Criminals [Z.M]

Od probablymoon

1K 65 16

-"اگه میخوای دربرابر قلبت کمر خم کنم،باید بذاری احساساتم مثل گلوله به قلب اصابت کنه و از پا درت بیاره.این عشق... Více

Let the games begin
Winner
Toy
Killer
Phantom
Little game
Believer
Kingdom Keys
Trust
You belong with me
Like a vendetta
Power
A Queen In Hell?

Confused

86 6 6
Od probablymoon

"Apear weak when ur strong and strong when ur weak"
-Sun Tzu

-اِیوری-
مکان :Villag Of Endicott(Broome Country)
امتیاز جنایات :1136
قتل :1
دزدی :113
جمعیت :12944
Jason Green  | Washigton Post

انگشتمو رو اسم مکان کشیدم..؛
یکی از خطرناک ترین جاهایی که توش بدترین جنایاتها به وقوع می پیوندن.
یه ساختمون سفید و ساده که با نگاه اول فکر میکنی جای ساکت و آرومیه؛
اما حتی ماشین ها اونجا برای یک دقیقه هم توقف نمیکنن !
  دهه نود،اگه بخوام دقیق باشم:سال1990،به نیویورک می گفتن 'پایتخت قتل'.
رابرت میخواد دوباره اون دهه رو به همه نشون بده و این باعث میشه فکر کنم یه دیوونه تمام عیاره!
چرا یکی باید اینکارو بکنه؟!
خب من میدونم اون بدجور تشنه پوله و هرچی بیشتر بدست بیاره،تشنه تر میشه..؛اما اگه دهه نود دوباره تکرار بشه،واقعا سود بیشتری میبره؟
ازینکه واقعن یروزی بتونه به خواستش برسه می ترسم.. .

چرا زین اینو لای پرونده ها گذاشته تا ببینم؟!
اونجا خلافی انجام داده؟
من آمار زین رو به طور دقیق دارم،اون بیشتر کاراشو تو کالیفرنیا انجام میده،بخاطر کوکائین.
از طریق قاچاق گرون ترین مواد مخدر دنیا اونم از جایی مثل کالیفرنیا،باید باعث شه زین خیلی پول به جیب بزنه و من واقعن هیچ ایده ای راجب اینکه وضع باندش باتوجه به پول هایی که بدست میاره خوبه یا نه ندارم!
تنها یک قتل تو این مکان اتفاق افتاده.
نمیتونم بگم دزدی کار زین بوده !!
چی میتونه از یه ساختمونی مثل اون بدزده؟؟
اوه،البته که چیز خیلی خفنی مثل کوکائین یا الماس نبوده!
اما قتل..اون دست به همچین کار کثیفی میزنه؟
اینکه گفت به دنبال 'انتقام'ــه و بخاطر همین قدرت میخواد،باعث شد سرمو به طرفین تکون بدم؛انگار با این فکر میتونم افکارمو راجب این موضوع به عقب هل بدم.
ورق زدم و به صفحه بعدی رسیدم :

'سال 2001 مردی به اسم Price یکی از باند های نه چندان قوی ایالت کالیفرنیای جنوبی رو به تسلط خودش درآورد.Price تو مدتی چندماهه به قدرتمند ترین باند قاچاقچی ایالت متحده ی آمریکا تبدیل شد که هویتش تا مدت های طولانی مخفی بود و موقعی که جنازه پوسیدش رو تو سطل زباله پایین ترین قسمت شهر پیدا کردن،متوجه هویت و خلاف هاش شدن.
بعد پیدا شدن جنازه اون مرد ،باندش طی یه انفجار عظیم ناپدید شد-از بین رفت-.
پلیس های ایالت متحده،برای مدت های طولانی مراقب بودن تا کسی پیدا نشه  جای Price رو بگیره و این تا سال 2016 درست پیش رفت.
زمان :01:37نیمه شب
تاریخ :17 اُکتبر 2016
حادثه :قاچاق حدود یک تُن مواد مخدر[به ۲۹ کشور آسیایی و ۱۳ کشور اروپایی]
علت :شکل گیری یکی دیگر از باند های خلافکاری[انتظار میرفت مثل باندPriceپیش برن]
موسس باند :زین جواد مالیک '.

ایوری:"وات دِ هل؟؟"
بی اختیار داد زدم و دستمو رو دهنم گذاشتم.
هفده اکتبر دوهزار و شونزده...
چشمام رو محکم به هم فشار دادم..یادم میاد،یادم میاد!
شبی که رابرت  به مدت یک ماه منو تو یجایی مثل زندان انداخت و تا یک ماه پیداش نشد و وقتی برگشت،بخاطر وضعیت بدی که باهاش طی یک ماه سازگار بودم،به سختی مریض شدم و اون گفت برای ماموریت مهمی رفته بود کالیفرنیا؛
اون راجبش گفت انقدر مهم بوده که حتی راجبش تو خلوت خودش هم فکر نمیکنه،اما بعد چند هفته از برگشتنش بهم گفت:
"موضوع امروز :اگه کسی بهت یه مشت خیلی محکم زد که باعث شد بیوفتی رو زمین و احساس ضعف کنی؛بدون خیلی محکم ترازین حرفا میتونی بکوبیش به زمین!"
و اون دقیقا تاریخیه که زین از صدر لیست باند قاچاقچیا به پایین منتقل شد.. .

زین میدونه من اینارو میدونم؟؟!
اینکه زین کسی بوده که بی هیچ دردسری یک تن کوکائین قاچاق کرده..باعث میشه بخوام بمیرم !
تصور اینکه زین یه قدرت پنهان از همه ما داشته باشه که بتونه بازم همچین کاری انجام بده،به وجودم چنگ انداخت و تنفسم رو برای یه مدت کوتاه دشوار کرد.. .
دونستن این اطلاعات باعث چی میشه؟!
اینکه بفهمم زین میتونه درعین حال ضعیف باشه و هم قدرتمند؟؟
عاه کلافه ای کشیدم..
انگار اون صفحه توانم رو ازم می گرفت و من با ورق زدن از شرش میتونم راحت شم..!

صفحه های بعدی نتونستن انقدر زیاد سوپرایزم کنن.
اما دونستن اینکه:
' زین مالیک سه بار به زندان هایی با سیستم امنیتی فوق پیشرفته منتقل شد؛
دفعه اول :27 نوامبر 2016
دفعه دوم :24 دسامبر 2016
دفعه سوم :15 جَنیِری 2017 '.

اون دوبار تو یه سال با فاصله یه ماه افتاده زندان؟
دفعه دوم تو کریسمس افتاده زندان؟
چه تراژدی ه!!
پوزخند زدم.. .
'' دلیل دستگیری زین مالیک،لو رفتن یکی از ماموریت ها در سال دوهزار و هفده بوده و دفعه های قبل،به علت شک پلیس ایالات متحده."

ووااه،عالیه زین!شک پلیس؟؟!
کسی که تونسته یک تن مواد مخدر از آمریکا یه آسیا و اروپا ببره نباید بذاره همچین اتفاقی بیوقته..!
سرمو به نشونه تاسف تکون دادم؛
البته،بیشتر بخاطر این متاسفم که آدم هایی با سن کم یا حتی زیاد درگیر چنی مسائلی میشن و بخاطر چی؟
چون مجبورن،چون باید انتقام بگیرن،چون زندگی اینو میخواد !!
اینکه زندگی میخواد تو آتیش جهنم بسوزی،دیوونگیه محضه.. .
انگار همه دنیا و کهکشان ها میخوان به لجن کشیده شی و دست و پا زدنت رو ببینن.. .
خب،دیگه از آدم و احساساتش چی میمونه؟!
با درسای لعنتیه که گرفته،چیکار کنه؟
چندتا قدم آروم و برداره و بعد..همه با نفرین یادش میکنن.
چرا؟..اوه خب معلومه،چون مجبور شدی بیای تو این راه یا حقت بوده بخاطر طمع کاری یا باید تاوان پس میدادی یا شایدم این یه امتحان بوده که از پسش برنیومدی..این دیوونگیه!

پوشه های بعدی رو با بی حوصلگی نگاه کردم،چون راجب قتل بودن.
قنل هایی که این پرونده ها سعی میکرد توجیهی برای اینکار کثیف پیدا کنه.
آخرین کاری که تو زندگیم میخواستم بکنم،کشتن آدما بود.
چه ضعیف چه یه عده حرومزاده که لیاقت زنده موندن ندارن.. .
من نمیخواستم کسیو بکشم..اما جلو کسی که به روم اسلحه کشیده،چیکار میتونستم بکنم؟!
حداقل با عذاب وجدان کشتن یه بی گناه قدم برنمیدارم و هیچ وقت به خودم این اجازه نمیدم که کثافت کاریامو توجیح کنم!!
همینه که هست..همینه که باید باشه.
من انتخابش نکردم،اما اینطوری شد.
و خب..من چیکار میتونم بکنم؟
تو کثافت بیشتر دست و پا بزنم تا بیشتر غرق شم و رابرت هم لذت میبره..!!

پوشه رو با حرص پرت کردم یه گوشه و سرمو بین دستام گرفتم.
به موهام چنگ زدم..این چه کوفتیه؟؟
زین فکر کرده من یه تازه واردم و ازینکه این راه چقدر کثیفه خبر ندارم؟!
به لباس های تمیزی که اون خدمتکار آورده بود نگاه کردم؛واقعا نیاز دارم لباسامو عوض کنم و خودمو آروم کنم.
سمت حموم رفتم و لباسامو یه گوشه رها کردم تا یه خدمتکار بیاد و ببره بشورتشون.
آب ولرم رو پوستم جاری شد و بهترین تلاششو کرد تا بتونم آرامش رو بجای خون تو رگ هام به جریان بندازه.. .
من باید فکرم رو جای دیگه متمرکز میکردم،مثلن لویی.
اون قرار بود بیاد اینجا و مثلن دوست پسر قبلیمه..
خب اگر بود،تا میتونستم میزدمش!-بجای لوک-.
فکر کردن به لوک باعث میشه بخوام زودتر برگردم و تا میخوره بزنمش..چرا اینکارو کرد؟!
من بیشتر عصبانیم..
اوه خدایا،همه چی قراره عصبیم کنه؟؟
انگشتام بین موهام دوییدن و اونارو یکم کشیدن..؛
به لویی فکر کن لعنتی..زودباش..فااک.
یعنی قراره یکم فیلم هندیش کنیم؟!
میتونه یه بهونه بشه تا فعلن با زین نرم به تخت تا بتونم خودمو جمع و جور کنم و بیشتر برم تو رولِ کسی که میخواد به باندش کمک کنه و بعد هم دوباره دلربایی کنم؟؟
این واقعا داره حالمو بهم میزنه..دلربایی.هه!

من واقعن اینکه از زین خوشم میاد رو میتونم قایم کنم و کنار بذارم؟!
نیشخندی زدم..
اون واقعن جذابه.از اخلاقش خوشم میاد..!
تو وجدش رگه های قدرت و تسلط رو میبینم،چیزی که واقعن میخوام تو یکی مثل دوست پسرم باشه.
اینا باعث میشه من و زین شبیه هم شیم؛
من اعتماد بنفس زین رو تحسین میکنم،اما اون نیاز داره بیشتر سعی کنه تا بتونه قدرت ها و توانایی هاشو بی نقص جلوه بده.
اما این جای بحث نداره ؛
البته فعلن.

صدای زین رو از پشت در حموم شنیدم:
"اون تویی،بل؟"
ایوری:"عامم..آره،الاان میام بیرون."

سعی کردم چندبار نفس عمیق بکشم از ایستادن زیر آب ولرم حسابی لذت ببرم و این واقعن کمک کرد تا افکار بهم ریخته فاکیم رو سامان بدم.
حوله سفید رنگ رو تنم کردم و جلوی آینه ای که تو راهرو حموم بود-مربوط به قسمت حموم-موهام رو خشک کردم.
یکی ازون لباسای'زیادی تمیز' رو تنم کردم.
تی شرت ساده سفید با لِگ ساده سیاه.
زین پشت میز کارش نشسته بود و با لب تابش ور میرفت.
به دیوار تکیع دادم و دستامو جلوی سینم بهم قلاب کردم.

ایوری:"فکر نمیکردم به این زودیا برگردی."
زین:"من دقیقا سه ساعت و سی دقیقس که نیستم."
ایوری:"اوه..چی؟به کلی زمانو از دست دادم!"

زین حسابی جدی بنظر میرسید؛اخم ظریفی رو صورتش نشسته بود و چشماش با دقت خاصی مانیتور لب تاب رو زیر نظر داشتن و انگشت های کشیدش با نظم خاصی رو موس و کیبورد حرکت میکرد..؛

زین:"تیلور قول داد به موضوع تونی سریع تر برسه."
ایوری:"اون حلش میکنه و تونی میفهمه چه اشتباهی کرده."
زین:"منظورت چیه؟!"
ایوری:"منظور بدی نداشتم،هی آروم!؟فقط..خب اون اشتباه کردو من-.."
زین:"اون میخواسته یچیزی هم بگه،خطاب به من.تیلور نمیذاره من نزدیک تونی شم و من دارم کم کم فکر میکنم چیزی هست که فهمیدنش توسط من به ضرر تیلور و شاید تو..تموم میشه."

خب اگه این کار توسط باند من انجام شده..نه،خطری برای من و تیلور نداره.
شونه هامو تکون دادم؛

ایوری:"همه تلاشمو زیرنظارت خودت یا یکی از افرادت میکنم تا بفهمی به من و تیلور ربطی نداره و اینکه تیلور میخواد خودش مشکل تونی رو حل کنه..سوپرایزم کرد!؟"
زین:"قراره اون به موضوع تونی برسه و منم برم سراغ یکی دیگه.طی دو هفته."

زین دوباره نگاه جدیش رو سمت مانیتور برگردوند.

ایوری:"تو مگه نگفتی به تیلور اعتماد داری،زین؟"

دستمو رو شونش گداشتم و اون درحالی که عاه میکشید،نگاه خسته و کلافه اش رو سمتم پرتاب کرد؛

زین:"با تیلور حرف زدم و خب..اون عصبی شد که چرا میخوام برم سمت تونی بخاطر یچیز کوچیک درحالی که این اصلن کوچیک نبود و من..دوباره پایین با یه مشکل دست و پنجه نرم کردم و عصابم خیلی خورد شد.فقط..میدونی؟،کلافم واقعن هستم!"

سعی کردم لبخند دلسوزانه ای بهش بزنم؛

ایوری:"اوه،متوجهم زین.اعتماد کردن بین این همه بدی..واقعن سخته.لازم نیست انقدر خودتو عذاب بدی،از الان میتونی رو منم حساب کنی،باشه؟شاید..ازین به بعد قرار نیست زجر بکشی تا این حد!؟"
زین:"ازینکه کسی بخواد بازیم بده و بهم خیانت کنه..واقعن خستم.نمیخوام همش سعی کنم مشکلای کوچیک رو حل کنم.اینا فقط وقتم رو میگیرن و باعث میشه من بعد این همه تلاش به هدفم نرسم.."
ایوری:"و هدفت چیه؟دوباره قاچاق یک تن کوکائین؟"
زین:"پس خونیشون..؟"

به پوشه ها اشاره کرد.

ایوری:"معلومه که خوندم.راجبشون چیزی نمیگی؟"
زین:"نه،من راجب خیلی چیزا باید حرف بزنم،اما الان نه.واقعن نمیخوام مرتکب اشتباه شم..!"
ایوری:"تو باید ریسک کنی،زین.آره،اعتماد به من سخته و الان حتی تردید داری که میتونی واقعن به تیلور اعتماد کنی یا نه،اونم درست وقتی هیچ راه چاره ای نداری."
زین:"من نمیتونم سر این چیزا قمار کنم،بل!"

با پوزخند تمسخر آمیزی گفت و از رو صندلی چرم مشکی رنگش بلند شد.
انگشتاشو بین موهای مشکیش برد و بازهم عاه کشید.

ایوری:"قدرت تو الان از من و تیلور بیشتره.خودتم  اینو میدونی.پس اینا بیشتر به نفع توئه،چون میتونی من و تحویل افراد آدمای قسم خورده استایلز بدی و تیلور رو هم درعرض یکی دوساعت از پا دربیاری.اینارو باید بهت بگم؟!"
زین:"من..میدونم اینارو،بلامشکل اینه-.."
ایوری:"ریسک کن،زین.یه راه رو انتخاب کن:ما یا هیچی.فکر کردی تا آخر عمر وقت داری؟هر ثانیه که بگذره همه چی بخاطر تونی و بقیه سخت تر میشه و شانس پایدار موندن تو و باندت هم کمتر..میفهمی؟!"

زین سیگارDunhillــِش رو بین لب های خشکش گذاشت و تنباکوش رو به مرگ دعوت کرد؛

زین:"توهم میخوای تحت فشارم بذاری،بل؟حتی نمیتونی درک کنی که چقدر خسته وآشفتم و هیچ مسکن فاکی ای پیدا نمیشه که بتونه آرومم کنه!"
سیگارش رو از بین لب هاش برداشتم و رو زمین پارکت شده،زیر کتونی هام لهش کردم.
صورتشو بین دستام گرفتم و به چشمای  جادوییش که باعث میشد احساس ضعف عجیبی بکنم..نگاه کردم؛

ایوری:"هی..من اینجام،نه به عنوان یه استریپر؛ما..رفیقیم،مگه نه؟"

با خنده گفتم و تونستم رو لب هاش لبخند بیارم و این..اوه لعنتی،واقعا خوشحالم کرد!
انگار از خوشحال کردنش خوشم میاد..!؟

زین منو بین دستاش حبس کرد؛
بی اختیار لبخند عمیقی رو لب ها نشست.. .

ایوری:"نظرت چیه بگیم برامون قهوه بیارن؟!"
زین:"همم..عالیه."

چند دقیقه بعد قهوه هامون بین انگشتامون حبس شده بود و ما رو تخت نشسته بودیم و من منتظر بودم زین یچیزایی رو توضیخ بده ؛

ایوری:"میدونی،زین..یچیزایی واقعن گیج کنندس راجب اطلاعات اون پوشه ها."
زین:"اوهوم..میدونم.فقط خواستم یسری چیزایمهم رو بدننی."
ایوری: "خب..اونا چیزای جدیدی نبودن،ترجیح میذم راجب چیزای دیگه بدونم تا راجب گذشته و اینکه کی و چرا افتادی زندان.اما چگونگی شکل گرفتن این باند جالب بود،با اینکه باعث شد کلی سوال تو ذهنم بوجود بیاد..بقیشون راجب طرح اصلی نقشه هاتون بودن و اینکه چرا تو بعضی جاها شکست خوردی و اینا.من اینارو تو کمتر از دوروزمیتونم حل کنم،چون تو این کار واقعا ماهر شدم!"

جملمو با خنده تموم کردم؛
زین درحالی که لبخند بزرگی میزد سرشو به نشونه تایید داد..؛

زین:"راستش..به طور غیرقانونی توسط یکی از افرادم راجبت اطلاعات مفیدی بدست آوردم؛اگه تو نبودی کن استایلز یه هویج بدرد نخور بود!"

این حرفش باعث شد بلند بخندم..؛
به خندم با لذت نگاه کرد و این باعث شد گونه هام سرخ شن.. .

ایوری:"واقعن..خوب بود..هویج..!!"
زین:"راست میگم،اون یه عوضی بدرد نخور بود."
ایوری:"آره،همینطوره.نمخوای توضیح بدی که چجوری کسی که یک تن کوکائین رو تو سه چهار روز بین این همه کشور بدون هیچ مشکلی قاجاق کرد چجوری به اینجا رسیده؟"

زین نفس عنیقی کشید و لبخند کجی تحویلم داد.

زین:"یه قانون اساسی هست،بلا.ضعیف بنظر بیا وقتی قوی هستی،و قوی بنظر بیا وقتی ضعیف هستی.این خیلیه!"

ابروهامو با سردرگمی درهم کشیدم.. .
واقعا ممکن بود اون یه باند خفن باشه که قدرت پنهونی داره؟؟!
این فکر بدنمو به لرزه انداخت..

ایوری:"این یعنی..تو قدرت پنهانی داری یا یه همچین چیزی؟!"
زین با تک خنده ای جواب داد:"اوه نه،من دارم به مرحله ضعف میرسم،پس از سال دوهزار و هفده یعنی اواخرش که به این جای مسخره رسیدم،در حدی که به کن استایلز متوسل شدم تصمیم گرفتم قوی بنظر بیام حتی وقتی ضعیفم. "
ایوری:"خب..هنوز یچیزایی گیجم میکنه!؟"
زین:"بیشتر مهمات و نیرویی که از کن گرفتم تو یکی از پایگاه هامه؛برای روزمبادا.یعنی اون روز که به ضعف واقعن نزدیک شدم،نه الان.اون موقع قدرتمو نشون میدم و برمیگردم کم کم به اوج و بجای یک تن..چند تن جابه جا میکنم و بووم!!قدرتم رو بدست میگیرم و بعد انجام چندتاکار به همه کثافت کاریا پایان میدم."
با تمسخر گفتم:"میخوای مثل 'پرایس' بمیری؟"
زین:"اوه نه..اون خودکشی کرد.من احمق نیستم که خود کشی کنم،برنامه های مهم تری دارم،میدونی که؟"
ایوری:"باشه..بازم تکرار میکنم:هرچی بیشتر ازت سر دربیارم،کلافه تر میشم."

زین پوزخند زد..؛

زین:"بهتره برای یه جلسه حاضر شی.فردا روز مهمیه،کارت رو از فردا باید به طور اساسی شروع کنی."
ایوری:"از االان باید برای ماموریتی جیزی طراحی کنم؟!"
زین:"ایده پردازی راجب تقویت سیستم امنیتی.میخوام اشکلات مشخص سیستم های امنیتی رو که الان ازشون لستفاده میکنیم روهم پیدا کنی،چطوره؟"
ایوری:"همم..کار سبکی بنظر میاد.برای روز اول."

لبخند نصفه نیمه ای زدم و سعی کردم مشتاق بنظر بیام..؛
زین آروم گونم رو بوسید.

زین:"هیچی آسون نیست.حتی آدمایی که یه یه بازی سخت رو میکنن،سرسخت ترهم هستن..و یادت که نرفته؟،همه چی یه بازیه."

••••••••••••••••••
اطلاعات راجب اون Village واقعین.
اما اطلاعات راجب اون شخص(price)واقعی نیستن.

Pokračovat ve čtení

Mohlo by se ti líbit

147K 4.1K 59
Daphne Bridgerton might have been the 1813 debutant diamond, but she wasn't the only miss to stand out that season. Behind her was a close second, he...
1M 39.6K 92
𝗟𝗼𝘃𝗶𝗻𝗴 𝗵𝗲𝗿 𝘄𝗮𝘀 𝗹𝗶𝗸𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 𝗳𝗶𝗿𝗲, 𝗹𝘂𝗰𝗸𝗶𝗹𝘆 𝗳𝗼𝗿 𝗵𝗲𝗿, 𝗔𝗻𝘁𝗮𝗿𝗲𝘀 𝗹𝗼𝘃𝗲 𝗽𝗹𝗮𝘆𝗶𝗻𝗴 𝘄𝗶𝘁𝗵 �...
244K 6K 44
❝ 𝖨 𝗉𝗋𝗈𝗆𝗂𝗌𝖾𝖽 𝗍𝗈 𝗇𝖾𝗏𝖾𝗋 𝗹𝗼𝘃𝗲 𝖺𝗀𝖺𝗂𝗇 ❞ ── " 𝗒𝗈𝗎 𝗃𝗎𝗌𝗍 𝗁𝖺𝗏𝖾𝗇'𝗍 𝖿𝗈𝗎𝗇𝖽 𝗍𝗁𝖾 𝗿𝗶𝗴𝗵𝘁 𝗀𝗎𝗒 yet" ❝ and 𝘄𝗵�...
959K 59.2K 119
Kira Kokoa was a completely normal girl... At least that's what she wants you to believe. A brilliant mind-reader that's been masquerading as quirkle...