part1

2.7K 364 27
                                    

سوم شخص

قطره های اشک توی اشماشو با فشار به گونه هاش سر میداد
خب هرچی نباشه اون پسر کیم بود و اگه اشک هم نمیریخت تیتر خبر ها میشد
درسته که اهمیتی نمیداد ولی حوصله ی زر زر شرکای پدرشو نداشت
میتونست بعدا تو خونه ی جدیدش عروسی بگیره
ولی الان ذهنش فقط و فقط باید رو اشکاش تمرکز میکرد
تو پایان مراسم به این نتیجه رسید که باید حتما حتما یه بازیگر بشه واقعا زحمت زیادی میخواد اشک ریختنا
بعد از خداحافظی و اشک های وداع با پدرش سوار ماشینش شد و پاشو گذاشت رو گاز
میگ میگم با این سرعت بهت نمیرسه آخه حاجی
به سمت ویلای جدیدش میروند ...به قول خودش دیگه آزاد بود
نه که تا الان حبس ابد بود:/
با رسیدن به مقصد سریع سوییچ و برداشت و در اوتومات گشوده شد
و اعلاحضرت به داخل بهشت زندگیش رفت
خبر نداشت با ورودش به خونه نامجون گند زده به همه چی(😂دلم راضی نمیشد نزنم تو ذوقش)
در و وا کرد و با صحنه ای که دید نفسش حبس شد
کارتون پیتزاها یه طرف
قوطی نوشابه یه طرف
پاکت چیپس و پفک یه طبف
خورده چیپس و پفک یه طرف
تلویزیون روشن یه طرف
اون ازرائیل خوابیده رو کاناپه رو کجای دلش میزاشت(نامجونو میگه ها😂😂)
تهیونگ__یاااااه نامجون
نامجون با صدای داد از جا پرید و متکارو جلوی خودش گرفت
نامجون__منو نکش قول میدم دیگه دزدکی بیرون نرم
تهیونگ__چی میگی گاو تو آلفایی ترسوی بزدل آخه کثافت
نامجون که خیالش راحت شده بود متکارو کنار گذاشت
نامجون__زهرمار ته خب ترسیدم
تهیونگ__بایدم بترسی خونمو به گوه کشیدی کثافت
نامجون__حالا توهم شلوغش نکن انقدر
دیگه حوصله ی جر و بحث با اون گاو وسط خونشو نداشت
رفت تو اتاقش و به حموم پناه آورد
با قطرات آب که از روی بدنش سر میخوردن آروم میشد
بعد از دوش گرفتن حسابی و قزبون صدقه ی ریختش توی آیینه بیرون اومد
یه تیشرت آبی و یه شلوار راحتی پوشید و رفت تو آشپزخونه
یه بستنی با طعم وانیل کش رفت و روی کاناپه لم داد
تهیونگ__ببین کاری کردی که چند ساعته دنبال خدمتکار باشم
و فقط چشم قوره ای دریافت کرد
....................................................................................
__میگم پسرم تو از پس همش بر میای؟
کوک__آره مامان نگران نباش یه شغل پاره وقت گیر میارم بعدشم میتونم هزینه هارو بدم
با لبخند مادرش از رضایت  لبخندی زد و چند دقیقه بعد از اتاقش خارج شد
دکتر__میدونی که باید سریع عمل شه نه؟
کوک__بله دکتر من...من تمام تلاشمو میکنم
دکتر__موفق باشی پسر جون
توی این مکالمه بود که گوشیش زنگ خورد
دکتر__الو تهیونگ تویی پسر
کوک یواش یواش از اونجا فاصله گرفت و سمت خونه حرکت کرد
هرچی نباشه بالاخره اون یه پسر ظریف بود
درسته مشخص نشده بود امگاس ولی خب در هر صورت نمیتونست ریسک کنه

خودشو روی تخت ولو کرد
چجوری میخواست هزینه ی اینهمه پول و بده
تازه کرایه خونه و پول آسایشگاه پدرش
ترجیح داد تو خودش جمع شه اونقدر که مثل بچگیاش کوچولو شه
البته اگه کوچیکیاش قول بده که زشت نباشه
یا اونقدر کیوت که همه بخوان بخورنش
خب اون که تاحالا بچگیاشو ندیده
هیچوقت عکسی نداشته داشته؟
همین که گونه هاش حس سردی اشک و حس کردن
تو سکوت پشت به پنجره ی باز اتاق
چشماش احد خواب بستن
فلش بک 1ساعت پیش

تهیونگ__سلام عمو چطوری
عموش__الو تهیونگ تویی پسر؟
تهیونگ__آره عمو یه کاری داشتم
عمو__چیکار بگو گوش میدم
تهیونگ__خب دنبال یه خدمتکارم که فضول نباشل عمو
عمو__مگه کار داشته باشی خبری از عموت بگیری ولی چشم پیدا میکنم برات
تهیونگ__ممنون عمو
عمو__فقط دوس دارم بدونم یه روزه چه گندی زدی یه اون خونه که
تهیونگ با یه خداحافظی سر سری حرف عموشو قطع کرد
بعدشم نفس راحتی کشید
درسته عموش خیلی مهربون بود
ولی خب بازم تهیونگ دوسش نداشت
اون کسیو ه جز خودش دوست نداشت این طبیعتش بود
یک گرگ همیشه تنها قدم میزد(مگه اون عقاب نبود؟که پروازم میکرد؟)
بلند شد تا به تیپش برسه
باید توی بار امشب حسابی بهش خوش میگذشت😈


















های گایز
چطورین؟
پارت اول چطور بود؟
دستتون اومد قضیه چیه؟
خب ووت و کامنت و که لطف داری بزاری
ولی من نگران انگشتت میشم آخه خسته نشه😂😂😂😂
دوستون دارم

His paper worldKde žijí příběhy. Začni objevovat