𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆...

Da manilarise

346K 37.9K 16.1K

پسرِ مو بلند | 𝖫𝗈𝗇𝗀 𝖧𝖺𝗂𝗋𝖾𝖽 𝖡𝗈𝗒 -کامل شــده- همه چی از اونجایی شروع شد که دال، پسرِ ۵ ساله‌ی کی... Altro

شخصیت ها
مامان!
بکش پایین بگو اسباب بازیه!
مردکِ متاهلِ جذاب
وافلِ بلوبری
آپای منحرف و آرگادزینوهاش!
سکستراپر!
نیپل صورتی
گوزوی خوشگل!
جونگکوکِ آبیِ خودم
اون یه ددیِ!
من دوستش دارم!
نبوس و در برو!
قلبِ آبیِ من
پاپا کوو!
آشپزِ سکسی
دکترِ سکسی!
پسرِ مو بلند
خرگوشِ آبیِ فیشنت پوش!
بچه لوسیفر و فَمیلی!
قاتلِ جذاب
کارامل ماکیاتوی بعدِ سکس
دلبرِ مو مشکی | پایان
بشنویم از میشِلین!
ترجمه‌ی جدید!

تو مالِ منی!

9.1K 965 545
Da manilarise

دست های کوچکش رو سفت تر دورِ گردنِ هوسوک حلقه کرد و گونه‌ش رو به فکِ مرد چسبوند:
_میگم هوتوکی... تو به کسی که دوستش دالی... میگی ددی؟!
با تعجب، نگاهش رو از لپ تاپ، گرفت و به پسرِ ۶ ساله داد:
_منظورت چیه؟!
با چشم های درشتش، به چشم های کشیده‌ی مرد زل زد و پاهاش رو روی رون های هوسوک، درست کرد:
_خب.. پاپاکوو چند لوزِ پیش، به بابایی گفت ددی!

با فشار دادنِ لب هاش بهم، پِخی از خنده کرد و با تعجب لب هاش رو غنچه کرد:
_جونگکوک به بابات گفت ددی؟! کی؟
سرش رو تکون داد و با غنچه کردنِ لب هاش، گفت:
_شب بود... من یهویی شنیدم کوکو به ددی گفت ددی! یعنی الان کوکو دیگه پاپای من نیشت؟! داداشیمه؟!

لب هاش رو گاز گرفت تا با پخش شدن از خنده روی زمین، پسر رو ناراحت نکنه:
_نهه! نهه! اون هنوزم پاپاته... ددی یک نوع لقبِ محبت آمیزه...
نگاهش رو گرفت و دوباره به صفحه‌ی لپ تاپ داد.
ابروهاش رو بالا انداخت و دوباره لپش رو به فکِ پسر چسبوند:
_خب پش سَلَطانم یه لقبِ عاشقانه‌شت؟!
با تعجب دوباره نگاهش رو به نیم رخِ پسر داد:
_منظورت سرطانه؟! این و دیگه کی گفته؟!

آهی کشید و با پایین انداختنِ سرش، لب هاش رو غنچه مانند کرد:
_اینم گوکو به ددی گفت! اما ددی گفتش این یه لقب عاشقانه‌‌شت!

_لعنت به این پاپا کووت!
و بعد خنده ای کرد و بعد ازینکه متوجهِ نگاهِ طلبکارِ پسر شد، سرفه ای کرد:
_سرطان... خب سرطان...
مکث کرد و همونطور که به چشم های درشتِ پسر زل زده بود، گفت:
_خب من به تو چی بگم بچه؟!
و بعد با کلافگی به دال که هنوز بهش زل زد بود، نگاه کرد و با گشاد کردنِ چشم هاش گفت:
_لعنت به اون باباهات!

_________________

آهی کشید و همونطور که عکسی که سرش توسطِ رئیس مین کرده شده بود، رو بالا میگرفت، زاویه سرش و عکس رو تغییر داد تا متوجهِ غر ها و گیر دادن هایِ مین بشه، اما اون عکس واقعا مشکلی نداشت!

با محکم خوردنِ چیزی، روی زمین و پخش شدنِ صدای بلندی، با تعجب سرش رو کمی کج کرد و همونطور که هنوز عکس دستش بود، با چشم های درشت، به صحنه‌ی رو به روش زل زد.

کیونگ، همونطور که جارویی که برای پاک کردنِ محیطِ کارِ خودش، توی دستش بود، با کله روی پرونده هایِ پرت شده روی زمین، فرو رفته بود و با حیرت، به در زل زده بود!
و خب وضعیتِ کیونگ‌ کاملا طبیعی بود. چون اون تهیونگ با یک دست توی جیبش و استار باکسی توی دستش، با چشم های حالا گشاد شده، به صحنه‌ی رو به روش زل زده بود!

با تعجب عکس رو روی میز پرت کرد و بلند شد. انگشتِ اشاره‌ش رو بلند کرد و رو به تهیونگ گرفت:
_ا-اینجا چیکار میکنی؟!
با شنیدنِ صدای چندتا از همکار های دختر و پسرش که به سمتِ کیونگ حرکت میکردن تا اون بدبخت رو از اون وضعیت نجات بدن، نگاهش رو از تهیونگ گرفت و به اونها داد.

همونطور که چشم های گشادش، قفلِ باسنِ بالا رفته و وضعیتِ اون پسر بود، آب دهنش رو قورت داد و با رد شدن از کنارش، آروم آروم، به سمتِ جونگکوک حرکت کرد.

با رسیدن به پسر، دوباره آب دهانش رو قورت داد:
_سلام!
نگاهش رو به کیونگ که‌ انگار هنوز توی شوکِ عصبی بود، داد و اون هم به اون‌ ترتیب، گفت:
_سلام...
و بعد نگاهش رو به تهیونگ داد که با لبخندِ شرمنده ای، استار باکس و به طرفش گرفته بود.

با تعجب، چشم هاش رو گشاد کرد
_تو واقعا درموردِ کارامل ماکیاتو شوخی نمیکردی؟؟!!
لبخندی زد و با تکون دادنِ سرش، گفت:
_من فقط بخاطر همین اومده بود اصلا... ولی این اسکل تا من و دید سکته کرد!

جونگکوک اما بی اهمیت، لیوانِ پلاستیکی رو از مرد گرفت و با ذوق، لب هاش رو دورِ نی حلقه کرد. تهیونگ لبخندی به قیافه‌ی بانمک که بخاطرِ بسته بودنِ موهاش، ایجاد شده بود، زد:
_خیلی خوشگل شدی...
مو آبی با شنیدنِ این حرف، با پریدنِ اون مایع شیرین توی گلوش، حس کرد حلقش، داره به مرزِ خون رفتن میره!
و همونطور که سرفه میکرد خواست چیزی بگه اما با شنیدنِ صدای بلندِ رئیسش شوکِ دوم بهش وارد شد.

_هی شماها دارید چه گوهی میخورید؟؟!
با پاهای کوتاهش و اخمی بین ابروهاش، تند تند به سمتِ جایی که‌ همه‌ی کارکنای واحد دورش جمع شده بودن، رفت. با دیدنِ کیونگ و دختری که سعی میکرد، آب قند رو بزور توی حلقومش فرو بکنه، اخمی کرد و دوباره داد کشید:
_کودنااا!

با پریدنِ اون احمق های تازه به دوران رسیده، لبخندی زد و با کشیدنِ نفسِ عمیقی، به سمتِ پسرِ روی صندلی که هرازگاهی رنگش به سفید و دوباره به قرمز تغییر میکرد، رفت و دستش رو روی شونه‌ش گذاشت و تکونش داد:
_هی مسخره بازی بسه! گمشو سر کارت!

و بعد با بیخیالی به کارکن هایی که داشتن متفرقه میشدن، زل زد و راهش رو به سمتِ میزِ جئون، کشید و رفت. با رسیدن‌ به پسر و دوباره دیدنِ اون مرد، کنارش، نیشخندی زد:
_اوه سلام آقای کیم! دوباره مثلِ مامانا افتادی دنبالِ جونگکوک؟!
و بعد نزدیک تر شد و به ریکشنِ حرصی مرد زل زد:
_سلام مین! نخیر. اومدم تا برای دوست پسرم استار باکس بیارم!

ابروهاش رو بالا انداخت و همونطور که پیرهنِ چهارخونه‌ش رو درست می‌کرد، تکخندی زد:
_اوای! آخه ما به اندازه‌ی شما پولدار نیستیم واسه خودمون "استار باکس" بخریم!
و بعد با خنده، نگاهش رو از قیافه‌ی اخمالویِ مرد گرفت و به سمتِ جونگکوک برگشت:
_هی پسر! فهمیدی اشکالِ عکس از کجاشه؟!

با ایستادنِ کسی کنارش، نگاهش رو از پسر که با قیافه‌ی زاری میخواست توضیح بده، گرفت و با کج کردنِ سرش، متوجه کیونگ که با استرس و چشم های از حدقه درومده، هنوز به تهیونگ زل زده بود، شد. چشم غره ای رفت و دوباره نگاهش رو به پسرِ مو آبی داد.
_خب؟!

جونگکوک با استرس و لکنت، لیوانش رو روی میز گذاشت و با گاز گرفتنِ لبِ پایینش، نگاهش رو گرفت و دست هاش رو پشتِ خودش جمع کرد:
_خ-خب... آقای مین! من هیچ اشکالی توش ندیدم واقعا! عکاسیم خیلیم عالی بود!

تکخندی زد و به سمتِ مردِ کنارِ جونگکوک که به پسر زل زده بود، رفت و با گرفتنِ بازوش، توجه‌ش رو به خودش جلب کرد:
_آقای کیم! نظرتون چیه شما یک نگاهِ اساسی به عکسی که دوست پسرتون گرفته، بندازید؟!

تهیونگ فقط با ابروهای بالا رفته، شونه هاش رو بالا انداخت و سرش رو تکون داد. چول مین، دستِ کیونگ رو هم به اون‌ ترتیب گرفت و به سمتِ میز، کشوند و با کنار زدنِ جونگکوک از جلوی میز، توجهِ اونهارو به ساختمانی که توی عکس، با توجه به نورِ خورشید، می‌درخشید، جلب کرد. تهیونگ لبخندی از زیباییِ کار زد و تا خواست تعریفی از پسرِ آبیش بکنه، متوجه اون اشکالِ خیلی خیلی جزئی که فقط نیاز به یه جفت چشمِ بصیرت داشت، شد و لبخندش خشک شد.

کیونگ هم مثل جونگکوک، متوجهِ اشکال نشد و با تعجب خواست اعتراضی بکنه:
_رئیس... این که اشکالی ندار-
اما قبل ازینکه حرفش کامل بشه، تهیونگ با دهانِ باز، به طرفِ جونگکوک که لب هاش رو آویزون کرده بود، برگشت:
_جونگکوکا! چجوری متوجهش نشدی؟؟!!
مین لبخندی زد و نفسی کشید:
_دیدی جونگکوک! دوست پسرت هم متوجهش شد اما تو ۲ روزه که نمیفهمیش!

دهنش رو باز و بسته کرد تا چیزی بگه اما در آخر، اخمی کرد. هنوز هم متوجهِ اشکال نمیشد چرا؟؟!!
با لحنِ آزرده ای ابرو هاش رو تو هم برد و گفت:
_میشه بگید ایرادش چیهه؟! سرم از دیروز درد گرفت انقدر به این عکسِ تخمی زل زدم!

تهیونگ انگشت هاش رو بالا آورد و روی پیشونیِ خودش گذاشت و سرش رو تکون داد:
_کوک... فقط بگو چرا انقدر دقتت کم بوده که ندیدی از سکسِ دو نفر عکس گرفتی؟؟!!!

با این حرف، کیونگ و جونگکوک، توی شوکِ بزرگی رفتن و بعد از چند دقیقه، پسرِ موآبی، نگاهش رو از تهیونگ که بهش زل زده بود گرفت و به رئیسش که با لبخندی مفتخر به دوست پسرش، زل زده بود، داد:
_چ-چی میگی تهیونگ؟!

کیونگ با هول، دستش رو دراز کرد و عکس رو به سمتِ خودش کشید و متوجهِ جونگکوک که با کله توی عکس فرو رفته بود، شد. پسر با دیدنِ پنجره‌ی طبقه‌ی پنجمِ اون ساختمون و پوزیشنی که اون زن و مرد توش قرار داشتن، شوک شد و اما بعد از چند دقیقه، صدایِ خنده های بلندش بود که روی هوا میرفت.

اما جونگکوک هنوز با شوک، عکس رو با دو دست، گرفته بود و سعی در پاره کردنِ اون با چشم هاش داشت‌. بعد از چند دقیقه، با لکنت به حرف اومد:
_م-من از کجا میدونستم این ساختمونِ لعنتی مسکونیه! بعدم این گوه ها میتونستن اون پنجره‌ی گوهیشون رو ببندن تا ما شاهدِ تو هم رفتنشون نباشیم!
مین نیشخندی زد و با دست به سینه شدن، گفت:
_همه که مثل تو و دوست پسرت نیستن!
و بعد با چشم اشاره ای به تهیونگ کرد‌.

_یااا رئیس مییین!
خنده ای کرد و بعد ازینکه نگاهش رو از قیافه‌ی رضایت منده تهیونگ گرفت، دوباره به جونگکوک نگاه کرد:
_حالا غر زدن و ول کن! دوباره باید بری و عکس بگیری!
صورتش وا رفت و نق نق کنان گفت:
_نههه خیلی گرمه! من دیگه ۲ ساعت نمی‌ایستم اونجا تا نورِ خورشیدِ سگی تنظیم بشه و صاف بیوفته تو پنجره‌ی مردم و سکسشون رو واضح نشون بده و من دوباره مجبور شم عکس بگیرمم!

مین چشم غره ای رفت و بی اهمیت دستش رو روی هوا تکون داد و راهش رو کج کرد و به سمتی حرکت کرد. بعد از مدتی، کیونگ هم لبخندی به جونگکوک که با قیافه‌ی عاجز و زاری بهش زل زده بود، زد و اون هم از پیششون رفت و حالا یک جونگکوکِ غرغرو و تهیونگِ خندان مونده بود!

مو آبی دوباره با یادآوریِ فاجعه، اخمی کرد و با نق، پاش دو مثلِ بچه ها به زمین کوبید:
_یعنی چییی! اصلا سکس بیاد بره تو کونم!!
تهیونگ‌ خنده ای کرد و با برداشتنِ لیوانِ استار باکس از روی میز، نیش رو به سمتِ لب های جونگکوک برد:
_حالا اشکال نداره ازین بخور یکم.
جونگکوک اما سرش رو عقب برد و با قیافه‌ی ناراضی، غر زد:
_نکن!

ولی تهیونگ بازم با همون لبخندِ اعصاب خورد کنش، نی رو نزدیک تر کرد و جیغِ جونگکوک رو درآورد:
_گفتم نکن! بخدا میزنمتا تهیونگ!
ابروهاش رو بالا انداخت و لیوان رو عقب آورد و به قیافه‌ی جدیِ مو آبی زل زد:
_اوه واقعا؟!

با همون جدیت و اخم، سرش رو تکون داد. اما با نزدیک شدنِ تهیونگ بهش، ناخودآگاه اخم هاش باز شد و چشم هاش رنگِ تعجب رو به خودشون گرفتن.
لبخندِ کجی زد و با حلقه کردنِ یک دستش، دورِ کمر پسر و لمس کردنِ پارچه‌ی بادمجونیِ لباسش، لب هاش رو نزدیکش برد و تو همون فاصله زمزمه کرد:
_پس اگه میخوای منو بزنی، ترجیح میدم با لب هات اینکارو بکنی!
و بعد بوسه‌ی آرومی روی تاجِ لب های جونگکوک گذاشت و با لبخندِ کجش ازش جدا شد. عقب عقب رفت و به قیافه‌ی متعجبِ پسر زل زد:
_فعلا عزیزم!

________________

نفسِ عمیقی کشید و با گذاشتنِ کارت، روی صفحه‌ی صاف و چشمک زنِ کنارِ دیوار، در باز صدای تیکی باز شد و واردِ خونه‌ی تاریکش شد. هنوز هم وقتی به اتفاقِ صبح فکر میکرد، سرخ میشد. آخه فرض کن جلوی رئیست متوجه بشی که از زن و مردی که دارن هم رو میکنن، عکس گرفتی!

نفسش رو بیرون داد و همونطور که گونه هاش هنوز کمی بخاطرِ دوباره سرد شدنِ هوا و کمی هم بخاطرِ خجالتش، قرمز شده بودن، با فشردنِ لب هاش بهم کامل وارد شد. عجیب بود، تهیونگ و دال اونجا نبودن! این جزو معدود وقت هایی بود که خونه خالی بود.

با یک دفعه روشن شدنِ چراغ، تقریبا قلبش رو توی شورتش حس کرد و وقتی صدای قدم های کسی رو پشتِ سرش حس کرد، با چشم های گشاد شده و رنگی پریده، سریع به عقب برگشت و با دیدنِ قیافه‌ی خواب آلودِ جیمین که یک چشمش بسته بود و دستِ دیگه‌ش رو واردِ شلوارش کرده بود، شوکه شد.

جیمین با خاروندنِ پوستِ باسنش، خمیازه ای کشید و با صدای بمِ خواب آلودش، زمزمه کرد:
_جونگکوکا. اینجا چیکار میکنی؟!
با همون چشم های گشاد شده، با این حرف، پوکر شد و با جدیت به پسرِ بزرگتر خیره شد:
_جیمین داری باهام شوخی میکنی؟! اینجا خونه‌ی منه! تو اینجا چیکار میکنی؟ اصلا نزدیک بود سکته‌م بدی!

اخمی کرد و این بار انگشت هاش رو به سمتِ کفِ سرش برد و پوستش رو محکم خاروند. به دلیلِ بلوند کردنِ موهاش، همیشه، سلول های پوستیِ سرش، هم رو میکردن!

شونه هاش رو بالا انداخت و با بیخیالی، همونطور که انگار یکی از پیرهن های تهیونگ تنه‌ش بود، از کنارِ جونگکوک گذشت و نگاهِ پسر رو به دنبالِ خودش کشوند:
_هیونگگ! این پیرهنِ تهیونگ نیست؟!
جیمین با قیافه‌ی زار، برگشت و با زل زدن به پسر، گفت:
_نمیدونم! لباسام بخاطر باشگاه بوی سگ میدادن، پس یک لباس از توی کمدت درآوردم. لباسِ تهیونگ اینجا چیکار میکنه؟!

با اخم، لبِ پایین رو گاز گرفت و خواست چیزی بگه، اما جیمین، زودتر دست هاش رو بالا آورد و منزجر شده، گفت:
_باشه باشه! فهمیدم نمیخواد توضیح بدی!
و بعد با چشم غره رفتن، به سمتِ آشپزخونه، حرکت کرد.
و به همون ترتیب، جونگکوک هم تند تند با هودیِ اورسایزی که تنش بود، دنبالش افتاد:
_اینجا چیکار میکنی هیونگ؟!

همونطور که درِ یخچال رو باز کرده بود و سرش رو تا آخر واردش کرده بود، با صدای خفه ای گفت:
_خالم دوباره از خونه بیرونم کرده!
پسر لب هاش رو به نشانه‌ی تاسف جمع کرد:
_دوباره چه غلطی کردی جیمین؟!
سیبِ فرانسوی از یخچال درآورد و همونطور که اون رو با گوشه‌ی لباسی که متعلق به تهیونگ بود، پاک میکرد تا براق بشه، گفت:
_بنظرت چیکار کردم؟!
و بعد همونطور که نگاهِ طلبکارش روی پسر بود، گازِ محکمی از سیبِ سبز گرفت.

با تصورِ چیزی که از پسر روبه روش انتظار داشت، قیافه‌ش رو جمع کرد:
_لابد وقتی مست بودی، رفتی جلوی خاله، یه دختر یا پسر رو لخت کردی و همونجا بدونِ کاندوم کردیش! نه؟!
سیب رو پایین آورد و سرش رو تکون داد و نفسِ محکمش رو بیرون داد:
_کاش اون بود جونگکوک! کاش اون بودد!
با لحنِ پسر، تعجب کرد و کمی نزدیک رفت و با غنچه کردنِ لب هاش متعجب گفت:
_چیکار کردی هیونگ؟! ازین بدتر!؟

با از دست دادنِ اشتهاش، سیبش رو پایین آورد و با زل زدن به جوراب های سفید و انگشتیِ جونگکوک، غمگین گفت:
_میدونی که من عادت دارم تو مستی؛ هرچی رو که خوردم، بشاشم رو دیوارای خیابون اینا؟!
جونگکوک با فکری که به ذهنش رسید، وحشت زده، هینی کشید:
_خبببب؟!

سرش رو بالا آورد و صاف به چشم های گرد و درشتِ پسر زل زد:
_چون مست بودم نفهمیدم اون دیوار، درواقعِ دیوارِ توی خیابون نیست و دیوارِ خونه خالمه! و خب کشیدم پایین و شاشیدم رو دیوارِ هال!! خالمم درجا بدونِ اینکه شلوار تنم کنم، پرتم کرد بیرون! دیکم یخ کرد.

وقتی ریکشنی از پسرکوچکتر ندید، سرش رو کج کرد و با تکون دادنِ دستش، جلوی صورتش گفت:
_هی جونگکوک!
بعد از چند دقیقه همونطور که پسر مو آبی، توی سکوت، به هیونگش زل زده بود، نفسش رو توی ریه هاش نگه داشت. بعد از چند ثانیه که جیمین فکر کرد جونگکوک دیگه واقعا سکته کرده، پسر قهقه ای زد و دستش رو روی شونه‌ی پسربزرگتر گذاشت و خم شد و بلند تر خندید.

جیمین با اخمِ بانمکش، به پسر که تا زانو هاش خم شده بود و میخندید، زل زد:
_هی نخنددد! این قضیه خیلی غمناکه برام!!!
اما جونگکوک دوباره خنده ای کرد و بعد از چند دقیقه وقتی صاف ایستاد، داشت اشک های چکیده شده روی گونه هاش از خنده رو پاک میکرد.
_باشه بخند بیشعور!

و بعد با حرص همونطور که سیب رو با حرص میفشرد، به سمتِ هال حرکت کرد و نشستنش روی مبل، مساوی شد با باز شدنِ دوباره‌ی درِ خونه‌ی جونگکوک و صدای پر ذوقِ پسربچه ای.

جونگکوک همونطور که ته خنده داشت، با شنیدن صدا، سریع به طرفِ در برگشت و با دیدنِ تهیونگ و دال توی بغلش که به همراهِ کلی کیسه توی دستشون، وارد میشدن، ابروهاش رو بالا انداخت. مرد با لبخند وارد شد و بدونِ اینکه جیمین رو نشسته با دهنِ پر و منتظر ببینه، رو به مو آبی کرد:
_سلام... عزیز-
با برگشتم نگاهش و دیدنِ جیمین روی کاناپه، لبخندش خشک شد اما بعد از چند ثانیه دوباره لبخندی زد:
_اوه سلام جیمین!

پسر لبخندی زد و دستش رو بلند کرد و بعد دوباره با یادآوریِ اتفاقی که افتاده بود، با ناراحتی دستش رو پایین انداخت:
_سلام مَرد.
ابروهاش رو بالا انداخت و همونطور که دال رو پایین میزاشت، در رو با پشتِ پاش بست و بعد نگاهی به دال که با پاهای کوچیکش تند تند به سمتِ جونگکوک میدویید، انداخت.

جیمین با دیدنِ اینکه مرد با سختی داره وسایل رو حمل میکنه با کشیدنِ نفسِ عمیقی، کلِ سیبش رو گاز گرفت و توی دهنش نگه داشت و بعد به سمتِ تهیونگ رفت و با گرفتنِ بعضی از پاکت ها کمکش کرد. تهیونگ لبخندی زد و رو به جیمین کرد:
_خوب با این قدت زور داری ها!
با لب های صاف، به طرفِ مرد برگشت:
_اگه به قده که زرافه هم بلنده! میخوای همینارو بندازم دورِ گردنت؟!

تهیونگ با چشم های گشاد شده، ابروهاش رو بالا انداخت و سرش رو با وحشت تکون داد. حقیقتا از اون پسر بعید نبود!
با رسیدن به جونگکوک که تقریبا وسطِ آشپزخونه ایستاده بود و دال رو توی بغلش گرفته بود، لبخندی زد و همونطور که خرید هارو روی زمین میزاشت، بعد از صاف شدن، بوسه ای روی لب های خشک اما هنوز نرمِ جونگکوک گذاشت و سریع ازش جدا شد:
_یادت نره! قرار بود با لبات کتکم بزنی!
پسر چشم غره ای رفت و بعد لبخندی به مرد زد و با پرت شدنِ تهیونگ به سمتی، تونست قیافه‌ی خندانِ جیمین رو که با دست های باز شده‌ش منتظرِ بغل کردنِ دال بود، ببینه و صدایِ دادِ تهیدنگ رو بشنوه.

متعجب شد و خواست چیزی بگه، اما بعد از چند دقیقه که دال هم لبخندی به جیمین زد و از شونه‌ش جدا شد و دست هاش رو به سمتِ جیمین دراز کرد، اون رو ول کرد و گذاشت که دست و پاهاش رو مثل کنه دورِ گردن و کمرِ پسر حلقه کنه. 

دال لبخندی به چهره‌ی سفید و کمی تپلِ جیمین زد و همونطور که لپش رو طبقِ عادتش به لپِ پسر فشار میداد، گفت:
_تو سَلَطان من هشتی چیمین!
با تعجب و چشم های گشاد شده، به پسر نگاه کرد:
_من چیتم؟!

جونگکوک با تعجب به پسر کوچک نگاه کرد و بعد نگاهش رو به تهیونگ داد که اون هم با وحشت به دال و خودش نگاه میکرد:
_نگو که اینم تو بهش گفتی تهیونگ!
مرد با همون چشم های وحشت زده، دستش رو بالا آورد و پشتِ گردنش رو خاروند و با جدیت و اخم گفت:
_خب میخواستی اون روز بهم‌ نگی سرطان! تقصیر خودته!

__________________

خنده ای کرد و همونطور که بطری رو با دست هاش محکم گرفته بود، مرموز چشم هاش رو ریز کرد:
_صادقانه جواب ندید از پنجره پرتتون میکنم بیرون!
جیمین با تعجب ابروهاش رو بالا انداخت و بعد با ناراحتی رو به تهیونگ کرد:
_چه سگِ وحشی رو تحمل میکنی مرد!

تهیونگ تکخندِ غمگینی زد و سرش رو پایین انداخت و با تاسف تکون داد. جونگکوک اخمی کرد و با غنچه کردنِ لب هاش، غر زد:
_باشه تهیونگ! دارم برات‌.
و بعد هم با چشم غره ای بطری رو با دستش یک دور چرخوند و اهمیتی به خنده های ریزِ اون دو نداد.

با افتادنِ سرِ بطری، به طرفِ تهیونگ و تهِ بطری به سمتِ جونگکوک، جیمین هوفی کشید و با چرخوندنِ چشم هاش، کلافه گفت:
_تهیونگ جرأت های مسخره نگی تروخدا که‌ جونگکوک بیاد بوست کنه و بعد من شاهدِ پورنِ زنده باشم!

مرد چشم غره ای رفت و بعد با لبخند به سمتِ جونگکوک برگشت:
_جرأت یا حقیقت؟!
پسر دست هاش رو جلوش گذاشت و با تکیه دادن بهشون، آروم و با تردید لب زد:
_حقیقت!؟

اخمی کرد و با گذاشتنِ دستش روی چونه‌ش، کمی فکر کرد و وقتی به نتیجه ای رسید لبخندی زد و اهمیتی هم به جیمین که داشت خودش رو میکشت تا توی سوالی که میخواست بکنه، دخالت کنه، نداد:
_خب عزیزم... اولین بار کِی جق زدی!؟
جونگکوک اول کمی شوکه شد و بعد ازینکه سرفه ای کرد، با اعتناد بنفس کمرش رو صاف کرد و با زل زدن به چشم های مشتاقِ تهیونگ، گفت:
_۱۲ سالگی.

با این حرف، نه تنها فکِ پایین تهیونگ بلکه جیمین هم روی زمین افتاد. جیمین بعد از چند ثانیه داد زد:
_هیییی! تو هیچ وقت این رو بهم نگفته بودی!!
تهیونگ خنده متعجبی کرد و با حالتِ سرزنش واری گفت:
_اما جونگکوک! اون موقع تو اصلا... آب... آب داشتیی؟؟!
چشم غره ای رفت و خواست چیزی بگه، اما جیمین جیغی زد:
_بستهه! نمیخوام بشنوم!
جونگکوک شونه ای بالا انداخت و نگاهش رو از مردِ روبه روش گرفت. جیمین این دفعه بطری رو چرخوند و با افتادنِ تهِ بطری به تهیونگ و سرِ بطری به خودش، لبخندِ ذوق زده ای کرد و دست هاش رو آروم بهم کوبید.

نیشخندی زد و با ریز کردنِ چشم هاش گفت:
_جرأت یا حقیق-
_حقیقت!
تهیونگ سریع گفت و با اخم به پسرِ روبه روش زل زد. جیمین پکر شد و نقی زد:
_لاقل میزاشتی حرفم تموم میشد!

تهیونگ هم به تبعیت از جونگکوک، شونه هاش رو بالا انداخت و چیزی نگفت. جیمین نفسِ عمیقی کشید و با کمی فکر کردن، لبخندِ مرموزی زد:
_اولین سکست در چه سن و با چه کسی بود؟!
با این سوال، آب دهنش رو قورت داد و به جونگکوک که طلبکار منتظرِ جوابش بود، نگاه کرد.

به طرف جیمین برگشت و با حلقه کردنِ انگشت هاش بهم، گفت:
_دوم دبیرستان که بودم با یک دختره توی کلاسمون که حتی قیافه و اسمشم یادم نیست.
جونگکوک با تعجب دستش رو دراز کرد و روی بازوی تهیونگ کوبید:
_یااا! مگه اولینت آری نبود؟!
تهیونگ شرمنده دوباره به طرف جونگکوک برگشت و لبخندی مضطرب زد:
_نه!
جیمیم خنده ای کرد و بعد نوچ نوچی کرد:
_واقعا که تهیونگ!

جونگکوک نگاهش رو با چشم غره ای از مرد گرفت و رو به جیمین کرد:
_منم باهات میام خونتون جیمیننن!
جیمین پوکر به سمتِ پسر برگشت:
_تو ببین اصلا خاله اجازه میده خودم با اون وضع شاشیدن، دیگه نزدیک خونشم برم بعد!

تهیونگ خنده ای کرد و جونگکوک آهی کشید و این دفعه متوجه دوست پسرش که بطری رو میچرخوند شد. وقتی به خودش و جیمین افتاد، اخمی کرد. چرا فقط باید از اون سوال پرسیده میشد!
پوفی کرد و قبل ازینکه جیمین بخواد سوال رو بپرسه گفت:
_حقیقت!
جیمین اَهی گفت و بعد با کمی فکر کردن، دوباره لبخندِ خبیثش رو زد:
_هفته ای چند بار؟!

با این سوال هم جونگکوک و هم تهیونگ تعجب کردن و جونگکوک بعد از چند ثانیه، چشم هاش رو ریز کرد و با انگشت هاش به خودش و تهیونگ اشاره کرد و با لحن آرومی گفت:
_خب جیمینا... فکر می‌کنم میدونی که من و تهیونگ باهمیم! این سوال برای سینگلاست!
جیمین پوکر به پسر زل زد و بعد از چند ثانیه، گفت:
_اوه خدایا... انقدر خنگ نباش منظور من همون بود! در هفته چند بار؟!

تهیونگ پوزخندی زد:
_در هفته چند بار؟! تو این یک سالی که باهمیم فقط ۲ بار سکس کردیم!
جونگکوک اخمی کرد و به طرفِ مرد برگشت:
_چی و یک سال؟! هنوز شش ماهم نشده که باهمیم!
تهیونگ هم به تبعیت از جونگکوک اخمی کرد و دست به سینه شد:
_چرا یک سال داره میشه! حداقل نزدیکِ یک سال! ولی تو فقط ۲ بار بهم دادی!
جونگکوک طلبکار دست به سینه شد:
_خب چیکار کنم. آقا به یک راند که راضی نمیشی!
تهیونگ خواست ادامه بده که جیمین با کلافگی دست هاش رو جلوشون تکون داد:
_وای بسه! بعدا درمورد این زر می‌زنید!

جونگکوک چشم غره ای به پسر رفت و وقتی دوباره بطری چرخیده شد و به خودش و جیمین افتاد، ذوق زده لبخندی زد:
_جرأت یا حقیقت؟!
جیمین آهی کشید:
_نمیشه که همش شما حقیقت انتخاب کنید من جرأت! پس حقیقت.

پسر مو بلند، نیشخندی زد:
_اولین بار کی فهمیدی هم به پسرا گرایش داری و هم دخترا؟!
اخمی کرد و با کمی فکر کردن، همراه با خنده، گفت:
_همون موقعی که سومی دوست دخترم بود و این درحالی بود که دوست داشتم چول رو بکنم و توسطش کرده بشم!
جونگکوک قهقه ای زد:
_وااییی بیچاره سومی! یادمه برای اولین بار که بوسیدیش نزدیک بود لب هاش ۵ تا بخیه بخورن! اون موقع یک با کره‌ی بدبخت بودی!

جیمین اخمی کرد و با حرص، جیغ جیغ کنان اعتراض کرد:
_اوه! بهتر از توم که قبل ازینکه دوست پسر بگیری نمیدونستی سکس آنال چیه!
پسر لبش رو از حرص گاز گرفت و تند گفت:
_از تو که بهترم! اولین بار که میخواستی با یک پسر بدبخت سکس کنی، انگشتات گیر کرده بود تو سوراخش!
تکخندِ عصبی زد:
_خب ریدی! یادت نیست چجوری جلوی کیونگ بزرگترین کراش-

_جونگکوکک!

پسر مو آبی و مو بلوند، با شنیدنِ صدای تقریبا بلندِ مرد، با تعجب به سمتش برگشتن. جونگکوک با دیدنِ چهره‌ی عصبیِ مرد، تعجب کرد:
_چیشده ته؟!

تهیونگ نفس های تندش رو بیرون داد و با همون اخم، بینِ ابروهاش:
_کیونگ؟! همون کیونگ کراشت بوده؟!
جونگکوک با فهمیدنِ جریان، ابروهاش رو بالا انداخت:
_ا-اوه. خب... این مالِ خیلی قبله تهیونگ!
مرد تکخندِ عصبی کرد و بی توجه به جیمین که روبه روشون نشسته بود و با دقت انگار که به سینما اومده به حرف هاشون گوش میکرد، کمی صداش رو بالا برد و با گرفتنِ بازوی جونگکوک اون رو به طرف خودش کشید:
_بعد میگی بزار که به سرکار برم!! جونگکوک-

پسر اخمی کرد و با صدایِ آرومی، زمزمه کرد:
_خب چطور تو حق داری درموردِ اولین کسی که کردیش صحبت بکنی ولی من حق ندارم درمورد یه کراش ساده صحبت کنم؟!

تهیونگ با همون اخم، سریع و تند گفت:
_جونگکوک! محض رضای خدایان! این کاملا متفاوته!‌ تو داری جایی کار میکنی که کراشِ قدیمیت که از قضا روت کراش داره کار میکنی، اما من حتی نمیدونم اون دختر الان زنده‌ست یا نه!

اخمش رو نگه داشت و به پسر مرد نیشخندی توپید:
_خب ربطی نداره به هرحال ممکنه من حسودی کنم چون تو اولینت با من نبوده اما لاقل تو اولین من رو داشتی!
چشم هاش رو روی هم فشرد و نفسِ عمیقی کشید و کمی اخمش رو ملیح تر کرد:
_اون فرق میکنه! من از کجا میدونستم که قراره تو بیای تو زندگیم که من باکرگیمو برات نگه می‌داشتم؟!
جونگکوک نیشخندی زد و شونه‌ش رو بالا انداخت:
_طبقِ منطق خودت بگم؛ تو باید سرنوشتت و میخوندی اصلا!

جیمین فقط با خنده درحالی که روی زمین دراز کشیده بود، به اون سگ و گربه میخندید. اونا واقعا جالب بودن!

_جونگکوک! انقدر بی منطق نباش! لاقل تو میتونی نری تو اون شرکت کوفتی تا کیونگ نخواد تورو بکنه!
پسر سریع گفت:
_اون‌ نمیخواد این کار رو بکنه تهیونگ! و در ضمن کی این رو ممنوع کرده که کسی روی من کراش نداشته باشه؟! هرکس میتونه من رو دوست داشته باشه و من نمیتونم زندگیم رو بخاطر اونا از دست بدم!

تهیونگ تکخندی کرد و آروم گفت:
_اونا نمیتونن تورو دوست داشته باشن. یعنی نباید دوست داشته باشن، حقش رو ندارن؛ چون... چون تو مالِ منی!

با تعجب به مرد نگاه کرد و با ول شدنِ بازوش، سرش رو پایین انداخت و به دستِ تهیونگ که ازش فاصله میگرفت نگاه کرد و بعد سرش رو بالا آورد:
_اگه اینجوریه پس... پس مراجع های توهم حق ندارن بهت زل بزنن، چون تو مالِ منی!
و بعد اون هم با جدیت به مرد زل زد که حالا آروم، خیره و با اشتیاق بهش زل زده بود!

_
هییی! چطورید :>>؟؟

خب من چون چهارشنبه آخرین امتحانم رو دادم، الان با خیال راحت دارم آپ میکنم، نمیدونم زمانِ پایین امتحانات شما کیه، پس امیدوارم بتونید بخونیدشㅠㅠ

اوه راستی، چند وقتِ پیش یک بنده خدایی، آیدیِ اینستای منو خواسته بود، اما چون من اون موقع شرایطش رو نداشتم نتونستم آیدیمو بهش بدم. اما الان هرجا که هستی ای بنده‌ی خدا بیا اینم آیدیم؛ nilmichelin
اگه دوست داشتید شماهم بهش سر بزنید چون اونجا ممکنه خیلی بیشتر باهاتون حرف بزنم^^

و خب باید بگم، یکشنبه‌ی هفته‌ی بعد آخرین یک شنبه‌ی لانگ هیرِ؛ حس میکنم اگه بیشتر از این کشش بدم، خیلی خسته کننده میشه براتون. پس جایی که خودم صلاح میدونم، تمومش میکنم :]

برای افرادی که هنوز امتحان دارن آرزوی سلامتی روح و روان و موفقیت میکنم و کساییم که تموم کردن... ای برادران ما از این بگایی نیز نجات یافتیم!!!

مراقبِ خودتون باشید 3>











Continua a leggere

Ti piacerà anche

565K 12.6K 39
In wich a one night stand turns out to be a lot more than that.
2.5K 231 4
در شهری که مردم برای سیر کردن شکمشون باید اعضای بدنشون رو بفروشن پسری به اسم جونگکوک وجود داشت که برادر بزرگش با سرطان معده دست و پنجه نرم میکنه آی...
858K 39.9K 61
Taehyung is appointed as a personal slave of Jungkook the true blood alpha prince of blue moon kingdom. Taehyung is an omega and the former prince...
673K 33.4K 24
↳ ❝ [ ILLUSION ] ❞ ━ yandere hazbin hotel x fem! reader ━ yandere helluva boss x fem! reader ┕ 𝐈𝐧 𝐰𝐡𝐢𝐜𝐡, a powerful d...