Crime

By Saaba9407

111K 14.3K 8.5K

گاهی خالق و مخلوق داستانی متفاوت خواهند داشت جنایت می تواند یک قداست باشد حقیقت یک مفهوم تحریف شده بیش نبو... More

دیوانه یا متفاوت
فداکاری
مین بزرگ
تهیونگ وارد می شود
جلسه
ملاقات در کافه
ملاقات عجیب
یک زجر بی پایان
توکیو
برقراری ارتباط با ددی ها
نقش مکملی
^فندقک ^ پیانو^ گیتار ^
اون شخصیتایی که نمی شناسیدشون
کتاب ها
تهیونگ حقیقی
پرشی در آینده سفید
مکالمه جدید
راز پنهان میساکی
شروع بارقه
بارقه اول:خودداری
بارقه دوم :سرزمین فلسفه
یک شات شطرنج
بارقه سوم : یادم تورا فراموش
بارقه چهارم : برای من وحشی شو
برای تو
بارقه نهایی : رستگاری
لاین
ناجی در خون
اسپرایت ؟ نعناع؟
کریستال برفی
پسرک شلخته
گوسپادین پارک
اتفاقات ناگوار
خالق مسئولیت پذیر
کریسمس
کادوی کریسمس؟
متعلق
سانشاین مونشاین
ناجی من باش
تو چی کار کردی؟
تکِ دل
پرنسس کیم
مرور‌ نقشه
کابوس روزانه
ویکتوریسم
تراشه
شغل بابایی
پینکی
آکواریوم
کنسرت
برده تو
مهمانی در آپریل
مرور
موسیو مین؟ مستر جانگ؟
تاج
فصل 2

یک دعوای ناگوار

1.3K 193 70
By Saaba9407

مبهوت بی هیچ حرفی فقط به دهن دوست عزیز تر از جونش خیره شده بودالبته که جونگکوک انتظار چنین تعجبیو از جانب دوست عزیزش داشت و همین الانش هم کلی بابت این که باعث نگرانی ترسش شده احساس شرمندگی می کرد

دستشو روی دست لرزون جیمین گذاشت و آخرین کلماتو برای شوک زده کردن  کامل جیمین به زبون آورد

+ الان خوب یه جورایی .. م..من برای تهیونگ کار می کنم و ما .. و ما .. خوب ما یه رابطه پیچیده ای باهم دیگه داریم می دونی .. اون .. ما باهمیم

سریعا جملش رو تموم کرد و به چهره سرخ شده جیمین که حتم داشت از عصبانیته خیره شد

و درست وقتی دست جیمین بالا رفت و سیلی نسبتا آرومی بهش زد مطمئن شد که با تعریف کردن همه چیز طی یک ساعت و بیست و هشت دقیقه باعث شده دوستش مرز های شوک زدگی رو رد کنه و وارد جنون بشه

جیمین سریعا سیلی محکم تری به خودش زد و با حالت مبهمی به جونگکوک نگاه کرد

جیمین _ واقعیه !!! واقعیه!! خدای من+ جیمینا آروم‌باش

جیمین عصبی از حرکات آروم جونگکوک تقریبا سرش فریاد کشید

جیمین_ فقط خفه شو جئون فاکینگ جونگکوک تو ... تو ...توی لعنتی چطور تونستی همچین اتفاقای فاکی رو بگذرونی و هیچی به من نگی ؟؟

+ جیمینی تو که می دونی من تحت چه شرایط و فشار هایی بودم

جیمین_ جونگکوک می فهمی چی داری می گی ؟؟ تو باید از این مرتیکه شکایت کنی اصا باید همون موقع پلیس خبر می کردی چرا وقتی دیدی رفتاراش عجیبه پلیس خبر نکردی ؟

+ جیمین نیازی به پلیس نیست

پسر بزرگ تر عصبی دستی به موهاش کشید و با لحنی که از شدت حرص می لرزید غرید

جیمین_ تو حالیت نیست؟ یا خودتو زدی به خریت؟ جونگکوک تو بخاطرش خلاف کردییی می فهمی ؟؟ مجبورت کرده کارای خلاف بکنی

جونگکوک عصبی پوفی کشید و بعد از نشوندن جیمینی که می خواست به سمت تلفن بره عصبی توی صورتش غرید

+ همینجا تمومش کن جیمین من خیلی کارای بدتر از چهارتا خلاف معمولی براش کردم و هیچ لحضه ای هم ازش پشیمون نبودم

جیمین با حال زاری لب زد

جیمین _ اما جونگکوک

+ تو بهترین دوستمی پس می فهمی که چه زمانی دروغ می گم و چه زمانی واقعا خوشحالم .. بنظر تو من مثل آدماییم که ناراحت و ناراضین؟

جیمین_ تو بیشتر مثل آدمایی که عاشقن و کور شدن داری رفتار می کنی

جیمین به طرزی گفت که انگار یک موجود چندش روبروش نشسته و در جواب جونگکوک دستای دوست عزیزشو بین دستای خودش گرفت

+ بهم اعتماد کن جیمین تو راز دار منی لطفا راز دار من‌باقی بمون باشه؟ مگه من‌به جز تو چه دوست دیگه ای دارم که باهاش حرف بزنم؟؟ به تصمیمم اعتماد کن تهیونگ ارزششو داره هم من هم میساکی از داشتنش خوشحالیم

جیمین گونه جونگکوک رو نوازش کرد و قطره اشکی از چشمش روی گونه زیباش چکید

جیمین _ ببخشید که زدمت .. من ..ت..ترسیده بودم

+ می دونم موچی کوچولو .. اشکالی نداره ... جیمین؟

جیمین_ ب..بله؟

+ قول می دی همه چی بین خودمون دوتا بمونه ؟ مثل همیشه ؟

جیمین _ قول می‌دی که برای خودت مشکل جدی درست نکنی ؟

+ من قول می دم اما لازمه بدونی که تهیونگ هرگز نمی ذاره اتفاق بدی برام‌بیوفته من‌بهش اعتماد کامل دارم اون .. اون همه چیز منه

پسر موطلایی به سمتش خم شد و محکم بین بازوهاش کشیدشجیمین_ دهن من تا هروقت که تو بخوای بسته می مونه می تونی مثل همیشه روم‌حساب کنی جونگکوکی

هردو لبخندی زدن و برای پیدا کردن آرامش از دست دادشون لحضه ای چشم هاشونو بستنجیمین برای هضم اطلاعات یهویی که بهش داده بود

و جونگکوک برای آماده کردن خودش و چیدن سناریو توضیح دادن ماموریتی که فردا قرار بود سراغش برهقطعا جیمین می کشتش اما خوب اون‌بهترین دوست و برادرش بود مگه نه؟پس بازم بهش اعتماد می کرد 

_________________________________________

موسیقی کلاسیکی که به صورت زنده پخش می شدارکستر معروف بلک هارتمتشکل از چندین ویالونیست و نوازنده های ساز های کوبه ای و بادیپیانوی جلاخورده مشکی رنگرهبر ارکستری که عصبی چوب خوش تراش هدایتش رو بالا و پایین می‌برد

چوب کوتاه قد مثل دخترک بالرینی بین انگشتای مرد سال خورده به اطراف پیچ می خورد و در اوج سختی لطافت انعطاف پذیریش رو به اجرای آرشه های سنگین چند ویالونسل ته سالن می ذاشت

برگه های نت همه جا پیدا می شدنروی زمینپایه نتتاقچه پیانوزیر پایه صندلیجلوی چوبک بالرین  رهبر

انگار که این سالن خوش ساخت زیر هزاران تن نت سرگردون خاک می خورد

نگین نمایش ویالونیست سولویی که ایستاده ویالونش رو همراه دخترک بالرین چوبی می رقصوند و چوب آرشه تیره رنگش مثل پارتنری در رقص والتز برای بالرین منعطف عمل می کرد همه چیز در شکوه و زیبایی خودش بود و تنها ضعفی که حس می شد خالی بودن صندلی پیانو و کلاویه هایی بود که از لمس شدن انگشتان پیانیست خودشون محروم شده بودند

رهبر ارکست با عصبانیت چوب رو بالا برد و در یک حرکت مقطع به سمت پایین دستور پایان قطعه به همراه آرشه های راست و لگاتوی سبک رو برای ویولنسل ها ارجاع کرد

سالن در سکوت فرو رفت اما هوار رهبر ارکستر برای شکستن این سکوت سنگین کافی بود

* یکی به من بگه  پیانیست کدوم گوری مونده ؟؟

عصبی چوبش رو توی پایه نت گذاشت و منتظر جواب ایستاد

* در مورد لی سانگ  خوب اون ...

مرد میانسال با چشم های ریز شده به پسرک ویالونیست خیره شد* لی سانگ چی؟؟

* خب ... اون ... به اجرا نمی رسه .... توی راه ..ت..تصادف کرده ..ب..با یه ماشین ..ا.البته مشکل جدی پیش نیومده فقط .. ..ف..فقط دست چپش شکسته

رهبر ارکست بی هیچ حرفی چوب هدایتش رو به دو قسمت شکوند و بعد از پرت کردنش روی زمین سالن رو ترک کرد 

یونجی پوف عصبی کشید و ویالن مشکی رنگش رو پایین آورد

همگی به خوبی متوجه شدت نارضایتی مرد از این کار بودن اما چه کسی جرعت می کرد به اون استاد سخت گیر چیزی بگه؟

نور امید با طلقی نگاه بقیه به یونجی که بعد از مدت های متوالی نواختن ساز حالا کمی آب می نوشید در چشم های همه درخشید

یونجی کمی یکه خورده قدمی عقب رفت و با سوءظن  بهشون خیره شد

یونجی _ چتونه؟؟

پسرکی که به کیوتی و بانمکی بین همه معروف بود و  جزو تیم ترومپت ها حساب می شد  قدمی جلو اومد و دستای یونجی رو گرفت

* سرپرست پارک ... خب ما عصبیش کردیم و اون قهر کرده  خودت که دیدی چی شد

یونجی _ حالا چرا اینجوری چسبیدی به من؟؟

* یونجیا لطفا باهاش حرف بزن .. سه روز دیگه اجراست و ما .. خوب ما ... گند زدیم

پوفی کشید و دسته ویالونی که نگه داشته بود رو توی سینه پسرک کوبید

یونجی _ شدم دردسر جمع کن بقیه

آستیناشو بالا زد و از پله های منتهی به پشت بوم بالا رفت

کنار استاد قدیمیش نشست و نخ سیگاری در آورد تا بهش تعارف کنه

* دیر کردی

شونه ای بالا انداختیونجی _ درگیر آب خوردن بودم 

* عوضیای فرصت طلب تورو فرستادن پادر میونی کنی؟؟

مرد خنده ای کرد سیگارو از یونجی گرفت

* صد بار گفتم‌از این زهرماریا نکش

یونجی _ خودت که خوب می کشیشون

* یاااا

یونجی _ این بار چی خاطر نوازنده دربار انگلستانو مکدر کرده؟؟

* نوازنده سابق .. بچه من این همه راه از انگلستانو نیومدم تو این کشور که تو اینجوری راجبم حرف بزنی

یونجی _ من‌نمی فهمم چرا باید تو سی و سه سالگیت حس وطن پرستیت فعال بشه .. به هر حال بیخیالش  بگو چی ناراحتت کرده  هرچند که خودمم می دونم چی شده

* اجرا به فنا رفت می خوای با توضیح کامل تری بگم برات؟

یونجی _  اون لی سانگ لعنتی ... بهش گفتم با دوچرخه نیا و یه تاکسی کوفتی بگیر

* لی سانگ دستش شکسته  بدون پیانو اجرا آشغاله

یونجی خنده بلندی کرد

یونجی _ من حلش می کنم فقط یه شرطی داره

* برا من از این با کلاسیا در نیارا من کسی بودم که از صدای آرشه اعصاب خورد کنت یه سولو ویالونیست ساختم

یونجی پوفی کشید 

یونجی _ حالا هرچی ... من پیانیستو درست می کنم فقط به مهر رسمیت نیاز دارم

هردو نگاهی به هم‌ کردن سرپرست پارک بلاخره با لحن شادمان و ملالت گری به حرف اومد

* گربه وحشی مشکل حل کن ... جهنم و ضررن قبوله

یونجی‌‌ خنده ای کرد و از جاش بلند شد

یونجی _ بریم‌به ادامه تمرین‌برسیم؟؟

_________________________________________

اونقدر عصبی بود که نفهمید کی شمار شات های تکیلاش از  دستش در رفت مگه اهمیتی هم داشت؟؟شات دیگه ای سر کشید و خودشو بیشتر توی دنیای مستی غرق کردمتنفر بوداز همه چیزهمه کسو همه جااز ساحل متنفر بود چون ازش خاطره داشتاز بار متنفر بود چون اونجا برای اولین بار بهش اهمیت دادلاین کوکائین؟ اوه حتی نمی خواست اسمشو بشنوه چون لاین سفید رنگ روی ترقوش بهترين لاینی بود که در تمام زندگی‌بیست و چند سالش کشیده بود

بلند بلند خندید و بی مهابا هرچه که روی میز بزرگش بودو زمین ریختداد کشید و گریه کردخسته شده بود

"من سانشاینم و تو مونشاین "جمله ای که ما بین کوچه پس کوچه های مختوش ذهنش چرخ می خورد و مثل موریانه سمجی به جون بافت نورون های عصبیش افتاده بود

هوار دیگه ای کشید و گوشیش رو توی دیوار پرت کردنگاه لرزونی به ساعت روی میز انداخت و هقی زدخودش بودهمون ساعتی که شب کریسمس به دستش بستبا اون انگشتای بلند کشیده و برزنشو لعنت که اون تکه چرخ دنده سخیف شاهد اعتراف عشق بدن های برهنشون در اون شب سرد و برفی  بوددست برد تا ساعت رو مثل گوشی بیچاره خورد کنه

به عقربه های سفید رنگش خیره شدنمی شدنمی تونستاون یادگارش بودیادگار پسری که آفتابی می خندیدپسری که اهمیت می دادپسری که می رقصید ..‌‌‌‌..صادقانه می بوسید و آزادانه محبت می کردنمی‌تونست دروغ باشهآخه چطور می تونست همه اون خاطراتو دروغ حساب کنه ؟؟

مشتش رو بست و از شدت فشار بند های انگشت هاش به سفیدی تقلا زدن

در بشدت باز شد  و خواهرش داخل اومدخواهرش؟چه بد که یونجی همه چیزو می دونستچه اسفناک که می دونست چطور و برای چی خورد می شه

رو به دخترک داد کشیدیونگی‌_ برو بیرون

یونجی _ تا بیشتر خودتو و منو زجر بدی ؟

هواری کشید و مشتشو روی میز چوبی کوبید و بی توجه به صدای ترک و خورد شدن سطح سیقلی روشبه سمت یونجی برگشت

یونگی _ برو یونجیا نمی خوام اینطور ببینیم

یونجی مصمم تر قدم هاشو به سمت مرد شونه شکسته برداشت و به حرف اومد

یونجی_ چطور ؟ داغ دیده؟ ترسیده؟ خیانت دیده؟

یونگی به آرومی‌ سرشو پایین انداخت اما با حرکت یهویی یونجی متعجب بهش خیره شد

دخترک دست به یقه پیراهن مردونه برد و برادر مستشو دنبال خودش کشیدیونگی _ چ..چی کار می...می کنی ؟؟یونجی بی توجه به پسر اون رو دنبال خودش کشید و توی مستر اتاق پرتش کرد

یونجی _ می خوای از واقعیت در بری؟ مست می کنی ؟ مثل این که یادت رفته منم چقدر می تونم خطری باشم داداش بزرگه

شیر آبو باز کرد و به ضرب یونگی‌رو جلو کشیدبه زور سرشو زیر آب یخ گرفت و کنار برادرش هوار کشید

یونجی _ مست کردنو مث مردای بی همه چیز و خونه خراب بودنو تموم کن توی لعنتی یه خانواده داری کسایی که بهت نیاز دارن هیچ می فهمی بخاطر این کارات چه فشاری به تهیونگ اومده تو این چند روز ؟؟

سر یونگی‌رو از زیر آب بیرون آورد و بعد از چند بار تکرار کارش و مطمئن شدن از پریدن مستیش قدمی به سمت عقب برداشتحوله رو توی دستش مچاله کرد و توی سینه پسر گربه ای پرتش کرد

یونجی _ خودتو جمع کن .. چیزی تا رفتن جونگکوک و مهمونی سالانه نمونده تهیونگ بهمون نیاز داره

یونگی‌صورتشو توی حوله پنهان کرد و متاسفم‌آرومی‌زمزمه کرد

یونجی _ فقط برای یه مدت کوتاه فراموشش کن تا به مسائل تهیونگ برسیم هنوز از شر اون پیرمرد خلاص نشدیم همینطور اون شینجی لعنتی که معلوم نیست تو کدوم گوری داره نقشه قتل یکی از شما دوتارو می کشه

________________________________________سلااااممممم

بابت این تاخیر طولانی  واقعا متاسفممغزم قفل کرده بوداما خداروشکر الان دوباره اکی شده

ممنون که برای آپ صبر کردید و امید وارم ازش لذت برده باشید

منتظر من با اتفاقای عجیب باشینننجونگکوکی داره می‌ره ماموریت 😎😎

Continue Reading

You'll Also Like

407K 62.3K 48
[کامل شده] ❤️خلاصه کیم تهیونگ، پرنس زیبای سرزمین رد مون. گول چهره ی زیباش و معصومش و نخورید . موقعیت پیش بیاد از هر گرگی بی رحم تر میشه. اون یه رازه...
869K 113K 49
[Completed] "خیره به چشمای تخس تهیونگ که با اون خط چشم گربه ای انگار داشتند براش چاقوکشی می کردند عصبی لب زد: - این ازدواج اندازه مدارک مالکیتی که از...