با رفتنش به حموم، تلفنش شروع به زنگ زدن کرد، وین نگاهی به اسم تماس گیرنده انداخت و با دیدن اسم "بیبی" اخم کرد و بلافاصله گوشی رو سایلنت کرد و تو کیف برایت گذاشتش. وقتی فهمید که کی زنگ زده، پوزخند تاریکی زد:
"عوضی احمق! من الان اونو دارم و نمیذارم بره. حتی تماس های احمقانهات این فرصت رو از من نمیگیره. فاحشه متاهل لعنتی دیگه کِی میخواد عقب نشینی کنه! خواب دیدی خیره، برو به ادامه خوابت برس"
وین با لبخندی پیروزمندانه که انگار کاپ جام جهانی رو برنده شده رفت پایین تا واسه برایت غذا گرم کنه.
برایت سرحال و قبراق از حموم درومد و سوپ و دارویی که وین برای سردردش اماده کرده بود رو خورد.
برایت همش فکر میکرد که چرا اینقدر ضعف داره، چرا بدنش رو حس نمیکنه و نیاز داره که دارو بخوره، وقتی که دوباره دراز کشید و خواست گوشیش رو چک کنه، داروها اثر کردن و خوابش برد.
وین تقریباً تموم شب رو بیدار بود و به چهره برایت نگاه میکرد، اونو میبوسید و طوری بهش چسبیده بود که انگار زندگیش بهش بستگی داره.
دوباره گوشی رو بیرون آورد و دید که برایت چند تماس و پیام از دست رفته داره. حوصله باز کردن پیام ها رو نداشت چون با دونستن اینکه کی اونا رو میفرسته، نمیخواست اینطور بنظر برسه که داره دخالت می کنه: "برادرم چیکار میکنه که به همسر احمقش این شانس رو میده که به یه مرد دیگه زنگ بزنه؟ مگه با هم نمیخوابن؟ نباید تو این موقع کنارش باشه؟ نمیذارم تماس های احمقانه تو این لحظه رو برام خراب کنه، من وقت دارم با اون باشم و تو باید با شوهرت باشی و اونو رها کنی!"
گوشی رو داخل کت تمیز برایت برگردوند و روی سینهاش دراز کشید و ریههاشو با بوی ادکلن مردونهی مست کنندهاش پر کرد. یهو احساس کرد که میخواد برایت رو یه لقمهچپه کنه، انگار که یه غذای خوشمزهاس.
عشقش به برایت باعث شده بود که منطقشو از دست بده و حتی دست به کارایی بزنه که هیچوقت فکرشم نمیکرد تو زندگیش انجام بده و نمیتونه منتظر بمونه که برایت کِی ازش میخواد دوستپسر و همسر قانونیش بشه. با رضایت لبخند زد و خوابید و برای یه بار هم که شده احساس کرد این مرد رو کاملا بدست آورده و متعلق به خودشه.
صبح روز بعد از خواب بیدار شدن و واسه دانشگاه آماده شدن. و برایت خواست که اول بره خونهاش و بعدا بیاد دانشگاه، اما وین گفت که باهاش میاد و تظاهر کرد که هنوزم بیماریش کامل خوب نشده و نمیخواد خونش گردن برادرش بیفته. این حرفو زد که مطمئن بشه شیائوژان اونا رو باهم در حالیکه دارن به دانشگاه میان، ببینه.
وین داشت واکنش ژان رو پیش خودش تصور میکرد که چطور حالش گرفته میشه و قراره چیا بهش بگه.
आप पढ़ रहे हैं
My Sister's Husband
रोमांसژان و برایت با هم رابطه دارن. و خواهر ژان زن ییبوئه. ولی موقع بدنیا اوردن بچه دومش میمیره وبعد ژان باید طبق سنت و رسم خونوادشون و برخلاف میلش با ییبو ازدواج کنه! ꩜Writer: pricelessjew22 ꩜𝗧𝗿𝗮𝗻𝘀𝗹𝗮𝘁𝗼𝗿 : Mornick,Narges ꩜𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲 :Romance,Ang...
"چپتر بیستوپنجم"
शुरू से प्रारंभ करें: