lesbian

1.5K 207 30
                                    

:«هفته ای هزار دلار»

جنی به معنای واقعی پای تهیونگ رو گرفته بود و مبلغ رو بالا میبرد تا شاید پسر قبول کنه ولی تهیونگ پاش رو روی زمین میکشید و به سمت در خروج میرفت

:«دیگه دیر شده دوستمم داره میاد وسایلم رو باهم جمع کنیم»

همون لحظه در باز شد و دختری با موی بلند مشکی و چتری هایی که شبیه عروسکش کرده بود وارد شد

:«تهیونگ بیا از این دیوونه خونهــ......»

با دیدن جنی که پای بلند تهیونگ رو گرفته بود حرفش رو نتونست کامل کنه

:«تهیونگ یه لحظه بیا باهات حرف دارم»

***

در رو بست و به سمت دوستش رفت و شونه هاش رو تو دستش گرفت

:«ازت خواهش میکنم استفعا نده»

تهیونگ بلند داد زد

:«چییییی؟»

دستش رو دهن پسر گذاشته

:«هیسسس خفه شو»

دستش رو پس کشید

:«دقیقا چرا؟»

دختر تایلندی صداش رو صاف کرد

:«من دخترش رو میخوام»

بی حس نگاهش کرد و خواست از در خارج بشه که لیسا رو کول تهیونگ سوار شد

:«تروخدا تروخدا تروخدا میدونی چقدر سخته یه دوست دختر خوب پیدا کردن ازت خواهش میکنم حداقل تا زمانی که شمارش رو بگیرم راه بیا تروخددااااااااااااااااااااااااا»

اهی کشید چرا انقدر خوش قلب بود

:«قبوله»

***

همون لحظه اتاق سرهنگ

جنی نفس عمیقی کشید

:«بابا ازت خواهش میکنم اینطوری نباش»

سرهنگ روی صندلی کارش نشسته بود دو دستش روی دسته صندلی قرار داشت و به گوشه ای خیره شده بود و سعی میکرد قیافه دخترش رو تصور کنه

بی مقدمه گفت

:«میدونی صورتت داره یادم میره»

جنی به دیوار برگشت و دستش رو روی دیوار گذاشت
و اشکاش سرازیر شدن

اون خوب بلد بود بی صدا گریه کنه

اشکاش رو پاک کرد و جلو رفت

:«باباـ...»

صدای نرم پدرش صحبتش رو قطع کرد

:«بیا جنی کوچولو»

جلوی پای پدرش زانو زد و سرش رو روی پای سرهنگ گذاشت و دستای سرد جونگکوک سرش رو نوازش کرد

:«بابا ازت خواهش میکنم اگه منو دوست داری نه اصلا اگه جیسو رو دوست داری با تهیونگ راه بیا»

هومی کشید

اون عاشق دختراش بود ولی از حضور یه غریبه تو خونش متنفر بود

:«خودتم میدونی من دوستتون دارم ولیـ...»

سرش رو بلند کرد

:«ولی بی ولی،میدونم متنفری که اغراق کنی به یه نفر نیاز داری ولی اگه تهیونگ باشه همه چیز خیلی بهتر پیش میره من بهت قول میدم لطفا بابا»

:«قبوله»

با خوشحالی دست پدرش رو گرفت و از اتاق اومد

جنی میدونست اون دختر قانعش کرده ولی برای اطمینان پرسید

:«خب؟»

تهیونگ با نارضایتی تعظیمی کرد

:«استعفام رو پس میگیرم»

جنی لبخندی زد این عالی بود

:«خیلی هم عالی سرهنگ هم از موندنت خوشحاله»

نگاهی به پدرش کرد و به دست به پاش زد

:«اره»

همین؟ اره؟ چه انتظار دیگه ای از اون مرد نظامی
داشت

لیسا خواست خودش رو معرفی کنه که جنی خداحافظی کرد و سریع از خونه خارج شد

دهنش باز مونده بود

با تعجب برگشت سمت تهیونگ

:«این چرا رفت؟»

پسر شونه ای بالا انداخت

:«شاید لزبین نیستـ...»

:«اون لزبینه احتمالا تایپش نیستی»

سرهنگ در یک جمله دختر رو نابود کرد

:«من تایپش نیستم؟کوریـ...»

متوجه حرفش شد و همون لحظه تعظیمی کرد

:«من معذرت میخوام من دیگه برم»

تهیونگ دستش رو جلو صورتش گرفت تا خندش مشخص نشه و دید که لیسا در عرض چند ثانیه از جلوی دیدش محو شد

حالا فقط اون مونده بود و پیرمرد

پرسید

:«کاری هست براتون انجام بدم؟»

:«صورتم نیاز به اصلاح داره»

colonel Where stories live. Discover now