره من به طراحی رقص دخترا نمیخورد.

توی بغل هری چرخیدم و تقریبا نزدیک بود زمین بندازمش. " مراقب باش! بی ملاحظگیت مثل یه گاو توی یه مغازه ی چینی فروشیه!"

" خفه شو، من خیلی زیبام."

تظاهر میکردم تمرین بدون جیجی و النور مشکل بزرگیه، اما در واقعیت هیچوقت انقدر از تمرین لذت نبرده بودم. با دخترا، باید وانمود میکردم اونهارو میخوام و این باید از توانایی ابراز حرکاتم سرچشمه میگرفت. اما وقتی با هری میرقصیدم، وقتی دستم رو روی کمرش میذاشتم، این ناخودآگاه اتفاق میفتاد، خواستنش. من به هیچ وجه وانمود به چیزی نمیکردم. این ناب ترین نوع رقص بود.

هری واقعا دریاچه ی قو رو از درون و بیرون میشناخت. من همیشه باله رو دوست داشتم اما هیچوقت نه اونقدر که به مفهوم عمیق تری ازش دست پیدا کنم. هری راجب اینکه چطور نقش زیگفرید رو اجرا کنم ایده هایی داشت که تاحالا به ذهنم خطور نکرده بود. تعریف اون از قوی سفید خیلی ویرانگر و جسورانه بود. جیجی کاری رو انجام میداد که بهش گفته شده بود، اما تفسیر هری در عین حال اغواکننده تر و شکنجه آمیز تر بود.

اون ایده های زیادی داشت.‌ هزاران. تنها کاری که باید میکردم این بود که ازش یه سوال بپرسم و چشمای سبزش با نور زنده میشدن و اون به سرعت یک مایل در ثانیه شروع میکرد به صحبت کردن راجبش. من حتی نصف حرفاش رو متوجه نمیشدم. اون مدام راجب نامه ها و زندگی چایکوفسکی حرف میزد. این دیوونگی بود اما اون انقدر هیجان زده بود که باعث میشد منم هیجان زده شم.

هری تمام تحقیقات و ایده هاش رو با منابع اولیه، نمودار ها و عکس هایی مربوط به نمایش دریاچه ی قو که از سال 1977 نوشته شده بودن رو داخل یه کتاب گردآوری کرده بود. اون از وقتی توی بولشوی بود هر روز کمی روشون کار میکرد و میگفت امیدواره یه روز بتونه چاپش کنه.

هری یه پریمادونا نبود. منظورم اینه که اون تندخو و مردم رو به کارهای اشتباه متقاعد میکنه اما واقعا به باله اهمیت میده. تصویر ذهنیش کاملا بنا بر درک عمیق و علاقه‌ش به لیبرتو و رقص اصلی بود. این یه چیز الهام بخش بود. این ناب بود.

اما وقتی داشتیم خودمون رو با حوله خشک میکردیم و لباس میپوشیدیم باید به یه نکته ی بدیهی اشاره میکردم، تصویر ذهنیش به همون اندازه که گیرا بود، غیر ممکن هم بود. حتی اگه میتونستیم دستیار طراح رقص و کنت رو متقاعد کنیم بقیه بازیگرا ازمون متنفرن و النور و جیجی، دوتا از مهم ترین مهره های بازی، در حال اعتصاب بودن.

" اونا منطقی ان،" هری در حالی که داشت چراغ های استودیو رو خاموش میکرد گفت " بالاخره میپذیرن."

وقتی در استودیو رو قفل کردیم، دخترا که تازه تمرینشون رو داخل سالن اصلی تموم کرده بودن وارد راهرو شدن.

دستم رو دراز کردم. " خانما."

جیجی میدل فینگرش رو بالا آورد.

" با جون و دل ساکش بزن تاملینسون." النور جوراب شلواری خیسش رو تو صورت هری پرت کرد.

به هری نگاه کردم. " حق با توعه، اونا خیلی منطقی ان."

من و هری کنار هم روی پله های خانه ی اپرا نشستیم. باد شمالی به سرعت بدن های گرممون رو در آغوش گرفت. سیگاری رو از جیبم درآوردم. هری باورش نمیشد من هنوزم سیگار میکشم. سعی کرد فندک رو ازم بگیره اما من خیلی فرز تر از اون بودم. سیگارو روشن کردم و فندک رو داخل جیبم برگردوندم.

گفتم : " بدم نمیاد اگه بیشتر راجب ایده هات بشنوم."

" آره حتما." با غمزدگی به پایین نگاه کرد. موهای کوتاه ترش از حصارِ کش آزاد شدن و جلوی چشماش سقوط کردن.

" نه. جدی میگم. تو گفتی یه کتاب کامل راجب دریاچه ی قو نوشتی. چرا امشب نمیای خونم و بعضی از تحقیقاتت رو بهم نشون نمیدی."

" فکر‌ نمیکنی خسته کننده باشن؟"

کامی گرفتم و دود رو از بین لبهام بیرون دادم. " نه، این مطمئنا خسته کننده است، اما تو باعث میشی جذاب بنظر بیاد."

" فقط من و تو؟ توی خونت؟"

سعی کردم عادی رفتار کنم اما این قلبم بود که داشت از سینم بیرون میجهید. " فقط ما دوتا."

لبخند گرمی زد. " خیله‌خب، باشه. میرم خونه دوش بگیرم و اول یه چیزی بخورم."

دستم رو بالا بردم. " شام با من."

" پیتزا؟"

" یه چیزی برای خودمون درست میکنم. الان دیگه یه مرد بالغم هرولد."

هری یه تاکسی گرفت و قبل از اینکه بشینه مکث کرد. " شب میبینمت."

و من رسما سمت خونه پرواز کردم.

___________________________________

¹ انگُمی که به آرشه ی ویولن میکشن

Czytaj Dalej

To Też Polubisz

1M 42K 50
Being a single dad is difficult. Being a Formula 1 driver is also tricky. Charles Leclerc is living both situations and it's hard, especially since h...
517K 11K 37
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.
1.1M 47.6K 94
Maddison Sloan starts her residency at Seattle Grace Hospital and runs into old faces and new friends. "Ugh, men are idiots." OC x OC
274K 8.3K 63
❝ Shut up,❞ ❝ Make me, 𝐩𝐫𝐢𝐧𝐜𝐞𝐬𝐬.❞ 𝐈𝐍 𝐖𝐇𝐈𝐂𝐇 no matter how hard she tries to resist, the daughter of Hades ends up falling for Percy Jac...