قسمت اول

353 20 10
                                    

خانم پیترسون دنبال یافتن پسری که توانایی خوشبخت کردن دخترش پگی پیترسون را داشت بود. دوشیزه پیترسون بسیار با

کمالات و روشن فکر تر از مادرش و شاید بهتر باشد بگوییم مردم آن زمانه بود.

او هیچ عجله برای ازدواج نداشت. خوشبختی را در پیدا کردن شاهزاده ای رویایی که روزی با اسب سفید به سراغش می آید

نمی دانست. او از ازدواج و عشق واقعی تنفری نداشت بلکه فقط مایل نبود از روی جهل و نادانی به دست کسی که نه تنها

او را خوشبخت نمی سازد بلکه زندگی اش را نیز به تاریکی می برد بیافتد. او صبور بود و با احتیاط، واقع بین و زیبا.

شاید بتوان گفت همه ی مردم زیبایی که در چهره او پنهان بود را مشاهده نمی کردند.

همانطور که گفتم بیشتر مردم آن زمان یک بعدی به مسائل می نگریستند و نیز بسیار سطحی بین بودند.

آرزویی که دوشیزه پیترسون در تمام طول زندگی خود داشت این بود که روزی تغییر دهنده ی ذهن های جاهلی که دنیا را

به سیاهی و تباهی می کشاند باشد. آرزویی که از طرفی جهان را دگرگون می ساخت و از طرفی دیگر غیر ممکن. یعنی

اینکه با یک گل، بهار نمی شود.

بگذریم، نزدیک ماه مارس بود که دوشیزه تصمیم گرفت برای اوقات فراغت به لندن سفر کند مگر شاید خواهرش را که یک

سالی میشود به خانه بخت رفته به نام تیریستا پیترسون را ملاقات کند. او و خواهرش بسیار صمیمی بودند. همه ی اسرار

و راز هایشان را با یکدیگر در میان می گذاشتند. مانند دو دوست بسیار صمیمی که از بچگی با هم بزرگ شده اند.

خوشبختانه همانطور که اتتظار می رفت طبق نامه هایی که دوشیزه ی تازه عروس تیریستا پیترسون یا شایسته تر است

بگوییم استایلز برای خواهرش می نوشت، از زندگی اش بسیار راضی و خوشحال بود.او و شوهرش آنقدری هم را دوست

داشتند که هیچ چیز نمی توانست جلوی چنین عشق آتشینی را بگیرد. او با مردی بسیار خوش قامت و جذاب به نام آقای

هرولد استایلز ازدواج کرده بود. او مردی بسیار مهربان، شوخ طبع و اجتماعی بود و دوستان بسیار زیادی داشت، از کلنل ها

گرفته تا مردمان عادی و حتی فقیر. خلاصه زندگی به کام آن دو بسیار خوشایند بود.


دوشیزه پگی پیترسون خودش را برای سفری بی نقص آماده ساخت. موعد سفر دو روز بعد تعیین شد. پدرش موارد مورد

نیاز دخترش از جمله کالسکه ای با دو اسب و ... را برای دخترش فراهم نمود تا اینکه این دو روز نیز مانند روز های عادی

گذشت و موعد سفر فرا رسید...

~~~~

سلام دوستان من طبق معمول یک فن فیک شروع میکنم بعد نصفه ولش میکنم حالا خدا رو شکر "screams in the darkness of night" رو ول نکردم.

خب نظرتون رو بگید لطفا.ممنون میشم :)))

Colonel.Where stories live. Discover now