Part 12

222 60 5
                                    

Music: Harry Styles - Falling 🎧
...
هر جا برم، تو منو به خونه برمی‌گردونی.
...
👤 لویی:
یکی از برگه‌های روی میز رو برداشتم و سعی کردم اسم همه‌ی کسایی که هری راجع بهشون باهام حرف زده بود رو به یاد بیارم.
دیانا، آنه، جما، جوانا، ویانا، خودم...

اصلاً چرا از خودم شروع نکرده بودم؟ با هم کجا رفته بودیم؟ رفتیم بانجی جامپینگ، زمین اسکیت، کافه، پیست...
- پیست، خودشهههه!

به سالن رفتم و دوربین هری رو روی دکور پیدا کردم. عکس‌هایی از روز تولد هری، روزی که به دانکستر رفتیم و بالاخره وقتی به پیست رفتیم. نمی‌دونم چقدر به لبخند هری خیره شده بودم. یعنی ان‌قدر تونسته بود من رو خوب گول بزنه که دوستم داره و حالا ترکم کرده؟

به اشکام اجازه ندادم بیشتر از این معطل بشن و بالاخره فرو ریختن. عکس‌ها رو رد کردم و کم‌کم از عکس‌های منظره و بعضی اشخاص به یه سری عکس که تاریخ‌های قدیمی داشت رسیدم و یه چهره‌ی ناآشنا دیدم.

لپ‌تاپم رو باز کردم. عکس‌های خودمون و یه عکس از اون شخص رو روی لپ‌تاپ انتقال دادم.
عکس اون شخص رو توی اینترنت سرچ کردم.
"فارو هاروکا، کارشناس ادبیات انگلیسی از دانشگاه لندن"
اکانت فارو رو توی فیسبوک پیدا کردم‌.
استاتوس: «وقتی دوست قدیمی‌ات میاد باهات زندگی کنه!»
لوکیشن: توکیو، ژاپن.
یه جای دور، برای مدت طولانی! خودشه.

چندتا از عکس‌های دیگه‌ی فارو رو نگاه کردم و سعی کردم چهره‌اش رو بخاطر بسپرم. یه پسر قدبلند با چهره‌ی کشیده، موهای مشکی و چتری، چشم‌های نسبتاً درشت و قهوه‌ای و لب‌های صاف و باریک.

تلفن رو برداشتم و می‌خواستم بلیط رزرو کنم که گوشی‌ام زنگ خورد.
- سلام آنه.
× سلام پسرم. خبری از هری نداری؟
- نه، تماس شما هم جواب نمیده؟
× نه، گوشی‌اش در دسترس نیست.
- نگران نباشین، به زودی جواب‌تون رو میده. منم فردا خبری ازش بگیرم.
× باشه پس حتماً بهم زنگ‌ بزن، منتظرت هستم.
- نگران نباشین، شب بخیر.
شک‌ام کم‌کم به یقین تبدیل می‌شد. هری قطعاً پیش فارو بود.

👤 هری:
«فلش بک»
پاییز تازه اومده بود و همه‌جا با رنگ‌های زرد، نارنجی و قرمز تزئین شده بود. رابطه‌ی من و لویی به خوبی پیش می‌رفت. شاید همه چیز ان‌قدر خوب بود که حتی به اتفاقات بد فکر نمی‌کردم.

با لویی چندتا خونه دیدیم ولی نتونستیم خونه‌ی موردنظرمون رو پیدا کنیم؛ پس تصمیم گرفتیم فعلاً بین خونه‌ی من در مرکز شهر و خونه‌ی لویی توی حومه‌ی شهر هر چند روز یکبار جابجا بشیم.

از اونجایی که محل کارمون بیشتر به داخل شهر نزدیک بود، بیشتر خونه‌ی من می‌موندیم. همه چیز تا اون روز صبح، عادی بود.

از خونه بیرون اومدم و به سوپرمارکت رفتم و کمی خرید کردم. به کتابخانه‌ی گرین هاوس رفتم و کمی با پاول گپ زدم و بعد از کمی پیاده‌روی به خونه برگشتم. وسایل رو جاگیر کردم و می‌خواستم ناهار درست کنم که صدای زنگ گوشی‌ام رو شنیدم.
× سلام. شما باید هری استایلز باشید.
+ سلام. بله. چه کمکی می‌تونم بکنم؟
× می‌تونم برای چند دقیقه وقتتون رو بگیرم؟
+ بله حتماً.
× منظورم حضوریه!
+ ببخشید من شما رو نمی‌شناسم!
× ولی من خوب تو رو می‌شناسم.

Addictive Hearts [L.S]Where stories live. Discover now