OCD | Complete

De 1DFanFic_iran

35.8K 3.9K 709

[ C O M P L E T E D ] اون دختر اولين چيز زيبايى بود كه هرى تا به حال اسيرش شده بود. [Persian Translation]... Mai multe

OCD
One
Two
Three
Four
Five
Six
Seven
Eight
Nine
Ten
Eleven
Twelve
Thirteen
Fourteen
Author note
Translator Note

Epilogue

1.6K 176 26
De 1DFanFic_iran

سخن آخر

اون از بهار به خاطر ياد آورى زخم هاى گذتشه متنفر بود، اونا در نسيم گرم هوا حركت كرده بودن.

همه طرف، همه جا، تنها چيزي كه (كنزي) ميديد، عشقشون بود. عشقي كه مُرد، ولي اون با عجله از كنار جايى كه عشق گذشته ش رو براش زنده ميكرد رد نميشد، و براي دوباره زنده شدن التماس ميكرد.

لباش اون رو چشيدن و شش هاش او را تنفس كردن. بعد از رفتن زمستون ياد گرفت كه عاشق احساساتش باشه، ولي الان نميتونه آشكارشون كنه. اگر عشقشون معني مرگ ميده، پس ميتونه براي هميشه باهاش باشه.

هميشه روز هايى بودن. روز هايي كه بيشتر از همه چيز دلش براش تنگ مي شد. بعضي وقت ها فقط مينشست و خاطره هاي بهتر رو مرور ميكرد.

اولين بوسشون روي همين كاناپش بود.

روي همين كاناپه براش ميخوند.

هري روي همين كاناپه -شش بار- ازش خواست كه دوست دخترش باشه.

اولين باري رو كه عشق رو بوجود آوردن ، رو به ياد آورد. خيلي با كنزي مهربون بود، و مطمئن مي شد كه در همه حالات راحته. كنزي تا قبل از ملاقات هري هيچوقت نفهميده بود كه يه نفر چقدر ميتونه زيبا باشه، اجزاي اصليش بايد توسط خود خدا ساخته شده باشن، و چشم هاش هم خيلي سبز بودن، مثل تازگي چمن تازه كوتاه شده. بدنش، همه تتو هاش، همه خصوصياتش- جوري كه حرف ميزد، جوري كه چيز ها رو عالي ميكرد، جوري كه هميشه... امن بود.

اون مصرف قرص هاش رو متوقف كرد. حتي بعد از اينكه كنزي بهش گفت دوباره مصرفشون رو شروع كنه، به حرفش گوش نكرد. اگه اون يه لجوج لعنتي نبود ،ميتونست هنوز اينجا باشه و كنزي ميتونست خودش رو سرزنش كنه و يه قسمت از خودش انجامش داد.
اون بايد دوباره مطمئن مي شد كه اون دارو هاش رو مصرف ميكنه، شايد اگر اون چهارشنبه لعنتي ميموند خونه، چيز ها از الان خيلي بهتر ميبودن.

ولي هري واقعا نميتونست كمكي كنه، ميتونست؟ اون فقط قرباني يه اختلال سنگدل بود، اختلالي كه در درونش كنترل رو از دستش خارج ميكرد، و به كسي كه با ضمير ناخودآگاه پر شده باشه تبديل ميكرد.

هيچوقت هيچي نميتونست توي دنياش عالي باشه. حتي كنزي هم به اندازه كافي نبود- نميتونست كمكش كنه كه از چيز هايي كه داخل سرش وجود دارن فرار كنه.

در هرحال، ذهن قدرتمندترين چيزه.

•پايان

Continuă lectura

O să-ți placă și

53.8K 5.2K 34
کیم تهـیونگ پسری که میتونه ذهـن بخونه، طی یک مـاموریت خاص و برای گرفتن انتقام یک کـینه قدیمی، با جئـون جونـگکوک یک افسر پلیس تازه کار وارد یک هتـل کا...
3.8K 823 11
اون رفت و فقط يك دستگاه ضبط صوت برام موند. 2016 , copyright : Mehrnoosh
181 55 9
لویی تاملینسون مثل شماها، یه آدم معمولیه. با این تفاوت که یه راز داره. یه راز خیلی خیلی عجیب. این، داستانِ اونه. لویی فکر میکنه فقط خودش قدرت های عجی...
61.5K 8.4K 41
[COMPLETED] به ما میگن رویاپرداز ! اما این ما نیستیم که خوابیم.. مدلین دختری رویاپرداز با خیال هایی دور از انتظار که به بند هری استایلز راه پیدا میکن...