crazy love2

57 3 7
                                    


رفتم پایین که بریم برا نهار همه سر میز بودن و یه صندلی خالی کنار هری برا من گزاشته بودن منم رفتم نشستم و شروع کردیم
-اووومممم نایل دست بختت عالیه
'اختیار داری نوش جون
یهویی هری سر صحبت رو باز کرد
"خب یکم از خودت بگو برامون لارا بگو چی دوست داری و اینجور چیزا
-باشه خب غذای مورد علاقم پیتزاست رنگ مورد علاقم سیاه و ابیه عاشق شنا و قدم زدن هستم
همینجور که داشتم می گفتم هری چیره شده بود تو چشمام که یهویی لوییس صداش زد و هری به خودش امد
نهارکه تموم شد گفتم
-پسرا دارم میرن تو جنگل یه قدمی بزنم شماها هم میاید ؟
لوییس و هری باهام امدن و رفتیم تو جنگل قدم زدیم کم کم داشت شب می شد و جنگل ترسناک شده بود که پای من گرفت به ریشه ی یه درخت که زده بود بیرون و میخواستم بیفتم که هری کمرمو گرفت و مانع افتادنم شد اون خیره شده بون تو چشمم که یهویی به خودش امد و منو بلند کرد
-هری ممنون
"خواهش می کنم بیا برگردیم خونه
-باشه
لوییس گفت:هری زود تر بریم الان تاریک میشه گم میشیم
تا رسیدیم خونه لیام به من گفت:تو چرا انقدر تیپت پسرونست تیشرت ابی و شلوار بگی سیاه بابا یکم دخترونه باش
-ببند به تو مربوط نمیشه من تیپم چجوریه یکی باید به تو گیر بده که دمپایی رو با جوراب می پوشی!!
:میشه ضایم نکنی؟
-نه نمیشه
لیام ساکت شد و بیخیال من شد منم رفتم تو اتاقم و لباس راحتی پوشیدم راحتی که چه ارض کنم یه شلوارک لی کوتاه با یه تیشرت ابی بود
کلا فرق زیادی نمی کرد
برگشتم پیش بچه ها هری گفت
"ا تو هم تتو داری؟
-بعله
"خوشکلن
-ممنون مال تو هم خوشکلن تتو هات
هری لبخند زد و نشستیم رو کاناپه ی جلوی تلوزیون منو هری نشستیم و بقیه بچه ها هم مشقول بودن
خیلی خستم بود سرم و گزاشتم رو شونه ی هری و بهش گفتم
-میشه تو بقلت بخوابم اخه همیشه تو بقل زین می خوابیدم
"باشه بیا
رفتم تو بقل هری و سرم رو گزاشتم رو شونش و خوابم برد اونم خیلی با خونسردی نشسته بود داشت با موبایلش ور میرفت
من تو خواب هم حتی صداشونو میشنفتم
لوییس گفت
:هری داداش راحتی تو بقلت خوابیده
"خب بخوابه مگه چیه اه بیشعور اونجوری که تو فکر می کنی نیست
لیام گفت
:هری بهت تبریک می گم
"اولا زهر مار دومن یواش الان بیدار میشه
نایل داد زد
:ببین حواست بهش هست
"خیلی حسودین فقط خوابیده چطور دلتون میاد اینجوری بگید ببینیدش چه ناز خوابیده
لوییس گفت:اوخییی چه رمانتیک
هری منو اروم گزاشت رو مبل و رفت پیش لوییس و محکم کوبوند تو صورتش
:اخخخ داداش چرا میزنی؟
"چون خری
هری امد کنارم و دستش رو گزاشت رو شونم و اروم گفت :لارا بیدار شو پاشو بیا شام بخور
من با موهای ژولیده چشمامو مالیدم و دست هری رو گرفتم و بلد شدم و رفتم سر میز نشستم
شام رو که خوردیم حس کردم لوییس ناراحته رفتم پیشش و ازش پرسیدم اونم کل ماجرا رو تعریف کرد منم رفتم پیش هری
و بهش گفتم-هوی حواست باشه دست رو اینا بلند نکنی اینا دوستای منم هستن حواست به کارات باشه
هری یه نیش خند زد و گفت"مثلا میخوای چیکار کنی؟
منم یه صندکیی که اونجا بود رو بر داشتم و محکم کوبوندم تو شکم هری
اون افتاد رو زمین دلش رو گرفته بود وبه خودش میپیچید مثل این که خیلی دردش گرفته بود دلم سوخت براش
رفتم کنارش و دستشو گرفتم و کمکش کردم بلند شه وقتی بلند شد دستمو ول کرد و همونجور کا دلش رو گرفته بود رفت تو اتاق خودش
حس بدی داشتم کاش اینکارو نکرده بودم بعد 1ساعت رفتم تو اتاقش
اون گوشه اتاق نشسته بود م داشت اهنگ گوش میداد و دلش رو با یه باند پیچیده بود
دلم سوخت براش کاش اینکارو کرده بودم
-هری من من واقعا متاسفم ببخشید
اون هدفونشو از رو سرش برداست و گفت"چی میخوای
-میخواستم بگم ببخشید من یهویی عصبانی سدم واقعا متاسفم ببخشید
"باشه برو
-واقعا به همین راحتی بخشیدیم؟
"خب اره
خوشحال شدم و رفتم پیشش لپشو بوسیدم و از اتاقش بیرون رفتم
از نگاه هری
وای لباش چه داغ بود وای خدا خیلی نازه هر بلایی هم که سرم بیاره بازم خیلی بانمک و نازه ازش خوشم میاد
از نگاه لارا
از اتاقش رفتم بیرون و به نایل گفتم-نمیدونستم هری انقدر زود همه چیزو فراموش می کنه و میبخشه
نایل گفت:هری رو اینجوری نگاه نکن اون خیلی مهربونه البته بعضی موقع ها خیلی سر به سر ادم میزاره
من لبخند زدم و رفتم پیس لوییس رو مبل نشستم
داشتیم فیلم میدیدیم که هری از اتاقش امد بیرون و امد پیش ما فیلم دید
یه فیلم عاشقانه بود که تا به صحنه ی بوس رسید هری چشمای منو گرفت
-ههه هری ول کن بیخیال
"نمیخواد تو اینارو یاد بگیری
همه پسرا خندیدن و هری هم دستش رو از روی چشمای من برداشت
هری امد نشست کنار من منم دوباره سرمو گزاشتم رو شونش و خوابیدم
هری منو بقل کرد و بردم گزاشتم تو ی تخت خودم از اتاقم رفت بیرون و اروم در رو بست
همه ی پسرا کم کم رفتن خوابیدن صبح که شد بلند شدم و با همون ریخت ژولیده رفتم دم اتاق هری ولی اون تو تختش نبود!
پیش خودم گفتم حتما بیدار شده ولی تا برگشتم هری ترسوندم
-وااای ای بمیری ترسیدم نکبت
"هههههههه خخخخ خیلی باحال بود
-ای درد
"بیخیال بیا بریم صبحونه
-بریم بیشعور
سر میز که بودیم هری برام قهوه ریخت و یه تیکه کیک شکلاتی گزاشت جلوم شروع کردم به خوردن و از هری تشکر کردم
-خب امروز نهار با من
:قبوله
من میز رو جمع کردم و لیام داشت ظرف ها رو می شست و منم داشتم با سالاد شروع می کردم
لیام شروع کرد با من حرف زدن و یه چیزایی در باره ی هری بهم گفت که خندم گرفت
هری نشسته بود و داشت ما رو نگاه می کرد فکر کنم حسودیش شده بود
سالاد رو که درست کردم گزاشتمش تو یخچال و رفتم دست هری رو گرفتم بلندش کردم و دمش لب استخر ی که جلوی خونه و اول جنگل بود هری گفت
"میخوای شنا یادت بدم؟
-تو من؟باشه
هری تیشرتشو در اورد وااااای اون تتو هاش منو کشته بودن
منم با یه مایو رفتم تو استخر هری با شلوارک و منم با یه مایو ی کوتاه یکم خجالت نی کشیدم که میخواستم با هری برم تو استخر
هری دستمو گرفته بود و بردم وسط استخر عمقش خیلی زیاد بود شروع کردم به داد زدن و چسبیدم به هری و اونم داشت بهم می خندید
"هههه خخخ بس کن دستتو گرفتم
-ای درد میترسم باشه باشه فقط دستمو ول نکن
هری دستمو گرفته بود و داشت سعی می کرد شنا یادم بده بلا خره من یکم شنا یادم گرفتم
هری وسط استخر دستمو ول کرد و گفت کا شنا کنم
منم داشتم کم کم شنا می کردم هری هم داشت برام دست میزد
"افرین حالا شد
-وای خدا یاد گرفتممممم
متوجه ی پسرا شدم که داشتن ما دوتا رو تماشا می کردن کنار استخر با هری نشستم و اون داشت باهام حرف می زد و منم داشتم بهش گوش میدادم
از استخر که امدیم بیرون هر دومون رفتیم تو اتاق های خودمون و موهامونو خشک کردین و همزمان از اتاق ارمدیم بیرون هری نگاهم کرد و گفت
"جوووووون رپی پوشی؟
-اولا مرض و جون دوما بعله
هری خندید و رفتیم پایین
من مشقول درست کردن نهار شدم که لوییس امد پیشم گفت : امشب میخوایم یه پارتی معمولی بگیریم میای؟
-خب اره حتما
بی صبرانه منتظر شب بودم
نهار رم رو اماده کردم و بچه ها رو صدا کردم همه شروع ب خوردن کردیم که یهویی نایل شروع کرد به سرفه کردن انقدر سرفه کرده بود که سرخ شده بود هری نایلو بلند کرد و محکم کوبوند تو کمرش و سرفه های نایل بند امد فکر کنم یه چیزی پریده بود تو گلوش
:ممنون هری
"خواهش
نهار که تموم شد هممون رفتیم تو اتاقامون و استراحت کردیم
....





आप प्रकाशित भागों के अंत तक पहुँच चुके हैं।

⏰ पिछला अद्यतन: Sep 24, 2015 ⏰

नए भागों की सूचना पाने के लिए इस कहानी को अपनी लाइब्रेरी में जोड़ें!

ماجرای دوعاشق  که هم عاشقن هم متنفر!!!...जहाँ कहानियाँ रहती हैं। अभी खोजें