part:13

81 34 29
                                    

مستقیم به چشم هاش زل زده بود و نمیتونست مسیر نگاهشو عوض کنه .
با جلو اومدن بکهیون به خودش اومد نفس عمیقی کشید و از پله ها ی کلبه پایین اومد و مقابل بکهیون ایستاد .

-تو اینجا چیکار میکنی؟
-تو باید پسر الفای اون پک باشی درسته؟ بیون کوچیک؟

بکهیون مهبوت قدمی به عقب برداشت ، جونگین چرا اینجوری باهاش رفتار میکرد مگه چقدر میتونست تو یک سال تغییر کنه که حالا حتی اونو .کسی که باهاش پیوند خورده بود رو نمیشناخت ؟
همیشه شنیده بود وقتی دوتا گرگ به وسیله ی مارک به هم پیوند میخورن،  خیلی چیز ها بینشون تغییر میکنه اما چرا رابطه ی خودش و جونگین اینجوری نبود؟

-چ.. چی داری میگی؟

بدون اینکه جوابی به سوال بکهیون بده از کنارش گذشت الان نه وقت ونه موقعیت این بود که با بکهیون حرف بزنه.

-جون...
-کای... الفا کای...

با صدای سردی جواب داد و به سمتش برگشت .قلبش با دیدن نگاه پر از درد و شوک بکهیون مچاله شد اما چاره ای نداشت .

-برای تک تک شماها من الفای رهبرم ، اینو بخاطر داشته باش بیون !

بدون اینکه به بکهیون زمانی برای جواب دادن بده از کنارش گذشت و به سمت جنگل به راه افتاد و به محض اینکه مقداری فاصله گرفت به گرگ سرکش و خشمگین درونش اجازه ی رها شدن داد .

***

چانیول کنار در چادر نشسته بود و اروم سعی داشت با چاقوی کوچیک توی دستش طرح خرگوشی رو روی تکه چوبی شکل بده . تا بعدا اون رو برای توله گرگ کوچیکش  بفرسته .
با سر و صدای افراد پک از جا بلند شد و کامل کردن طرحش رو به بعد موکول کرد به سمت جمعیت رفت و اروم از بینشون رد شد .

کای توی قالب گرگش  درحالی که چیزی رو روی زمین میکشید به سمتشون میومد و از همون فاصله بوی خون بینیش رو زد جلو تر رفت . و همزمان سوهو و مینسوک هم کنارش قرار گرفتن :

-شما میدونید قضیه چیه؟

پرسید، مینسوک و سوهو شونه ای به نشونه ی ندونستن بالا انداختن.
با رسیدن اون گرگ بهشون  از ادامه دادن حرف هاشون منصرف شدن و منتظر بهش چشم دوختن .
گرگ سیاه رنگ چیزی که همراه خودش میکشید رو ول کرد و لحظه ای بعد جونگین برهنه مقابلشون ایستاده بود .

-یکی برای الفا لباس بیاره سریع.

با دستور سوهو یکی از افراد قبیله سریعا شنلی رو روی تن کای انداخت :

-کای؟ چه اتفاقی افتاده ؟

چانیول پرسید و نگاه جونگین که درحال درست کردن شنل روی تنش بود بالا اومد و از زیر موهاش بهشون خیره شد ، خم شد و تن خونی اون گرگ رو  با لگد به سمتشون هل داد پوزخند ترسناکی زد و با تمسخر گفت :

JONGMOONМесто, где живут истории. Откройте их для себя