don't touch my little boy

נכתב על ידי sara2007sk

8.7K 571 411

دستمو با شتاب از دست قویش کشیدم بیرون. ؟:دست از سرم بردار.... چرا همه جا دنبالم میای. ؟؟: خودت چی فکر میکنی ک... עוד

شخصیت ها
part_1
part_2
part3
part5
part6
part7
part8
part9
part10
part11
part12
part13
شخصیت ها2
part14
part15
part16
part17
part18
part19
part20
part21

part4

469 25 19
נכתב על ידי sara2007sk

(یونگی)
با ایستادن ماشین نگاهمو به تهیونگ دادم.
ته: پیاده شو.
عمارت باشکوه شون بدجور منو جذب خودش کرده بود.

نمای بیرونی


اتاق جین👇👇

اتاق تهیونگ 👇👇

با دهنی نیمه باز دنبالش راه میرفتم. هنوز نگاهم به اطراف بود که بهش برخورد کردم. قدمی به عقب برداشتم و با گیر کردن پام به جسم کوچیکی خوردم زمین.
ته: یاااا لهش نکنیی..
به سگ کوچیکو با مزه ای که تو بغلش بود نگاه کردم.
ته:یون خوبی؟
یونگی: من خوبم.
نگاه پر از تمسخرشو بهم داد.
ته: منظورم یونتان بود.
آهان کوتاهی گفتمو بلند شدم. تهیونگ در حالی که قربون صدقه یونتان میرفت از رو زانو بلند شد. دلم واسه هولی تنگ شده بود. خیلی وقته تنهاش گذاشته بودم. با لیس زده شدن لبای تهیونگ توسط یونتان با حالت چندشی نگاشون کردم. نگاهمو ازش گرفتم.
یونگی: خوب از دیدنت خوشحال شدم تهیونگ. من دیگه میرم خونمون.
هنوز اولین قدمم رو کامل برنداشته بودم که یقه لباسم تو مشتش قفل شد. به سمت اتاق کشیدمو بدون اجازه دادن به ورود یونتان درو بست.
دیزاین اتاقش خیلی جالب بود. با هول داده شدن به سمت تخت شوکه نگاش کردم.
یونگی: هویی دستتو بکش چیکار‌‌.....
لباشو رو لبام کوبیدو بی رحمانه مشغول مکیدن و گاز گرفتن لبای بیچارم شد.
(جین)
بالاخره تونستم در عوض پسرش یه شب بدنشو مال خودم کنم. هر چند که فکر نکنم تهیونگ بزاره یونگی حالا حالاها بره. با باز شدن در خونش به داخل کشیدمشو لبامو قفل لباش کردم.
به دیوار کوبیدمشو بوسمونو قوی تر ادامه دادم. دستمو رو دیکش گذاشتمو فشاری بهش دادم. میتونستم هارد شدنشو حس کنم. ازش کمی فاصله گرفتم.
جین: اتاق خوابت کجاست.
جونی: در دوم.

پذیرایی

اتاق نامجون

به سمت اتاق کشیدمش.با پام به سگی که بین دستو پامون می‌پیچید ضربه ای زدمو از خودمون دورش کردم.
جونی: هیی یونگی خیلی رو هولی....
دوباره لبامو رو لباش کوبیدمو وارد اتاقش شدم. بی معطلی رو تخت پرتش کردمو پامو بین پاش قرار دادم. ناله کوتاهی کردو به بوسمون ادامه داد. دست از بوسیدنش برداشتمو به سمت گردنش حمله ور شدم. مارک های کوچیکو بزرگی رو گردنش خود نمایی میکرد. به کل تو بدنش غرق شده بودمو متوجه کارهام نبودم. لاله گوشش بین لبام گرفتم زمزمه وار گفتم:
جین: خوشحالم که رو یونگی حساسی.
خواست چیزی بگه اگه از نقطه حساس گردنش گاز محکمی گرفتم. داد پر دردش منو به خودم اورد. ازش جدا شدمو دستی به زخم رو گردنش انداختم.
جونی: چیکار میکنی وحشی. مگه ......
لبامو رو لباش کوبیدم. دستمو رو دیکش قرار دادم. نگاه سردو بی حسش تمام وجودمو منجمد کرد.
جین: اگه میخوای پسرتو دوباره ببینی درست همراهیم کن.
دیکشو از تو شلوارش بیرون کشیدمو مماس دیک خودم قرارش دادم. همونطور که دیکمو به دیکش میمالیدم زیر گوشش زمزمه کردم.
جین: هنوزم واسه لونا هارد شدی؟... فاک جونی... چشمای خمارت خیلی جذاب ترت کرده....
دیکامونو تو دستم گرفتمو محکم تر بهم فشار دادم. ناله های هات و شهوت برانگیز جونی داشت از خود بیخودم میکرد. دلم میخواست همین الان دیکمو تو اون سوراخ تنگش فرو کنم. لیسی به گوشه لبش زدمو دوباره زمزمه وار گفتم:
جین: دلم میخواد دیکمو توت حس کنم جونی.
جونی: منم همينطور...
دیکشو از تو دستم خارج کرد که نگامو ازش گرفتم.
جین: وایسا داری چیکار.....
با فرو رفتن دیکش داخلم نفسم حبس شد. کمرمو بین دستاشو گرفتو با تموم توانش ضربه میزد. لایه اشک دیدمو تار کرده بود. به قدری درد داشت که جز سکوت کار دیگه ای نمیتونستم بکنم. به دستاش چنگی زدم. همین کار باعث شد تا جاهامونو عوض کنه. لعنتی نباید اینقدر ساده شانو شخصیتم زیر سوال بره.
جین: داری.... چه غلطی میکنی... من نباید... اهه فاکک...
با برخورد دیکش به پروستاتم دیکه نتونستم ساکت بمونم.درد رو به کل فراموش کرده بودم. ضربات جونی تمومی نداشت. با خارج شدن لباسش از تنش به بدنش خیره شدم‌. درست مثل قدیم بی نقص بود.
جین:آه..  فکر نمیکردم... فاکک جونی... هنوزم مثل قبل ... اههه... عالی باشی...
قطرات ریزو درشت عرق رو تنش خودنمایی میکرد. ضرباتشو به شدت عمیق کرده بود. دستامو رو شونش قرار دادم.
جین: اهه... این... فاکک جونییی.... این درد داره... اینقدر عمیق.....
با تموم توانش دیکشو به پروستاتم کوبیدو کام شد. لذت تو تک تک نقاط بدنم منتقل میشد. داغی کامش ناله های هاتش... فاکک... چشمامو روهم فشار دادمو رو شکمم کام شدم‌. با بیحالی روم دراز کشید. هردو نفس نفس میزدیم. از اینکه تونسته بودیم باهم یکیشیم خیلی خوشحال بودم. دستمو پشتش نوازش وار به حرکت دراوردم.
جونی: حالا بگو یونگی کجاست.
جین: فعلا استراحت کن. دیر نمیشه.
جونی: من باید برم پیشش نمیتونم بیشتر از این نگرانش بزارم.
خواست بلند شه که جامو باهاش عوض کردمو رو تخت خوابوندمش.
جین: ولی من هنوز راضی نشدم....
(تهیونگ)
با حرص دستاشو از تو دستم که بالاسرش پین شده بود کشید بیرونو هولم داد.
یونگی: داری چه غلطی میکنی.
ته: دارم مزت میکنم. مشخص نیست.
سرمو تو گردنش فرو کردمو مارک پررنگی روش انداختم.
یونگی: یاااا چرا مارکم میکنی.. چرا فکر کردی همه مثل خودت گین؟
ته: چون آپاهامون گین چرا ما نباشیم؟
دستمو رو دیکش قرار دادم. دست دیگمم کنار بدنش پین کردمو روش خم شدم. استرسو تو نگاش به وضوح میدیدم. دستمو وارد شلوارش کردم.
ته: نگران نباش اگه باهام راه بیای قول میدم دردت نیاد.
یونگی: نمیخوام. باید برم پیش اپا‌.
خواست بلند که دستمو رو شونش گذاشتمو دوباره رو تخت خوابوندمش.
ته: سعی نکن کارمو سخت تر کنی.
بیشتر روش خم شدم. دیکمو به دیکش چسبوندم. میتونستم حبس شدن نفسشو به وضوح ببینم. دکمه های لباسشو دونه دونه باز میکردم.
یونگی: دست کثافتو به من نزن... یااا... اخخ...
نیپلشو بین دو انگشتم فشوردمو با دست دیگم موهاش تو مشتم گرفتم.
ته: بهت هشدار دادم. خودت میخوای اوضاع رو خراب کنی‌.
لبامو رو لباش کوبیدم. بدون هیچ رحمی میبوسیدمش. تموم تلاشاش برای جدا کردنم از خودش بی‌فایده بود. کمربندم برداشتمو بعد از در آوردن لباسش به پشت خوابوندمش.
یونگی: داری چه غلطی میکنی... تمومش کن...
دستاشو پشتش کنار هم قرار دادمو تا جایی که امکان داشت با کمربند سفت بستم. موهاشو کشیدم تا سرش بیاد بالا تر. روش خم شدم.
ته: اروم باش یونگ شب درازی در پیش داریم.
شلوارشو کامل از پاش خارج کردم.
یونگی: دستامو باز کن حرومزاده...
بوتاشو تو دستم گرفتمو یه دفعه دیکمو داخلش فرو کردم.
(یونگی)
از شدت درد نفسم بالا نمیامد. اشکام بی اختیار میریخت. هیچ جوره نمیتونستم از دستش فرار کنم. با کشیده شدن مجدد موهام سرمو بیشتر بالا اوردم که به جون لبام افتاد.
با اولین ضربش ناله پر دردی کردم.
یونگی: ا...این... خیلی... درد دارهه...
گریم اوج گرفت. نمیتونستم موقیعتی که الان توش هستم رو درک کنم. قرار نبود اینجوری بشه. قرار بود انتقام بگیرم. نه اینکه دوباره نابودم کنم.
درد تو تمام وجودم می‌پیچید. به قدری دادو فریاد کرده بودم که دیگه صدام در نمیامد.
ته: اینقدر سروصدا نکن.
شونه هامو تو دستاش گرفتو آخرین ضربشو زد. جیغی از ته دل زدمو از هوش رفتم.
(تهیونگ)
با صدای در دیکمو ازش بیرون کشیدم . درحالی که نفس نفس میزدم مشغول باز کردن دستاش شدم. رد دندونام رو پوست سفیدش به شدت خودنمایی میکرد. به ارومی بلندش کردمو پیرهن سفید بلندی رو تنش کردم. با دستمال کامی که از سوراخش بیرون چکیده بود رو پاک کردمو بعد از جمع کرد ملحفه رو تخت خوابوندمش. پتورو کاملا روش کشیدمو از اتاق خارج شدم.
...:سلام آقا. خانم دوباره زنگ زدن.
این عفریته چرا دست از سرمون بر نمیداشت.
ته: چی گفتی بهش.
...:گفتم آقا هر وقت صلاح بدونن باهاتون تماس میگیرن
ته: کار خوبی کردی. میتونی بری.
تعظیمی کردو از پله ها پایین رفت. دوباره وارد اتاقم شدم. نگاهی به یونگی انداختم. از اخم بین ابروهاش میشد فهمید چقدر درد داره. وارد بالکن شدمو پاکت سیگارو از تو جیبم بیرون کشیدم. یه دونه از توش برداشتمو یین لبم گرفتمش. فندک رو روشن کردم. سرخی آتیش.... هیچ وقت فکر نمیکردم بازم بتونم بهش نزدیک شم.
[فلش بک ۲۳ سال قبل]
(جین)
نگاهم بین پسر بچه های قدو نیم قد در جریان بود تا بالاخره رو شخصی ایستاد. زیباییش فریبنده بود. میتونست نیروی خیلی خوبی باشه.
...:کسی رو انتخاب کردین؟
به مسئول پرورشگاه خیره شدم‌.
جین: اونی که ردیف آخر وایساده کیه؟
...:تهیونگ بیا جلو ببینم.
با استرس از بین بچه ها رد شدو اومد جلو.
...: تهیونگ پسر قوییه پدرو مادرش روهم دیدهو با این حال بعد از اومدن به اینجا دیگه راجبشون سوالی نپرسیده.
دستمو رو موهای ته کشیدم.
جین: میخوای بامن بیای بریم یه جای بهتر؟
تو چشمام خیره شده بود.
ته: آپا؟
جلوش زانو زدم.
جین: اره عزیزم.
با پریدن تو بغلم شوکه شدم. محکم تر بغلش کردم‌. شاید روزی تو تونستی عشقمو بهم برگردونی.....
(یک سال بعد)
بالاخره وارد خونه شدیم. سر دردم شدید تر شده بودن. تهیونگ باهمون صدای بچگونش گفت:
ته: آپا حالت خوبه؟
دایون: اره عزیزم خوبه تو برو سریع لباساتو عوض کنو بخواب.
ته: ولی آپا هر شب....
دایون: برو دیگه پسر. امشب آپات سرش شلوغه.
دست دایونو گرفتم.
جین: تو برو لباستو عوض کن تا من بخوابونمش.
دایون چشم غره ای به تهیونگ رفتو با حرص به سمت اتاق مشترکمون رفت. تهیونگو تو بغلم گرفتمو از رو زمین بلندم کردم.
ته: آپا این خانمه چرا تموم امشبو کنارت بود؟
جین: این خانمه چیه ته؟ باید اوما صداش کنی .
ته: ولی اون منو دوست نداره.
جین: چرا عزیزم. فقط امشب یکم خسته ست.
ته: یعنی دیگه نمیتونم شبا پیشت بخوابم؟
بهش نگاه کردم.
جین: چرا نتونی؟
ته: اخه اوما گفت دیگه باید تموم کارامو تنهایی انجام بدم. گفت تو مال اونی. گفت من یه بار اضافیم.
وارد اتاقش شدمو رو زمین گذاشتمشو جلوش زانو زدم. همونطور که مشغول درآوردن لباساش بودم گفتم:
جین: دیگه همچین حرفی نمیزنه. اگه بازم اذیتت کرد فقط به خودم بگو.

لباسایی که تنش بود😆👆
لباسایی که جین تنش کرد👇

به سمت تختش رفتو روش قرار گرفت.
جین: یا.. یه چیزیو فراموش نکردی؟
ته:آپا امشب خیلی خستم.
جین: راه نداره بدو. یه شب مسواک نزنی دیگه نمیزنی.
پشتش بهم کرد‌.
جین: توکه دوست نداری فردا صبح که خودتو تو ایینه دیدی تموم دندونات سیاه باشه؟
سریعا از جاش بلند زدو به سمت سرویس رفت. لباساشو از رو زمین برداشتمو مشغول آویز کردنشون شدم.
نمیدونم چقدر از کارام درست بود ولی... باید این کارو انجام می‌دادم. نامجونم ازدواج میکنه پس چرا اینقدر واسه من درکش سخت بود. با ورود مجدد تهیونگ به سمتش رفتم.
ته: میشه دوباره داستانی مامان بزرگو واسم تعریف کنی؟
پیشونیش بوسیدمش پتورو کامل روز کشیدم
جین: پسر کوچولو من امشب قبول میکنه فقط کنارش بشینم؟
ته: ولی فردا شب باید پيتزا بخوریم. باشه؟
جین: چشم فردا شب دوتا پيتزا واست میخرم.
کنارش تو تخت نشستم. امشب کاری کردم که باعث شد عشق نامجونو برای همیشه از دست بدم. ازدواجی کردم که حتی نمیدونم درسته یا نه. سرمو بین دستام گرفتم. من باید نامجونو فراموش میکردم. دایون باید جاشو پر میکرد.

کیم دایون
۲۰ ساله

کارت عروسیی که جونی بهم داده بود رو از تو جیبم بیرون کشیدم. نمیدونم باید ازت متنفرم باشم یا همچنان عاشقت بمونم. شاید این پسر میتونست انتخاب قلب شکستم بگیره. شاید آینده میتونست منو یه جونی برسونه.
با صدای دایون از فکر در اومدم.
دایون: پاشو بریم. خوابیده.
به قیافه غرق خواب تهیونگ خیره شدم‌.
جین: دایون امشب خیلی خستم.
دایون: خیلی خوب مشکلی نداره. با یه حموم آب گرم چطوری؟
دستمو گرفتو مجبورم کرد بلند شم.
دایون: چی شاهزاده منو ناراحت کرده؟
بهش نگاه کردم‌. هیچ حرفی نداشتم بزنم‌. من نمیتونستم جونیو فراموش کنم...
ولی باید بکنی جین.
لبامو رو لباش کوبیدم. دستمو تو موهاش فرو کردم. تصویر جونی از جلو چشمام کنار نمیرفت. در اتاقو باز کردمو به داخل هولش دادم. درحالی که همو میبوسیدیم به سمت تخت رفتیم. ازم جدا شد.
دایون: خسته ای عزیزم. بسپرس به من.
با خارج کردن لباساش از تنش نگاهمو به بدنش دادم. حتی ذره ای هم نمیتونست تحریکم کنه.
با حس دستاش گرفت رو دیکم بدنم منقبض شد. شلوار و باکسرمو از تنم خارج کردو دیکمو نزدیک دهنش کرد....
خیلی ماهرانه بلوجاب میرفت. با تصور اینکه این کار جونی دستمو تو موهاش فرو کردم. دیکمو ته حلقش کوبیدمو با ناله بلندی تو دهنش کام شدم‌. خستگی بیشتری بهم چیره شده. جاهامونو عوض کردمو دیکمو داخلش فرو کردم.
ناله بلندی کرد. نالش بیشتر از اینکه بهم لذت بده عصبیم میکرد. کمرشو گرفتمو با تموم توانم توش ضربه زدم. ناله های به جیغ تبدیل شده بود. نمیتونستم. نمیتونستم باهاش ارضا شم.
دایون: جین اروم باشش... چته... اخخ...
جین: شما زنا همتون خسته کننده این.
ازش کردم بیرونو به جاش انگشتامو واردش کردم. به سرعت داخلش تکون میدادم و بالاخره تونستم ارضاش کنم. با سوختن یه طوری صورتم نگاهمو بهش دادم.
دایون: چته وحشییی؟ مگه برده اوردی؟
جین: شاید.
از کنار بلند شدمو به سمت حموم رفتم.
نمیدونم چقدر گذشته بود که با صدای جیغو گریه تهیونگ سریعا از حموم خارج شدم. بند حوله حموم رو دور کمرم محکم کردمو به سمت اتاق تهیونگ رفتم. با دیدن دایون در حالی که سعی داشت دست تهیونگ رو داخل شومینه فرو ببره شوکه شدم. تهیونگ با درد جیغ میزدو اشک میریخت.
به سمت دایون رفتمو موهاشو گرفتم. دست تهیونگو گرفتمو ازش جداش کردم. با تموم توانم سرش داد زدم.
جین: داری چه غلطی میکنی؟
دایون: خیلی ساده ای که فکر کردی کسی عاشقت میشه. این یکی آب بلاهایی بود که میتونستم سر توو زندگیت بیارم. بعدیشم مال معشوقه جناب کیم. تو این چند ماه خیلی چیزا ازت فهمیدم.
تهیونگو تو بغلم گرفتم. باورم نمیشد که این همون بچه ارومو خجالتی کلاسمون بود. ولی کاش میدونستم اون عفریته ای بود که کارشو تازه شروع کرده.
(پایان فلش بک)
.

...........................................................................
سلام به همه
آخر این پارتو خیلی تند تند نوشتم امیدوارم فهمیده باشین چی شد😅😅

המשך קריאה

You'll Also Like

1.2M 56.4K 83
"The only person that can change Mr. Oberois is their wives Mrs. Oberois". Oberois are very rich and famous, their business is well known, The Oberoi...
135K 259 18
Just a horny girl
237K 5.4K 56
❝ i loved you so hard for a time, i've tried to ration it out all my life. ❞ kate martin x fem! oc
123K 4.5K 23
فيصل بحده وعصبيه نطق: ان ماخذيتك وربيتك ماكون ولد محمد الوجد ببرود وعناد : ان مارفضتك ماكون بنت تركي !