𝐁𝐨𝐮𝐧𝐝 𝐛𝐲 𝐋𝐎𝐕𝐄 {𝐯�...

By Teahkook_writer

140K 22.6K 9K

{Completed} فصل دوم " bound by honor" Author :: Cora reilly هیچ‌کس انتظار نداشت عاشق هم بشند. وقتی جونگکوک به... More

Information
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 21
part 22
part 23
new fiction
part 24
part 25
part 26
part 27
part 28
part 29
part 30
part 31
part 32
part 33
part 34
part 35
part 36
part 37
part 38
part 39
part 40
part 41
part 42 [ Last part]

part 15

3.1K 435 49
By Teahkook_writer

یونگی واقعا بحث وصلت با جیمین رو مطرح و باهاش ازدواج کرد. البته که جؤن با رضایت پسرشو تقدیم کرده بود. توی دایره‌‌ی مافیایی‌ها اون بی‌آبرو بود. حرف‌هایی که راجع به هرز پریدن و با این و اون خوابیدنش دهن به دهن می‌چرخید به زودی جنجالی‌ترین شایعه‌ی نیویورک و شیکاگو می‌شد.

هیچ‌کس دیگه نمی‌خواستش، حداقل نه کسی که صاحب پست و مقامی باشه و وصلت باهاش سود و منفعتی داشته باشه. اگه یونگی موافقت نمی‌کرد باهاش ازدواج کنه، جؤن باید پسر امگاشو به یکی از سرباز‌های سطح‌پایینش می‌داد و یا حتی ممکن بود عاقبتش بدتر از این باشه.

جیمین خیلی خوش شانس بود که کشش آلفای برادر من نسبت بهش همچنان به قوت خودش باقی مونده بود. امیدوار بودم یونگی بعد از اینکه با جیمین می‌خوابید و هر کرمی رو که به جونش افتاده بود رو ارضا می‌کرد، از این تصمیمش پشیمون نشه.

ولی بیشتر از اون امیدوار بودم یه راهی پیدا کنه که جیمین رو تحت کنترل بگیره. اوضاع توی نیویورک حالا که اون جفتش بود پیچیده می‌شد. می‌تونستم تصور کنم عمو‌ها و عمه‌هام و بقیه‌ی خاندان لعنتی‌مون چه واکنشی نسبت به این تصمیم یونگی نشون می‌دادند و بدتر از اون، نسبت به تصمیم من: هرچی نباشه من به یونگی اجازه داده بودم با یه امگای بدنام ازدواج کنه.

لعنت بهش. تقریبا داشت با نگاهش جیمین رو می‌کرد. از وقتی که بعد از عروسی توی شیکاگو سوار هواپیما شده بودیم دست از دید زدن جیمین برنداشته بود، حتی حالا که به نیویورک رسیده بودیم هم همچنان مشغول بود. البته که جونگ‌کوک هم متوجه این موضوع شده بود و وقتی وارد آسانسور آپارتمان شدیم، استرس و اضطراب مثل موج ازش ساطع می‌شد. به خاطر برادرش نگران بود، همیشه نگران بود‌.

دستشو کشیدم تا حواسشو از برادرم و برلدرش پرت کنم، ولی به نظر میومد متوجه نشد. آسانسور با صدای زنگی متوقف شد و در‌های براقش روی هم سرخوردند و باز شدند. یونگی عملا جیمین رو توی آپارتمانش کشید. واقعا امیدوار بودم بتونه افسار خشم‌ و شهوت الفاشو به دست بگیره چون در غیر این صورت من بودم که باید با گندکاریِ بعدش و دو امگای وحشت‌زده و شدیدا نگرانم سر و کله می‌زدم.

جونگ‌کوک یه قدم به جلو برداشت طوری که انگار می‌خواست دنبالشون بره. مچ‌شو گرفتم و به سمت خودم عقب کشیدمش. درحالی که درهای آسانسور مقابل‌مون بسته می‌شد، به آرومی پرسیدم:

" چی‌کار می‌کنی؟ "

سرشو بالا آورد، صورتش از شدت نگرانی رنگ‌پریده به نظر می‌رسید و روح امگاش به خوبی تشویش و نگرانی شو از طریق باند با گرگ خون خالص من به اشتراک میزاشت.

" یونگی حالتش طوری بود که انگار دنبال انتقامه. فکر نمی‌کنم هیچ جواب ردی رو قبول کنه."

آسانسور دوباره به حرکت افتاد.

" البته که نمی‌کنه، جونگ‌کوک. بعد از کاری که برادرت کرد باید خوشحال باشه که گرگ الفای یونگی نکشتش. یونگی قرار بود شب عروسی باهاش باشه ولی جیمین فرار کرد و اجاره داد آلفا های دیگه‌ای چیزی رو که مال اون بوده تصاحب کنن. "

در مورد گرگینه تندخویی مثل یونگی اینکه هنوز امگایی مثل جیمین رو می‌خواست چیز عجیبی بود. جونگ‌کوک بدنش به لرزه افتاد و با قاطعیت گفت:

" اون هیچ کار وحشتناکی نکرده. فقط سعی کرد زندگی خودشو داشته باشه. همین. این مسئله به یونگی یا هیچ‌کس دیگه‌ای این حق رو نمی‌ده که باهاش مثل هرزه‌ای که به هر روشی می‌شه کردش رفتار کنن."

گاهی فراموش می‌کردم جونگ‌کوک شکلاتی ام هنوزم چقدر پاک و معصوم بود. هیچ چیز تا این حد تحریکم نمی‌کرد. آسانسور توی طبقه‌مون ایستاد و من جونگ‌کوک رو به داخل پنت‌هوس‌مون هدایت کردم. مشتاقانه و مصمم سعی داشتم حواسشو از نگرانی‌ش پرت کنم.

" خودت می‌دونی یونگی چقدر می تونه کله خر باشه. من---"

روی دست‌هام بلندش کردم، لب‌هامو روی لب‌های بازش فشردم و جلوی بیشتر حرف زدنشو گرفتم. با تعجب نفسشو حبس کرد بعد عقب کشید. با اخم و به تندی گفت:

" تهیونگ، من جدیم‌.! "

از پله‌ها بالا و به سمت اتاق خوابمون بردمش. به آرومی درحالی که روی تختمون پایین می‌ذاشتمش، گفتم:

" می‌دونم. "

روش خیمه زدم و اون سرشو تکون داد.

" داری اذیت می‌کنی. "

همین‌طور که دست‌هامو روی پاهای باریکش تا رون های گوشتی و تُپُلش بالا می‌کشیدم، نفس‌هاش اوج گرفتند. انگشتمو زیر پارچه‌ی لباس‌زیرش قلاب کردم و پایین آوردمش. به آرومی گفت:

" از اینکه منو جدی نگیری خوشم نمیاد. "

تی شرت گشادشو بالا زدم و پاهاشو باز کردم، آلت تناسلی مردونه فوق‌العاده‌‌اش برام نمایان شد. تحریک شده بود، اما توی صداش ردی از جدیت و خودداری موج می‌زد، برای همین خودمو بالا بردم و کنارش دراز کشیدم. قبل از اینکه شروع به صحبت کنم به آرومی بوسیدمش و سعی کردم از رایحه و قدرت باند الفام استفاده کنم تا گرگ امگامو کمی آروم کنم .

" من جدیت می‌گیرم، جونگ کوکم ، ولی تو بابت چیزی نگرانی که من هیچ راهی برای تغییر دادنش ندارم. من نمی‌تونم به یونگی بگم چی‌کار کنه. من کاپوشم، درست، ولی جیمین امگاشه و من نمی‌تونم دخالت کنم. این یکی از قوانینیه که باید بهش پایند باشم، و تو اینو می‌دونی. "

چشم‌های آبی‌ش لبریز از درک شد، جوری که انگار متوجه شرایط شده باشه.

" دست از فکر کردن راجع بهش بردار. برادرت از پس خودش برمیاد. "

مطمئن نبودم این حرفم درست باشه. اگه یونگی واقعا کنترل خودش و الفاشو از دست می‌داد، اوضاع ختم به خیر نمی‌شد. تا اونجایی که من می دونستم سلیقه‌‌اش توی مسائل جنسی، به سمت روابط خشن متمایل نبود. اما با توجه به حسادت و خشمی که در حال حاضر درگیرش شده بود، اوضاع ممکن بود از کنترل خارج بشه.

دستمو روی پهلوش پایین کشیدم و زیر پیرهنش سر دادم. انگشت‌هام شکمشو لمس کردند و بعد دوباره بوسیدمش. این بار لب‌هاشو برام باز کرد و زبونش به زبونم رسید. لباسشو از تنش دراوردم تا دسترسی کاملی به بدنش داشته باشم و بعد دستمو بین پاهاش فرستادم. انگشت‌هام روی عضو متورم و تحریک شده اش نشستند و بعد پایین‌تر فرو رفتند.

جونگ‌کوک همچنان رد کمرنگی لز رایحه نگرانی از امگاش آزاد می‌کرد و دیگه خبری از رایحه همیشگی و اون بوی کلوچه های داغ شکلاتی و تازه نبود . به اندازه‌ی همیشه آماده نبود، ولی من می‌دونستم چطوری حالشو تغییر بدم. یه انگشتمو داخل فرستادم، دیواره‌های مقعدش به تنگی دور انگشتم منقبض شدند و شستمو روی تخم هاش فشردم.

همین‌طور که داشتم یه ریتم کند ایجاد می‌کردم، به بوسه‌هامون شدت دادم و دهان فوق‌العاده‌شو مزه کردم. پاهاشو برام بیشتر باز کرد و ناله‌ی نرمی از گلوش خارج شد. صورتش از شدت شهوت و تحریک شدن، قرمز شده بود و چشم‌هاش نیمه باز بودند. حالا دیگه انگشتم به لطف اسلیک امگا ساده‌تر توی مجرای لیز سوراخش جابجا می‌شد.

انگشت دوم هم به انگشت دیگه‌‌ام پیوست و جونگ‌کوک محکم‌تر از قبل به بوسیدنم ادامه داد. باسنش هماهنگ با انگشت‌هام حرکت می‌کرد. از دهن مشتاقش فاصله گرفتم و گفتم:

" عاشق انگشت کردنتم‌ خیلی هات و تنگ و خیسی. "

بوسیدمش و ادامه دادم:

" از اینکه انگشت‌هام داخلت باشن خوشت میاد؟ از اینکه با انگشت‌هام مقعد بی‌نقصتو بکنم؟ "

انگشت‌هامو عمیق‌تر داخلش فرو بردم، و بعد خم‌شون کردم تا به اون نقطه‌ی حساس برسند. جونگ‌کوک از شدت لذت با ناله لرزید و اونموقع بود که رایحه امگا به حالت اصلی خودش برگشت. بوی شیرینی شکلاتی داغ و تازه . حرکتمو تکرار کردم و اون نفسشو حبس کرد.

" آره."

آلفای خون خالصم از تماشا کردن امگای کیوت و شیرینش حسابی لذت میبرد و التم سفت و تحریک شده بود. جونگ‌کوک به حرف اومد:

" می‌خوام داخلم باشی، تهیونگ "

آلتم درحالی‌که مشتاق اطاعت بود، تکون خورد.

" بعدا. "

سرجام نشستم، اینجوری می‌تونستم داخل و خارج شدن و لغزیدن انگشت‌هام بین اون ماهیچه های حلقوی صورتی فوق‌العاده‌ی مقعدش رو ببینم. لعنتی‌. دست دیگه‌مو روس سینه اش فرستادم و نوک سینه‌‌شو گرفتم و بین انگشت‌هام فشردمش. جونگ‌کوک با چشم‌های بسته فریادی سر داد و باسنش همزمان روی تخت قوس خورد.

دیواره‌‌های سوراخش به تنگی دور انگشت‌هام بسته شدند ولی من به فشردن پروستاتش با انگشت‌هام ادامه دادم تا جایی که بدنش به لرزش افتاد و صدای ناله‌‌اش بلند شد. چند تار موی قهوه ای حالت دارش به صورت عرق‌کرده‌‌اش چسبیده بود. لعنتی، خیلی زیبا بود و همه‌ی وجودش متعلق به من. من یه عوضی سلطه‌گر بودم.

با آروم شدن نفس‌هاش، منم از سرعت انگشت‌هام کم کردم. زبونی روی لب‌هاش کشید و اون دوتا چشم آبی رو بهم دوخت. نیشخندی زدم و انگشت‌هامو ازش بیرون کشیدم. ناله‌ی نرمی سر داد و لب‌هاش از هم جدا شدند. انگشت‌هامو که از شیره‌ی وجودش پوشیده شده بودند توی دهنش سر دادم.

زبونشو دور انگشت‌هام چرخوند و با شیطنت و نگاهی چالش‌برانگیز و دعوت‌کننده بهم چشم دوخت. گرگم ناله‌ی غرش‌‌مانندی کرد. آلتم تکون وحشتناکی خورد. و هر لحظه در شرف انفجار بودم. مچمو گرفت و انگشت‌هامو از بین لب‌هاش بیرون کشید، با کمرویی لبخند اغواکننده‌ای روی لبش نشوند.

" شلوارتو درار."

از لحن دستورمانندش خندیدم و قبل از اینکه به سمتش برگردم و کمربندمو باز کنم، زیپ شلوارمو پایین کشیدم و همراه لباس‌زیرم از پام درشون آوردم. آلتم بیرون پرید. از همین حالا یکم از آبم ترشح شده بود، انگار که یه نوجوون بی‌طاقت حشری بودم.

این پسر منو طوری تحریک می‌کرد که هیچ‌کس دیگه‌ای نمی‌تونست. با لبخند پرشیطنتی به سمت لبه‌ی تخت خزید. ذره‌ای وقت رو تلف نکردم و نزدیک‌تر شدم تا جایی که ساق پاهام به تشک برخورد کردند. انگشت‌هاش دور انتهای آلتم حلقه شدند و بعد لب‌های صورتی‌شو باز کرد و سر آلتم رو توی دهن داغش برد.

دست‌هام به سمت گردنش بالا اومدند و لای موهای بلندش فرو رفتند. همین‌طور که دستش مشغول میانه‌ی آلتم بود، طول بیشتری ازشو توی دهنش فرو برد. باسنمو حرکت دادم، نیاز داشتم سرعتشو بیش کنه ولی بهم اجازه نمی‌داد کنترل رابطه رو به دست بگیرم و به جهت مدنظرم هدایتش کنم.

هربار که عمیق‌تر یا سریع‌تر درون دهنش فرو می رفتم عقب می‌کشید. داشت دیوونه‌‌ام می‌کرد. چشم‌هاش درحالی که منو مجذوب و طلسم خودشون کرده بودند، از شیطنت و پیروزی می درخشیدند. فشار انگشت‌هام روی گردنش بیشتر شد و غریدم:

" جونگ‌کوک! "

ولی اون لحن هشدار‌دهنده‌مو نادیده گرفت.
زبونشو دور نوک آلتم دایره‌وار چرخوند و بعد ولم کرد و عقب کشید.

" جونگ‌کوک چی‌کار---"

توی حالت چهار دست و پا چرخید و باسنشو برام به نمایش گذاشت. از روی شونه‌‌اش بهم لبخند زد و باسنشو تکون داد. بیشتر از این به دعوت و تشویق نیاز نداشتم. دست‌هام کمرشو فشردند و قبل از اینکه درونش فرو برم، موقعیتمو مقابل دهانه‌ی مقعدش تنظیم کردم.

چشم‌هامو از فشار لذت‌بخش و گرمای مقعدش بستم، به اندازه‌ی چند ضربان قلب بی‌حرکت داخلش موندم و بعد تقریبا تا انتها آلتمو بیرون کشیدم تا دوباره درونش ضربه بزنم. ناله‌ای سر داد و من محکم‌تر درونش کوبیدم، پاهام با صدا به باسن سفتش برخورد می‌کردند. کم‌کم خودشو پایین کشید تا جایی که دست‌هاش بالای سرش روی تخت دراز شدند و گونه‌‌اش به بالش چسبید.

این حالت به آلتم اجازه می‌داد که حتی عمیق‌تر از قبل درونش فرو برم. توی این زاویه‌ی جدید از سرعت چند ضربه‌ی اولم کم کردم، می دونستم بدنش همیشه تو اون پوزیشن به زمان نیاز داشت تا بهم عادت کنه و نمی‌خواستم باعث دردش بشم.

وقتی شروع به هماهنگ شدن با ضرباتم کرد سرعتمو افزایش دادم و عمیق و محکم درونش کوبیدم. عاشق ناله‌ها و نفس‌نفس زدن‌هاش وقت‌هایی که به نقطه‌ی شیرین و حساسش ضربه می‌زدم بودم. وقتی حس کردم نزدیک ارضا شدنم رو بهش دستور دادم:

" خودتو لمس کن. "

یکی از دست‌هاشو زیر بدنش فرستاد و همین‌طور که شروع به پمپ کردن التش می‌کرد، انگشت‌هاش روی تخم‌هام کشیده شدند. ناله‌های پرنوسانش از کنترلش خارج شده بودند و اوج منم با سرعت زیادی داشت نزدیک می‌شد. درونش کوبیدم، کمرش قوس خورد و همزمان تخم‌های منم منقبض شدند، دیواره‌های سوراخش دور آلتم پیچیدند و فریاد ارضا شدنش بلند شد. خودمو شل کردم و درحالی که به ضربه زدن ادامه‌ می‌دادم پرفشار به اوج رسیدم.

در نهایت متوقف شدم. همین‌طور که دست‌هامو نوازش‌وار روی پشت جونگ‌کوک حرکت می‌دادم، آلتم شل و نفس‌هام آروم شدند. آه کوچیکی از میون لب‌هاش خارج شد و بدنش زیر نوازش‌هام از انقباض دراومد. به جلو خم شدم و گونه‌شو بوسیدم. سرشو کج کرد تا بوسه‌‌ام روی لب‌هاش بشینه. آلتمو ازش بیرون کشیدم و اون دوباره نالید.

به اینکه بدنش چقدر حساس بود و به هر حرکت کوچیکی واکنش نشون می‌داد خندیدم. اون اوایل رابطه‌مون نگران بودم توی تخت نتونیم باهم خوب ارتباط بگیریم. جونگ‌کوک خجالتی و نگران بود و چند دفعه‌ی اولمون بهش خیلی آزاردهنده گذشت، اما حالا می‌دونست خودش چی و من چی می‌خوام و این فوق‌العاده بود.

***************

{Jungkook pov}

جونگ‌کوک

درحالی که دراز کشیده روی تخت دور هم پیچ و تاب خورده بودیم، پرسیدم:

" اگه بهت نمی‌گفتم باکره‌ام، خودت متوجه می‌شدی؟"

تهیونگ نگاه عجیبی بهم انداخت.

" متوجه نشدنش کار سختی بود. "

" شاید می‌تونستم ازت قایمش کنم."

با خنده گردنم و روی مارکم بوسید.‌

" نه، باور کن نمی‌تونستی. "

عقب کشید و چشم‌های طوسی‌شو توی نگاهم دوخت. انگار گرگ آلفا هم به خوبی متوجه مشکوک شدنم شده بود که حالا تهیونگ با چشم‌های ریز شده صورتم کنکاش می‌کرد.

" اصلا چرا داری همچین سوالی‌ می‌پرسی؟ "

مکث کردم. جیمین نمی‌خواست کسی چیزی بدونه، و اگه درباره‌‌اش حرفی به تهیونگ می‌زدم، ممکن بود از دهنش بپره‌. اگه یونگی به خاطر من قضیه رو می‌فهمید، جیمین خیلی عصبانی می‌شد. حتی با اینکه هنوز شک داشتم بتونه همچین موضوعی رو ازش پنهان کنه. و تهیونگ هم بدتر فقط شک‌م رو تایید کرده بود.

تهیونگ خنده‌ای کرد و می‌دونستم خودش همه چیزو از طریق باند بین گرگ هامون فهمیده. اون منو به خوبی می‌شناخت و آلفای خون خالصش تو خوندن ذهن آدم‌ها خیلی قوی بود. چه برسه به منی که همیشه افکار ساده مو از طریق امگام به گوش های آلفای خون خالص می‌رساندم.

" جیمین؟ "

رومو سمت دیگه‌ای کردم و سعی کردم دنبال راهی بگردم که حواس تهیونگ رو پرت کنم. سرشو بهم نزدیک‌تر کرد، گوشه‌های لبش با یه نیشخند به بالا خم شده بودند.

" بهم نگو که وقتی در حال فرار کردن بوده، زیر کسی نخوابیده؟ "

خودمو کنارش جمع کردم و بعد اخم‌هامو توهم کشیدم.

" جیمین صرف‌نظر از خلق و خوی تندش، به بدیِ اون شخصیتی که تو ازش می‌سازی نیست. "

بدن تهیونگ با خنده‌ی واقعی‌ای و مستطیلی که سر داد مقابلم لرزید. اون طنین بم و عمیق خنده‌‌اش همیشه تیغه‌ی پشتمو به مور مور مینداخت، افراد کمی شانس شنیدن صدای خنده‌شو داشتند. با چشم‌های نیمه‌باز و درحالی که تفریح واضحا توی نگاهش موج می‌زد پرسید:

" الان جدی‌ای؟ هنوز باکره‌ست؟ "

" آره. "

نگاهمو به ساعت روی عسلی که نشون می داد دو ساعت از آخرین باری که دیده بودمش می‌گذشت دادم. حرفمو اصلاح کردم:

" در واقع باکره بود. در حال حاضر از اوضاع فعلی خبر ندارم."

تهیونگ دوباره خندید. واقعا نمی‌دونستم چیِ این مسئله براش انقدر سرگرم‌کننده بود.

" یونگی قراره حسابی سورپرایز بشه. اوه لعنتی. خیلی دوست داشتم قیافه‌شو وقتی که می‌فهمه ببینم. "

ضربه‌ای به سینه‌‌اش زدم و گفتم:

" تهیونگ جدی باش!. من نگرانم بهش آسیبی بزنه."

" البته که می‌زنه. ماه‌هاست منتظره که بکنتش و قراره امشب باهاش باشه. اگه جیمین بهش نگه که اون اولین نفرشه، یونگی همون‌طوری باهاش سکس می‌کنه که با بقیه‌ی امگا ها می‌کرد. "

تهیونگ توی از بین بردن نگرانی‌م خیلی بد پیش می‌رفت. واقعا امیدوار بودم جیمین نظرشو عوض کنه و به یونگی بگه اون کاری رو که همه‌ فکر می‌کنند انجام داده بوده انجام نداده.

" پس هدفش از فرار کردن و خراب کردن اسمش چی بود وقتی حتی خوشم نگذرونده؟ باور کن برادرت فقط می‌خواسته به همه‌چی گند بزنه. "

منم از خودم همین سوالو می‌پرسیدم. جیمین شدیدا مشتاق بود که فرار کنه، که خودش برای خودش تصمیم بگیره، که از غل و زنجیر‌‌های یه ازدواج از پیش‌برنامه‌ریزی شده راحت بشه، اما در نهایت به سختی منفعت خاصی از این فرار نصیبش شده بود.

شاید باید از همون اول تلاش می‌کرد با ازدواجش با یونگی کنار بیاد. من خودم نسبت به یونگی خیلی محتاط بودم اما می‌دونستم اون برای به دست آوردن عشق جیمین هرکاری می‌کرد. ولی حالا دیگه چندان مطمئن نبودم.

" اگه من کاری رو که جیمین کرده بود می‌کردم، تو چی‌کار می‌کردی؟ "

چهره‌ی تهیونگ توهم رفت اما حواسش بود نذاره من متوجه تغییر رایحه و غرش های تهدید آمیز آلفای خون خالص و تحت تاثیر قرار گرفتن کامل احساسش و نمود اون توی چهره‌‌اش بشم. خوب، جوابمو گرفتم، اگه همچین کاری کرده بودم، واکنش خودش و گُرگش خیلی بد می‌بود. لباس‌خوابمو از شونه‌ی راستم کنار زد. در حالی که بوسه‌ای روی شونه‌‌ام‌ می‌نشوند گفت:

" تو همچین کاری نکردی. خیلی خوشحالم که همیشه فقط برای من بودی. هر اینج از بدن تو همیشه فقط متعلق به من بوده و این وضعیت هیچ‌وقت تغییر نمی‌کنه."

چشم‌هامو از تعصب و سلطه‌گرایی‌‌ زیادش توی کاسه چرخوندم‌. این حالتش هیجان‌زده‌‌‌ و به همون اندازه هم اذیتم می‌کرد. با توجه به کاپو بودن و آلفای خون خالصش این حس سلطه‌‌طلبی و تملک‌گرایی‌ش قابل انتظار بود. اون به ساحل شرقی امریکا، به صدها نفر آدم حکومت می‌کرد، و در واقع عملا صاحب همه‌ی اون افراد و قلمروش بود؛ البته که الفای وحشی و قدرتمندش دوست داشت صاحب منم باشه و کنترلم کنه.

وادار کردن گرگ شکارچی و وحشی خون خالص به اینکه امگایی رو به عنوان یه شخصیت مستقل و برابر ببینه همیشه آسون نبود، اینکه بهم اعتماد کنه و ازم انتظار اطاعت بدون چون و چرا نداشته باشه. این مثل یه چالش می‌موند که من هنوز به طور کامل پیروزش نشده بودم، ولی هردومون برای تحقق‌ش توی مسیر درستی قدم برمی‌داشتیم.

چیزی که بیشتر از حس تملک‌گرایی‌ش اذیتم می‌کرد این بود که به سوالم جواب نداده بود. زبونشو روی شونه‌‌ام کشید و بعد به سمت ترقوه‌‌ام بالا اومد. این کارش تمرکز کردن رو برام سخت می‌کرد، ولی مصمم بودم نذارم حواسمو دوباره این‌طوری پرت کنه.

" انقدر نگران برادرت نباش. اون خودش از پس خودش برمیاد. و یونگی هم بلده چطوری یه امگارو ارضا کنه."

اینکه نه این مسئله و نه خود من رو جدی نمی‌گرفت. بلند شدم نشستم، و با این‌کار راه دیگه‌ای برای تهیونگ به جز متوقف کردن بوسه‌هاش باقی نذاشتم، امیدوارم بودم اینکه با نشستنم، توی موقعیت بالاتری نسبت بهش قرار گرفته بودم، مثل یه مزیت عمل کنه. تهیونگ روی پشتش غلت خورد، ماهیچه‌هاشو شل کرد و دستشو دور کمرم پیچید. می‌دونستم با حرف‌هایی که قرار بود بزنم حال و هواش به زودی عوض می‌شد.

" من نمی‌خوام توی خونه بمونم. می‌خوام یه کاری انجام بدم، می‌خوام مفید باشم. "

ابروهای تیره‌ی تهیونگ روی پیشونی‌ش بالا پریدند.

" تو همین الانم برای من مفیدی."

به چالش کشیدمش:

" چطوری؟"

نیشخند زد و این حرکتش تیر آخری بود که ناراحتی‌مو به اوج رسوند. پس من براش فقط یه سوراخ بودم که اون اخرشب ها خودشو توم خالی که !؟ از بین حصار دست‌هاش خارج شدم و از تخت بیرون رفتم. زیرلب درحالی که ربدوشامبرمو برمی‌داشتم گفتم:

" صرف‌نظر از اینکه چه فکری می‌کنی، تنها هدف من توی زندگی زیبا بودن و گرم نگه‌داشتن تخت تو نیست. "
******************

از اونجایی که دست تنهام . واسه کاور فیک جدید به کمک نیاز دارم .
شما اکانتی می‌شناسید که کاور درست کنه ؟

کیم تهیونگ
آلفای خون خالص
۲۵ ساله
رئیس پَک نیویورک و کاپوی باند فمیلیا
.
.
.


جونگ‌کوک
امگا
۱۹ ساله
کلوچه شکلاتی و شاهزاده تهیونگ
.
.
.

Continue Reading

You'll Also Like

57.2K 8.8K 18
پایان یافته؛ جئون جونگ‌کوک، دلال مواد؛ انتظارش رو نداشت وقتی وسط رستوران درحال کتک‌خوردن از طلب‌کارهاشه، سروکله‌ی جفتِ اتوکشیده‌اش پیدا بشه و بدتر از...
83K 14.6K 22
➳ JK Marry Me تمام‌شده‌. ✔️ قطعاً اگر یه آلفای معمولی باشید که نه پول داره و نه استایل، اعتراف عاشقانه‌ی یه امگای پولدار و زیبا رو با تصور اینکه دورب...
136K 21.6K 55
اسم فیک: apapa نویسنده: Armida کاپل اصلی: Vkook/Kookv کاپل های فرعی: yizhan* yoonmin* namjin* and.. ژانر: گرگینه، رمنس، امپرگ، خوناشام، تخیلی، زمان...
233K 30.2K 29
عروسک🍸 زوج اصلی : کوکوی ...... یونمین ژانر: عاشقانه درام امپرگ یه داستان کلیشه‌ای یه مافیای بی رحم و هوسباز که به کسی نمیبازه یه پسر خوشگل و گستاخ...