I hate loving you

بواسطة vanillllllaa

5.9K 583 245

نمیتونم دوست داشته باشم؟خب دارم. نمیخوام ولی دارم. از این متنفرم که دوست دارم هیونجین.نمیخوام عاشق یه قاتل با... المزيد

Introduction✨
part 1
part 2
part 3
part 4
part 5
part 6
part 7
part 8
part 9
part 10
part 11
part 12
part 13
part 14
part 15
part 16
part 17
part 18
part 19
part 20
part 22
part 23

part 21

241 21 7
بواسطة vanillllllaa

hyunjin pov:

+پاشو بریم یه چیزی بخوریم
_ولی میخوام اینجا بمونم
+میبرمت جایی که کسی نشناستت.قول میدم

میدونستم از جاهای شلوغ میترسه. با حرفی که زدم با لبخند سریع اومد و تو ماشین نشست که مطمئن شدم از جاهایی که بقیه میشناسنش بدش میاد

_خب کجا بریم؟
+فلیکس تو شیش ماهه به دنیا نیومدی احیانا؟

با گیجی کیوتی نگاهم میکرد

+یعنی خیلی عجولی. یکم طاقت داشته باش بچه

با چشم غره روشو به سمت شیشه برگدوند

+حالا قهر نکن لاو

این بار دیگه ریکشنی به لاو صدا کردنش نداد که باعث شد ناخودآگاه لبخند کجی بزنم

_قهر نیستم
+عه.این دوربین پولاروید رو کی اینجا گذاشته؟فکر کنم واسه فلیکس بوده. حالا که قهر کرده دیگه نمیخوادش دیگه حتما نه؟

مثل جوجه سریع روشو برگردوند تا دوربین رو ببینه. با دیدنش انگار بهش کل دنیا رو داده باشم محکم پرید و بغلم کرد

+لیکس کمرت درد میگیره. اینطوری بغلم نکن لاو

با چشمای خندونش باشه ای گفت و دوربین رو ازم گرفت

_الان دوتا دوربین دارم با کسی که دوربین ها رو بهم داده

با لبخندش داشت قلبمو ذوب میکرد. انگار قصدش کشتن من بود

_هیون؟ هیونجین؟
+ب...بله؟
_به چی دو ساعته زل زدی صدامم نمیشنیدی؟
+م...من؟ هیچی...

لعنت بهش.واقعا چندوقت بود بهش داشتم نگاه میکرد و سناریو میساختم؟

+بهتره بریم...

سرتکون میده و بالاخره از سد افکارم باهاش بیرون میام
حداقل تلاشم رو کردم بیرون بیام. انقدر درگیر فکر نکردن بهش بودم که خودمم نفهمیدم چطوری و کی رسیدیم

_دور بعد....آروم تر....رانندگی کن

فاک اصلا حواسم نبود دارم چیکار میکنم

+ببخشید.یکم...ذهنم مشغول بود
_یااا.انقدر معذرت خواهی نکن.پاشو بریم دیگهه

minhoo pov:

×ایده نبوغ آمیز کی بود لیا رو برداره بیاره اینجا
#برادر عزیزتون
×هیچکس به اندازه اون احمق نیست
#اگر میخوای با جیسونگ تنها باشی نگران نباش. پایین خالیه.فلیکس و هیونجین باهم رفتن.

دستشو کلافه به پیشونیش زد

#آخه از پنجره کی میره کراششو برداره باهاش بره بیرون خدایاااا

چی؟ واقعا از پنجره رفته بود؟ بلندخندیدم

#نخندد.من اینجا گل لگد میکنم هی بهش میگم عین آدم رفتار کنه اون بیشتر اسکل بازی در میاره

+از هیونجین توقع نداشته باش به حرفات گوش بده.اگرم بده انقدر دراما کویین بازی در میاره که خودت میگی برو همونکاری که خودت میخوای رو بکن

#نمیری پایین؟ یکی در انتظارته ها
×معلومه که نمیرم.هیونجین کل خونه فلیکس رو دوربین گذاشته. قطعا نمیخوام تو شاهد همه کارایی که میکنم باشی

خنده کوتاهی کرد و رفت پشت سیستمش و همه دوربین ها رو به حالت استراحت برد

#خودتم میدونی تا دوساعت هیچ جوره نمیتونم وصلش کنم. بهتره بری
×میدونستی خیلی دوست دارم تیانا؟
#برو ابراز علاقتو به دوست پسرت بکن

hyunjin pov:

+فلیکس؟ چرا با غذات بازی میکنی فقط؟ بخور خب
_گشنم نیست
+چیزی شده؟
_نه.فقط گشنم نیست
+لج نکن.

قاشقش رو برداشتم و نزدیک دهنش بردم

_خودم مگه فلجم
+وقتی نمیخوری یعنی فلجی.باز کن دهنتو
_نمیخوامم
+هیسس.باز کن

بالاخره با بی میلی دهنش رو باز کرد و یه قاشق خورد.

+نمیخوای بگی چرا نمیخوری؟
_نمیدونم خودمم.ولی حالم خوبه.مطمئن باش

اینکه من میدونستم اون افسردگی داره خودش نمیدونست باعث میشد علت غذا نخوردنش هم معلوم بشه
همینطور که جفتمون تو فکر بودیم صدای دختری که گارسون بود هردومون رو به حال برگردوند

گارسون:چه کاپل قشنگیی.به خاطر این همه گوگولی بودنتون بهتون تخفیف میدم.یه هات پات دیگه هم اگر میخواید مهمون من

هردومون متعجب به گارسون نگاه کردیم.انگار هیچکدوم از اینکه اون مارو کاپل میدید بدمون نیومده بود

_ممنون بابت لطفتون.ولی بهتره دیگه بریم
+کجا بریم؟ بشین کارت دارم لاو. ممنون میشم اگر برامون یه کاسه دیگه بیارید

گارسون با ذوقی که به خاطر رفتار من بود سری تکون داد و به سمت آشپزخونه رفت

minhoo pov:

زنگ خونه رو زدم تا هان در رو باز کنه

☆فلیکس چقدر زود....مینهو تویی؟
×نمیتونم بیام به دوست پسرم سر بزنم؟

بوسه ای به لباش زدم و اومدم تو

☆یهویی اومدی فقط. توقع نداشتم.

پرید بغلم و منتظر موند تا بشینم رو مبل

☆به چی نگاه میکنی
×هر سری یادم میره الهه ها چقدر زیبان

این بار هدف بوسه چشماش بود

☆یااااا. اینطوری نگووو

صورت رنگ گرفتش زیبا ترین صحنه ای بود که هرکس میتونست ببینه. حاضرم قسم بخورم

این بار هدف بوسه گونه های سرخش بود

☆فلیکس خیلی وقته رفته. ممکنه یهو بیاد
×نگرانش نباش. میشه فقط رو من تمرکز کنی؟

به آرومی و طوری که خودش نفهمه رو کاناپه خوابوندمش و خودم روش خیمه زدم

دلم میخواست تا خود صبح فقط به صورت قشنگش خیره بمونم اما شهوتی که نسبت بهش داشتم قوی تر بود

(از اینجا اسماته.دوست نداشتید نخونید جوجه پاستا ها)

بوسه آروم و رمانتیکی رو شروع کرد که قطعا همینقدر رمانتیک نموند و کم کم به یه بوسه خشن تبدیل شد

صدای ناله های کوتاهش که بین لب هام خفه میشد بهترین ملودی ای بود که میتونستم تو اون لحظه بشنوم
با بی میلی بوسه رو قطع و لباس های جفتمون رو دراوردم

به خاطر بوسه ای که داشتیم هردومون نفس نفس میزدیم.بدون مکث شروع به مارک کردن گردنش کردم که صدای ناله های کوتاهی بین نفس هاش از لباش بلند شد

خیلی میخواستم آروم پیش برم ولی فاک....هرچقدر هم میخواستم نمیتونستم
بعد از اینکه مطمئن شدم کبودی های گردنش حداقل تا یه هفته میمونه با رضایت نگاهی به اثر هنریم انداختم و دوباره شروع به بوسیدن مارک های مالکیتم کردم

لب هام رو از گردنش حرکت دادم و به نیپل های هارد شدش رسیدم.یکیشون رو بین دندونام و اون یکی هم بین انگشتام به بازی گرفتم

☆مینهو....عاحح...آرومتر....

بی توجه به حرفاش به کارم ادامه دادم تا جایی که حاله قرمزی دور سینش شکل گرفت

×اینطوری قشنگ تره

زبونم رو از بین سینش تا وی لاینش کشیدم و با دندونام باکسر و شلوارش رو تا حد کمی پایین کشیدم و بعد با دستم کامل از پاهاش درشون آوردم که هیسی کشید

شروع به بوسیدن دیک هارد شدش کردم که دستش روی عضوم قرار گرفت و از روی شلوار باهاش بازی میکرد

×بیبی بوی هورنی من چی میخواد؟
☆لطفا.....
×لطفا چی؟
☆میخوامت...نکن...

مگه میشد اینطوری ازم درخواست کنه و دیوونه نشم.
لوب رو از تو کیفم برمیدارم و آمادش میکنم
بدون هیچ هشداری واردش میشم که اینبار ناله هاش بلند تر میشه و منو دیوونه تر میکنه

☆ح..حرکت...کن...

آروم ضرباتم رو شروع میکنم و کم کم سریع ترش میکنم. با شنیدن جیغش فهمیدم نفطه درست رو پیدا کردم و سریعتر تو همون نقطه ادامه دادم

☆مین...

صدای جیغش مخالف تموم کردن کلماتش بود.
با بوسه های کوچیک روی پوست لطیفش تلاش کردم دردی که داشت رو کم کنم. میشه گفت موفق بودم

با حس کردن تنگ تر شدن دیوارش فهمیدم نزدیکه. بدون اینکه ضرباتم رو آروم کنم، دیکش رو با دستام تند تند پمپ کردم

دیگه چیزی جز ناله های لذت بخشش نمیشنیدم. انگار تنها صدای هستی بود که میتونستم تا ابد هم بهش گوش بدم. درواقع نیاز داشتم تا ابد بهش گوش بدم

بعد از چند ثانیه دستم با کامش رنگ گرفت
خودمم بعد از چندتا ضربه  عمیق داخلش کام شدم

(پایان اسمات)

×عاشقتم الهه من

میدونستم خیلی خستست.پلک هاش رو با بوسه های کوتاه بستم

×بخواب الهه کوچولو.مراقبتم

دستاش محکم دور گردنم حلقه شد و باعث شد بغلش بیوفتم

☆بغلم بمون.همینجا بمون.

بوسه ای عمیق به پیشونیش میزنم

×همیشه پیشت میمونم پسر کوچولوی من.

با همون پوزیشنی که بغلم کرده بود بلندش میکنم و تا تختش میبرمش.

×بزار تمیزت کنم
☆نه...فقط پیشم بخواب...
×خودت خواستی بیبی

شروع به پاک کردن بدنش با زبونم شدم.نمیتونستم از بدنش دل بکنم

☆چیکار...
×هیسس.بخواب کوچولو

بعد از اینکه تمام بدنش رو با زبونم پاک کردم پتو رو جفتمون کشیدم و محکم بغلش کردم. مثل بچه ای که تو یه جای شلوغ بود و عروسکش رو محکم گرفته بود تا ازش نگیرنش

×تا ابد عاشقت میمونم الهه من

hyunjin pov:

_میشه دیگه بریم جناب هوانگ؟
+نوچ
_پس قصدت لجبازی با منه
+شاید؟

به زور چاپستیک هام رو نزدیک لباش کردم

+اگه تو قراره لجباز باشی منم لجبازم
_من لجباز نیستم
+پس بخور

و بله...واقعا فکر نمیکردم اون طرفدارای احمقش اینجا هم باشن.اینجا عملا فقط ساکنین خود روستا بودن ولی بینشون فن های فلیکس هم بودن

فن بوی:لی...لی فلیکس...؟؟؟؟ خودتونیدد؟؟؟
_اوه...آمممم

معلوم بود داشت با خودش کلنجار میرفت اعتراف کنه خود فلیکسه یا بگه فقط شباهته

_بله...خودمم

همین یه جمله کافی بود تا کل رستوران دورمون جمع بشن و تنها صدایی که به گوش میرسید درخواست عکس و امضا بود
بین تمام جمعیت تنها کسی که زیر نظرم بود همون فن بویی بود که سیل جمعیت رو شروع کرده بود و لمس های ناشیانش با بدن فلیکس قصدش رو واضح میرسوند.

فلیکس زیادی سرگرم فناش بود و شاید متوجه نمیشد ولی من متوجه میشدم.کامل متوجه میشدم
صندلیم رو به سختی سمت فلیکس کشوندم. فکر کنم این وسط پا چند نفرم له کردم چون صدا های آخ ریز شنیدم
بالاخره به کمترین فاصله ممکن به فلیکس رسیدم و دستم رو دور کمرش حلقه کردم.

فلیکس باز هم متوجه نشد. کاملا مشغول طرفدارای مسخرش بود اما اون فن بوی فهمید و جای دستاشو رو بدن فلیکس محکم تر کرد

میخواستم دستشو کنار بزنم اما لعنت...دستم بهش نمیرسید....

تنها چیزی که به ذهنم میرسید رو انجام دادم
گلس شرابی که رو میز بود رو با هل دادن دستم انداختم ولی جای اینکه بیوفته زمین رو فلیکس ریخت

فن بوی:فلیکس شی خوبید؟ بزارید کمکتون کنم

چون از بقیه طرفدارا بهش نزدیک تر بود نذاشت بقیه بهش دست بزنن و خودش بیشتر تلاش میکرد نزدیکش بشه

_نیازی نیست خودم انجامش میدم
فن بوی:نه بزارید....
+نشنیدی چی گفت؟ نیازی نیست

بدون توجه به حرفام هنوز مشغول کارش بود که کفری ترم میکرد.
فلیکس بالاخره متوجه شد.متوجه نگاه های عصبی من. کاملا معلوم بود خودش چقدر حس ناراحتی به خاطر لمس های اون پسر داره

دیگه خبرایی که قراره پخش بشه مهم نبود. دستش زو محمن کشیدم و هلش دادم عقب

+وقتی میگه نیازی نیست یعنی نیازی نیست.

دست فلیکس رو کشیدم و از بین جمعیت طوری با ضرب ردش کردم که مطمئن دردش گرفته بود اما اگر اینطوری رد نمیشدیم هیچوقت تمیتونستیم رد شیم

سمت ماشین کشوندمش و سوارش کردم و تا حدی از رستوران دور شدیم

توقع هر ریکشنی رو ازش داشتم.اینکه داد بزنه،ازم عصبی باشه،بزنتم،بگه الان کلی شایعه براش درست میکنن...اما خنده های سرمستانش و آرامش چشماش رو نه...توقع نداشتم

_ممنونم
+ببخشید خودم میدونم نبا.... وایسا چی؟
_مرسی.دوباره از دست طرفدارام نجاتم دادی. هردوبارم تو رستوران
+اینطوری نباش.
_چطوری؟
+طوری که قلبم رو به بازی میگیری. طوری که محتاجم میکنی.طوری که هرثانیه باعث میشی بیشتر بخوامت ولی نتونم کاری بکنم چون هنوز اجازشو بهم ندادی. اینطوری دیوونم نکن فلیکس. من خیلی آدم صبوری نیستم

tiana pov:

تحمل لیا هرچند برای بقیه عذاب آور بود اما برای من سرگرم کننده بود.تنها زمانیی که میشد با روح آدما بازی کرد موقعی بود که گروگان میگرفتیشون

بلک ریدر:بالاخره تونستمم
#چیز مهمی پیدا کردی؟
بلک ریدر:ها؟ نه چیزه...تو بازی بردم...

لعنت بهش.به خدا که اگر تو پیروزی های عملیاتمون هم انقدر خوشحال میشد

کارن:میشه از این به بعد اگر اطلاعات مفیدی ندارب فقط خفه شی؟
#ای کاش یکی اینو به خودت میگفت
کارن:دو دقیقه تیکه ننداز آخه
هونگ جی؛:به نظرت دست پرورده هیونجین میتونه تیکه نندازه؟

واقعا الان نیاز داشتم برم پیش لیا یکم ذهنم رو آروم کنم

کارن:کجا؟
#پیش اسباب بازی جدیدم

قبل از اینکه هرکدومشون بخوان بگن منم بیام گفتم

#تا برگردم پاتون رو از در بزارید بیرون به سرنوشت ربیت دچار میشید حتی اگر کندلا نباشه شده با آتیش زنده زنده میسوزونمتون

به اتاق لیا رفتم. خب زیادی افسرده کننده بود و بی نور

لیا:چی میخوای
تیانا:چیه؟ نمیتونم پیش مهمون کوچولو رفیق صمیمیم باشم؟ واقعا فکر نمیکردم انقدر نامحترمانه باهام برخورد بشه
لیا:گمشو بیرون

بدون توجه به حرفش و لحن لرزونش اومدم و کنارش نشستم

تیانا:تا حالا گفته بودم چقدر شبه داداشتی؟

با دستم چونش رو گرفتم و سمت خودم برگردوندم.

تیانا:جفتتون احمق،خائن،مغرور و کثیفید

چونشو محکم ول کردم. میدونستم از قصد مقاومت نمیکنه چون میدونه اگر کوچیکترین آسیبی بهم بزنه هیونجین قطعا هفت جد و آبادشو میاره جلو چشماش

بلند شدم و با قدم های آروم چاقو خنجر مانندی رو از جیب پشتیم دراوردم و با انگشتام با لبش بازی میکردم

لیا:نمیتونی بتزسونیم. هیونجین گفت به اطلاعاتم نیاز...دارید...گفا نمیکشتم...

تیانا:اوه عزیزم. زیادی به حرف دشمنت اعتماد میکنی. اونوقت برادر عزبزت کلی مدعیه خانوادگی هیچ نقطه ضعفی ندارید. واقعا رو مخم رژه میرید

نوک چاقومو رو پوست رونش آروم کشیدم تا خراش کوچیکی ایجاد کنه

لیا:خواشه میکنم...
تیانا:اگر انقدر زود شروع کنی خواهش کردن حال نمیده که.یکم مقاومت کن حداقل هوم؟

رد عمیق تری از چاقومو رو پوستش به جا گذاشتم که صدای نفس های تند شدش به خاطر ترس رو میتونستم حس کنم

تیانا:نمیدونستم کسی که انقدر ادعاش میشه انقدر ساده و راحت نابود میشه
لیا:الان که فهمیدی. بس کن
تیانا:اتفاقا الان تازه شروع شده

پشت سرش رو تخت نشستم و موهای بهم ریختش رو با ناخن هام شونه زدم

لیا:چی...چیکار میکنی..
تیانا:هیچی نگو دختر. من مراقبتم

موهاش رو نوازش کردم و شروع به بافتن موهاش کردم

لیا:ما...مان...مامان....

و اشک هایی که شروع به چکیدن کرد. واقعا کنترل کردنش راحت بود.از اولین دیدارمون فهمیده بودم هرکی با موهاش بازی میکنه یاد مادرش میندازتش. بالاخره غیر ممکمه تو مافیا باشی و مشکل روانی نداشته باشی

تیانا:آره دخترم.هیسس.اروم باش

صدای هق هقش بلند شد

لیا:من...من نمیخواستم...قرار نبود کمکش کنم....مامان متاسفم...
تیانا:چرا متاسفی دخترم
لیا:مامان من باید به حرفت گوش میدادم...نباید اون شب میرفتم پیش جونگین...اون شب

باورم نمیشه همینقدر مسخره داشت بهترین اطلاعات رو بهم میداد

تیانا:بهم بگو اون شب چه اتفاقاتی افتاد دخترم؟
لیا:وقتی رفتم فقط جنازشو دیدم...قاتلش اونجا بود...اون دختره موهای کوتاهی داشت...اولش...اولش...فکر کردم حتی پسره...

دختر؟ عالیه. تقریبا همه مظنون هامون پسرن

تیانا:اون دختر کی بود؟
لیا؛ فقط موهاشو دیدم. از پنجره پرید...مامان منو دیگه تنها نزار. من میترسم
تیانا:نگران نباش عزیزم. بقیش رو برام تعریف کن
لیا:جونگین....هنوز زنده بود...یعنی نبض داشت اما بیهوش بود...مامان من ترسیدم...ترسیدم ببرمش بیمارستان و منو مقصر مرگش بدونن

که اینطور؟ خانم کوچولومون خوب تونسته بود خودشو بیگناه نشون بده
با شدت گرفتن اشکاش فهمیدم دیگه نمیتونم اطلاعات بگیرم و موهاش رو کشیدم تا از خلسه مسخرش بیرون بیاد

تعجبش رو میخوندم. چشماش پرسشگر بود اما بدون توجه بهش فقط از اتاق بیرون زدم

#خب خوش گذشت.به هیونجین بگید کل راهو اشتباه رفتیم

بلک ریدر:اینبار تونستممم
تیانا:به کی بردی؟
بلک ریدر:اینبار اطلاعاتی که میخواستی رو بردم

𒆜𒆜𒆜𒆜𒆜𒆜𒆜𒆜𒆜𒆜𒆜𒆜𒆜𒆜𒆜

سلام جوجه پاستا هااااا🌚
خوشتون میاد هرسری یه اتفاق جدید میوفته که هیچ ربطی به اطلاعات قبلی نداره؟ 😂
خوشتون بیاد دیگه لطفااا
خوشحالم کنید ووت و کامنت هم بدید😭🤍
عاشقتونممم


واصل القراءة

ستعجبك أيضاً

1K 221 10
"اتیش خطرناکه هیچوقت سمتش نرو" "خیلی دیره عشقمون اونقدر داغ بود که جفتمونو سوزوند کیم سونو" --------------------------------------------------- سون...
2.3K 652 8
بهشت، جایی میان خاطرات فراموش شده‌ی کودکی، جایی که بی‌دغدغه و از تهِ‌دل می‌خندیم، جایی که غم از دست دادن کسی یا چیزی روی قلب کم طاقتمون سنگینی نمی‌کن...
4.7K 882 12
-لیام یبار دیگه حرفتو تکرار کن؟ +بیا امروز طوری زندگی کنیم که انگار روز آخره.
16.6K 2.7K 36
"هی! می‌دونستی یه نظریه میگه که ما قبل از اینکه بوجود بیایم ذره هستیم؟ " گوله های برف روی صورتم میریختن اما من حسشون نمی‌کردم چون داشتم از درون میسوخ...