Don't Judge,just Trust(L.S)

By FanficLS

143K 14.9K 4.2K

نگاه های متفاوت به زندگیه که تورو میسازه شاد... قوی... ضعیف... ناراحت... وچی میتونه اونقدر قوی باشه که نگاهت... More

1
2
3
4
5
6
7
8
9
10
11
13
14
15
16
17
18
19
20
21
22
23
Hello
24
25
26
27
28
29
30
31
32
33
توضیحات
34
35
36
37
38
39
40
41
42
43
Cover
44
45
46
47
48
49
50
51
I'm Back
52
53
54
✖لطفا بخونید✖
Sorry
55
56
57
58
59
60

12

2.1K 250 22
By FanficLS

لویی:میتونی قضاوت مزخرفتو با سوال از اون عوضی که اونجاس تموم کنی.

دستشوبلند کرد ومن فقط دردی شدیدی که توسینم پیچید رو احساس کردم،نمیتونستم نفس بکشم وازدرد خم شده بودم.

نایل:بروما خودمون میایم.

سعی کردم بلندبشم ودردمو نادیده بگیرم،لویی داشت آروم به سمت ماشین نایل میرفت،وبعد از چند ثانیه صدای جیغ چرخ ها بود که نشون میداد لویی رفت.

تویه ربع چیزایی از اون پسر چشم خاکستری فهمیده بودم که یه دونه از اتفاقات روهم نمیتونستم هضم کنم.خیانت،تهمت،بی اعتمادی،تک تک این ها خودش برای یه شکست کافیه ووقتی همشون باهم باشه چی میشه؟

امشب طرفی از لویی رو دیدم که حتی نمیتونستم تصور کنم که وجود داره.وقتی با استن حرف میزد انگارپسر مودب ومهربون وهمیشه خندون اصلا وجود نداشته وفقط همین لویی بی تفاوت وخشن از اول بوده.

پسر عوضی حالا روی زمین نشسته بود،سرش پایین بود وداشت میلرزید وگریه میکرد،جما هنوز هم تو شک بود وفقط به اون پسر خیره بود.با بلند ترین قدم هام به سمت استن رفتم،برای لویی ارزش نداشت که ازش انتقام بگیره،لویی نمیخاست باهاش کاری بکنه کسی نگفته هری استایلز هم نمیتونه.

یقشو چسبیدم وآوردمش بالا،چشماش از گریه قرمز بود وقیافه اش واقعا داغون بود.

اولین مشت دقیقا توشکمش فرود اومد.

هری:این برای عوضی بودنت

دومین مشت...

هری:این برای خیانت

سومین...

هری:این برای تهمت

چهارمین..

هری: برای حمایتی که لایقش نبودی

ششمین..

هری:برای لویی

هفتمین... برای لویی..

هشتمین...برای لویی..

بیستمین...برای لویی..

هری:وتمام این ها برای دردی که به لویی دادی.خودش به اندازه کافی حالیت کرد که دوباره دوروبرش بودن برات چقدر خطرناکه،ولی منم بهت میگم،کافیه دورش بری تا آتیشت بزنم.

جما حالا از شوک اومده بود بیرون وداشت به سمتم میدوید،نایل هم یه ماشین پیدا کرده بود وتوماشین منتظرمون بود.

جما:هری،خوبی؟دستش زخمی شده بذار ببینم.

هری:چیزی نیس جم من خوبم.

ساحل به لطف نور پردازی زیادکنسرت روشن بود،تخته سنگ بزرگی نزدیک ساحل بود.بار به صورت یه کلبه چوبی بود که الان بعد از تموم شدن کنسرت شلوغ شده بود.شب قشنگی میتونست باشه اگه تمام این اتفاقا نمیفتاد.

باجماسوار ماشین شدیم،نایل آروم میروند.هیچ کدوم واقعا عجله ای برای رسیدن نداشتیم.

نمیتونستم امروز رو باور کنم،پر از اتفاق بود،صبح زخماشو دیده بودم وشب دلیلشو فهمیده بودم.صبح دلم میخاست یه جوری تحقیر یا اذیتش کنم ولی الان فقط دلم میخاست بدون هیچ حرفی کنارش باشم.لونسبت به دردش واقعا خوب بود،من شک دارم که حتی میتونستم یکی از این درد ها رو تحمل کنم.
____________

زین:از لویی خوشم میاد،پسر باحالیه،با همه کنار میاد ولی به کسی هم رو نمیده تا زیاد بهش نزدیک بشه.

لیام:آره دیروز عالی بازی میکرد،با وجود اینکه قدش زیاد بلند نیس ولی بدن ورزیده وفرزی داره.

زین:اره دیروز واقعا با بازیش به فاکتون داد.

لیام:ما فقط نمیخاستیم تیم تازه وارد با باخت روحیه اشون رو از دست بدن.

زین:..

هری:جفتتون خفه شین دیگه،لیام همه چی آماده اس؟

لیام:اه پسره خر هزار بار پرسیدی منم گفتم آره انگار میخاد عشقش برای درخواست ازدواج ببره بیرون.گیج دیوونه.

برای اولین بار امروز میخاستم درست رفتار کنم.صبح بعد از بیدار شدن،جما رو بیدار کرده بودم وازش خواستم تا نایل ولویی رو دعوت کنه تا بریم بیرون حالا بماند که جما هر به دو ثانیه میپرسید حالم خوبه؟وخودن هم با لیام وزین هماهنگ کرده بودم.

الان جلوی خونه نقلی لویی بودیم.نمای بیرونی از طیف آبی بود(یه رنگ نبودبعضی جاها تیره بعضی جاها روشن)باپنجره هایی سفید،پیچک های سبز که کنار دیوار وپنجره بودن خونه رو زیباتر نشون میداد.لویی هم مثل آنه باغچه سبزیجات داشت واین برای لویی به نظر بامزه بود.

منتظر بودم تا جما ولویی از خونه بیان بیرون ونایل هم گفته بود وسایل زیادی داره وباید بریم دنبالش ونمیتونه بیاد خونه لویی.

جایی که میخاستیم بریم مال لیام بود وآدم های کمی از وجود اونجا خبر داشتن،ومن هم واقعا به وجود دوستام کنارم نیاز داشتم،پس ازشون خاسته بودم تا اونا هم بیان.بودن کنار لویی منو گیج میکرد وبودن دوستام میتونست کمی آرامش بخش باشه.

با صدای در خونه از فکر اومدم بیرون وبه جما ولویی که حالا به سمت ما می اومدن نگاه کردم.
لویی موهاشوبه سمت بالا حالت داده بود.آبی وخاکستری چشماش بیشتر خودشو نشون میداد.یه سویشرت سبز با یه جین مشکی پوشیده بود،وهیچ اثری از دیشب نداشت.
سوار ماشین شد،من لویی وجما یه طرف وطرف دیگه هم زین بود که تا چند دقیقه دیگه نایل کنارش میشست ولیام هم داشت رانندگی میکرد.
از اول که وارد ماشین شده بود شروع به حرف زدن کرده بود وبا همه شوخی میکرد،با زین جور شده بود وحالا داشت باهاش حرف میزد.لیام کنار خونه نایل وایساد واون با یه سبد بزرگ سوار ماشین شد.

لویی:نایل،میخای آشپزخونتون رو بیاریم؟فکر نکنم این سبد برات کافی باشه ها.

نایل:اگه جمای شکمو وتو به خوراکی هام دست نزنین اون ها کافین.

جما:الان که انداختمت بیرون وتمام خوراکی هاتو هم خوردم میفهمی کی شکمو.

نایل قیافه ناراحت وترسیده ای به خودش گرفت وخودشو به زین چسبوند.

نایل:دختره وحشی یکی منواز دست اینا نجات بده اینا کمر به قتل من بستن.

زین دستشو دور نایل حلقه کرد گفت:

_ خودم نجاتت میدم،هر چی هم بخای برات میخرم.

همه با همدیگه راحت بودت  وفضا واقعا دوستانه وشاد بود،لو با جما آروم ومهربون بود،برای نایل جک میگفت ومثل خودش شکمو میشد،با زین کل کل میکرد وباهاش شوخی میکرد.وسر به سر لیام میذاشت.فقط من بودم که از وقتی که سوار شده بود نه مخاطب قرارم داده بود ونه نگاهم کرده بود.

من باید از خودم دفاع میکردم شاید یه روزی واقعا یه عوضی بودم والان هم میتونم یه عوضی بشم ولی امروز واقعا نمیخاستم باشم.

دستمو گذاشتم رو دست لویی که رو پاش بود وبا یه فشار کوچیک به پشت دستش ازش خاستم با بهم توجه کنه.

هری:لویی..گوش کن.

لویی:واقعا دلم نمیخاد راجع به دیشب چیزی بشنوم.دیشب گفتم برای سوالات سراغ کی بری.

اخم کردم وبا لحن دلخور وآرومی گفتم:

_ من دیشب میخاستم...میخاستم ازت دفاع کنم،اگه اون اذیتت میکنه بهش یه درس حسابی بدم،یا اگه...میخای بری خونه برسونمت...من فقط میخاستم کاری رو که دوست ها برای هم میکنن انجام بدم...شاید چون فکر میکردم دیگه قراره دوست باشیم.وگذشته رو فراموش کنیم.
ببخشید که اونقدر بد بودم که تو نمیتونی خوب بودنم رو ببینی.

دستمو برداشتم وبه بیرون خیره شدم،نمیدونم چرا حرفاوذهنیت بدی که لویی ازم داشت اینقدر ناراحتم کرده بود،قبلا برام مهم هم نبود که کسی ازم بترسه یا فکر بد بکنه یا منو یه آدم مزخرف بدونه.ولی درباره لویی انگار همه چی فرق داشت.

با احساس دست لویی که حالا رو دستم بود به طرفش برگشتم.لبخند بزرگی زد وبرام لب زد:

_ما دوستیم.

Continue Reading

You'll Also Like

26.8K 4.5K 18
سال ها استوار و قوی زندگی کرد تا دوتا توله آلفاش احساس نداشتن والد آلفا رو تجربه نکنند. اما.. اونا نیاز به والد آلفا دارن.. ــــــــــــــــــــــــ...
112K 11.6K 52
جیمین پسر یتیم دبیرستانی که از سر تفریح برای دیدن فیلم پورن 🔞 وارد یه سایت معروف میشه ... چی میشه اگر بخاطر دخل و خرج زندگیش تصمیم بگیره پورن استا...
25.5K 4.3K 27
کاپل : yoonmin _ Kookv , Vkook _ ? ژانر : فول تخیلی ، امگاورس ، سلطنتی ، اسمات ، انمیز تو لاورز ، تراژدی (همراه با تصویر) از دستش ندید که خاص ترین...
89.5K 16.9K 18
‌ᯊ منفیِ شصت‌ونه جئون جونگ‌کوک آلفای میانسالیه که از زندگی یکنواخت و یک‌رنگش خسته شده؛ اما هیچ قصدی برای رابطه و ازدواج نداره. تنها چیزی که جونگ‌کوک...