جونگ کوک کش و قوسی به بدنش داد و چشماشو باز کرد وقتی دید تو اتاق خودش نیست جا خورد سعی کرد شب پیش و به یاد بیاره که البته کام خشک شده رو ملافه همه چیو براش روشن کرد به جز کسی که باهاش خوابیده
لباسهاشو پوشید و به سمت خونه رفت توی هال پسرش روی کاناپه خوابیده بود
رفت دوش گرفت و به سمت آشپزخونه رفت صبحونه آماده بود حتما برادرش اینکار و کرده بود
صدای بچشو شنید:بابا کی اومدی؟ کوک بدون توجه به سوالش بغلش کرد و چلوندش جیکوب هم حرفی نزد به این محبت های سفت و محکم عادت داشت
کوک:دیشب با عمو خوش گذشت؟؟؟
جیکوب:نه عمو نگذاشت تا دیروقت بیدار بمونم چیپس هم بهم نداد یعنی چی
کوک به غر غر های جیکوب خندید یونگی خیلی روی سلامتی خواب و خوراک حساس بود:عمو چون دوستت داره این کار رو میکنه
جیکوب:نه خیرم کوک:بله خیرم همین جوریه تازه تو میخواستی از زیر قانون های بابا در بری؟؟؟اره؟؟
جیکوب از بغل کوک پایین پرید و در رفت
جیمین بیرون خونه تهیونگ منتظرش بود وقتی تهیونگ تو ماشین نشست چشمای جیمین چهارتا شد:چ..چه غلطی کردی پسر؟؟؟
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
ته خندید و گفت:بد که نشدم چرا اینجوری میگی؟؟؟
جیمین: مخ کیو میخوای بزنی با این قیافه؟؟
تهیونگ:خودت میدونی جیمین هوفی کشید:ته.... تهیونگ با معصومانه ترین حالت:میخوامش واقعا میخوامش تمام یه شبه هامو تموم میکنم دیگه هرز نمیپرم فقط اونو میخوام
جیمین: عاشق بدبخت ته به شیرینی خندید و راه افتادن
تهیونگ اون روز جونگ کوک و فقط تو راهرو دید و البته با موهای بلوندش کلی توجه آقای جئون و جلب کرده بود اما هنوز خیلی راه مونده نه میتونست دل بکنه نه دلش میخواست زندگی شو خراب کنه
جئون برای بردن یه سری برگه اومده بود و اون روز کلاس نداشت وقتی تو خونه داشت برگه هارو تصحیح میکرد برگه تهیونگ و برداشت همه جواب ها رو درست داده بود و ته صفحه شعری نوشته بود