جین یینگ خوشحال بود حداقل روی زمین نیفتاده.
جین یینگ سعی کرد سریع از جاش بلند شه اما دستی دور مچ و کمرش حلقه شد و جلوی حرکت کردن اون رو گرفت.دست جین یینگ بخاطر فشار دست قدرتمند لان وانگجی شل شد و سربند لان وانگجی افتاد.
نفس های لان وانگجی گردن جین یینگ رو قلقلک میداد و باعث شده بود ضربان قلب جین یینگ بالا بره.
جین یینگ با صدایی که لرزشش آشکار بود گفت: "ب..بزار برم."
لان وانگجی با صدایی که به نظر اعصبانی نبود گفت: "چرا اومده بودی اونجا و سر بند منو برداشتی؟"
جین یینگ خوشحال بود که از پشت روی لان وانگجی بود و اون نمیتونست صورتشو ببینه.
جین یینگ سعی کرد مثل همیشه لجبازی کنه، بنابراین گفت: "من نامزدتم پس میتونم هرچی که بخوام رو از مال تو بردارم..نمیتونی سرزنشم کنی."
ناگهان لان وانگجی حلقه دستشو دور کمر باریک جین یینگ تنگ تر کرد و گونشو به گونه ی جین یینگ چسبوند و گفت:" جدی؟ ولی اصلا به نظر نمیاد نامزد من باشی!"
جین یینگ که حس میکرد صورتش گر گرفته ولی سر موضعش موند: "خ..خب نامزدا مگه چیکار میکنن؟"
لان وانگجی لباشو روی گونه ی جین یینگ گذاشت و گفت:"خودت چی فکر میکنی؟"
ناگهان جین یینگ به خودش اومد و مثل یه خرگوش از جاش پرید و لان وانگجیو پس زد و با حداکثر سرعتش شروع کرد از اونجا دور شد.
وقتی به نزدیکی مقر ابر رسید نفس نفس زنان کنار تنه ی درختی ایستاد و روی زانوهاش خم شد و دستشو روی گونش گذاشت، هنوز گرمای لبای لان وانگجیو حس میکرد.
جین یینگ برای اولین بار توی عمرش ارادشو از دست داده بود و احساس شرم و خجالت کرده بود!
زیر لب گفت: "لعنت بهت لان ژان! اون حرفا چی بود؟
اصلا اون چه سوالی بود من پرسیدم؟"در همین هین صدای جین هو رو شنید؛ "جین یینگ؟ کجا بودی؟ دیر کردی!"
جین یینگ سعی کرد صاف وایسه و خودشو ریلکس نشون بده و دستپاچه لبخندی زد و گفت:" جای خاصی نبودم."
جین هو با چشمایی تنگ شده به صورت گل انداخته جین یینگ نگاه کرد و گفت: "صورتت چرا قرمز شده؟"
جین یینگ سعی کرد کلمات رو کنار هم بچینه؛
"امم..خب حتما سریع دویدم اینطوری شده..چون وقتی رفته بودم سربند رو بردارم اون تذهیبگر متوجه شد و دنبالم کرد"جین هو نگاه مشکوکی به جین یینگ انداخت؛ اون برادرش رو تاحالا اینقدر دستپاچه ندیده بود.
اما چون خود جین یینگ علاقه ای به حرف زدن نداشت تصمیم گرفت سوال بیشتری در این مورد ازش نپرسه.
جین یینگ کل اونروز رو تصمیم گرفت توی اتاقش بمونه و بیرون نیاد، چون حس میکرد تا مدتی آمادگی رو به رو شدن با لان وانگجیو نداره، حتی به بقیه هم گفت که نتونست سربند رو گیر بیاره و یه جای دیگه جبران میکنه.
اما جین یینگ بیشتر از همه از خودش اعصبانی بود که مثل یه نوجوون نابالغ و احمق وا داده بود و دستپاچه شده بود!
اونم جلوی کسی که بزور اونو به نامزدیش دراورده بودن.
اما ته قلبش حس میکرد دوست داره لان وانگجی ساکت و مرموز رو بیشتر بشناسه.
_________________________________________(عکس لان وانگجی کنار رودخونه(((:🗡)
_________________________________________
اینم پارت جدید❤
وت و نظر فراموش نشه🥺💜
به نظرتون چه اتفاقاتی قراره بینشون بیفته؟😁
_________________________________________
CITEȘTI
♡𝑴𝑫𝒁𝑺𝑯:𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚♡
Dragoste🦋𝐼 𝓌𝒶𝓈 𝒷𝑜𝓇𝓃 𝒻𝑜𝓇 𝒶 𝓇𝑒𝒶𝓈𝑜𝓃 🦋 [completed] 《وقتی هوانگوانگ جون و ایلینگ لائوزو در روز های اوج شکوهشون به دست تعلیم دیده هایی گمنام کشته میشن، روزگار چه تقدیری رو برای اون ها در نظر میگیره؟ آیا دوباره شانسی وجود خواهد داشت تا اون دو ب...
★𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚★part17
Începe de la început