🐺🍑PART 9🍫

6.6K 1.5K 162
                                    

- میخوام بهت بفهمونم چرا اینجوری رفتار میکنم سرباز هلویی من!
با جمله‌ی آلفای روسی بدن لختش به دیوار سرد حموم برخورد کرد و بکهیون همونطور که بغضش رو قورت میداد سرش رو پایین انداخت.
- نمیخوام عجله کنم،هنوز برای مطمئن شدن زمان نیاز دارم اما باید بهت هشدار بدم هلویی لعنتی!
چانیول با لحن خشنی گفت و همونطور که به مژه‌های خیس امگا نگاه میکرد انگشت اشاره‌ش رو زیر چونه‌ی بکهیون گذاشت و وادارش کرد صورتش رو بالا بیاره و حالا چشمای عسلی امگا بهش خیره شده بودن و چانیول میتونست ترس و اضطراب رو از نگاهش بخونه،امگای عسلی،تنها امگای اردوگاه،کوچولویی که قدش حتی به شونه‌هاش هم نمیرسید و تن ظریفش به خوبی بین بازوهاش محو میشد کسی بود که از روز اول توجهش رو جلب کرده بود و حالا چانیول میدونست که احساسات عجیبش بخاطر جنگ فرومون‌ها نبودن و چیزی فرای ماده‌های شیمیایی اون رو سمت کوچولوی جلوش کشونده بود!
- این آخرین دفعه بود و اگه بار دیگه آلفایی لمست کنه اول خودت تاوانشو میدی!
بدون توجه به گشاد شدن مردمک‌های لرزون بکهیون و ترسِ توی نگاهش،سرش رو پایین برد و بدون بوسیدنِ لباش،بینیش رو روی پوست گردن خوش عطرش کشید و سرمست از عطرش چشماش رو بست،پایین تر رفت و اینبار لباش روی استخون‌های ظریف ترقوه‌ی امگا نشستن و وقتی صدای بوسه‌ش بلند شد چانیول میتونست نفس گرم امگارو روی گردنش حس کنه.
- بین دستامی اما هنوزم دست نیافتنی بنظر میرسی!
لباش رو به شونه‌ی امگای عسلی رسوند و با گاز محکمش دست بکهیون روی شونه‌ش نشست و با گاز محکم بعدی انگشتاش پایین رفتن و به کمرش چنگ زدن.
بکهیون فرو رفتن دندون‌های فرمانده‌ش رو احساس میکرد و نمیخواست اعتراف کنه اما از این درد لذت میبرد،از اینکه این آلفا به راحتی کنترلش میکرد و عطر سرد و قویش بهش حس امنیت میداد رو دوست داشت.
با جدا شدن چانیول نفسش رو با صدا بیرون داد و وقتی آلفا بدون هیچ حرفی با بالا تنه‌ی لخت از حموم خارج شد به عضلات پشتش خیره شد،این طبیعی بود که دوست داشت بپره روش و بازوهاش رو گاز بگیره؟
+ تو یه احمقی بیون!
...
+ چرا به کینگ سایزم خیره شدین قربان؟ باز هم یه تجاوزه دیگه با نگاهتون؟ تا کی قراره اینجا امنیت من به خطر بیوفته؟!
وقتی جونگکوک جلوش قرار گرفت و با جسارت و بی اهمیت به مقامش باز هم بهش توهین کرد اخماش رو توی هم کشید و فکش رو فشرد،مطمئن بود توی این یکسال جئون توانایی سفید کردن موهاش رو داشت!
- چی باعث شده فکر کنی کینگ سایزی؟
با پوزخند گفت و با نگاهش به عضو جونگکوک اشاره کرد.
- توی این اردوگاه سایز بزرگتری هم وجود داره!
+ نکنه منظورتون سایز آلفاهاییه که امتحان کردین قربان!
با جمله‌ی جونگکوک با عصبانیت گوشش رو بین انگشتاش گرفت و بی اهمیت به فریادهاش محکم کشید.
- چی باعث شده جرات کنی با فرمانده‌ت اینطور حرف بزنی؟ من پدرت نیستم جئون!
گوش جونگکوک رو بیشتر کشید و شمرده شمرده زمزمه کرد:
- فقط کافیه یکبار دیگه تکرارش کنی تا زندگی توی اردوگاه تبدیل به بزرگترین کابوس زندگیت بشه!
...
بعد از حموم زمان غذا رسیده بود و بکهیون حالا به تنهایی پشت میز همیشگی نشسته بود و نمیدونست جونگکوک کجا رفته که نیومده!
سرش رو پایین انداخت و به ظرفش خیره شد،خورشت کیمچی،برنج،جلبک و شیرموز،بخاطر استرسی که توی حموم تحمل کرده بود میلی به غذا نداشت اما مجبور بود بخوره،قاشقش رو برداشت و قبل از اینکه بتونه برنج برداره ظرف غذا از زیر دستش کشیده شد و بکهیون با تعجب نگاهش رو بالا برد.
+ من بیشتر بهش احتیاج دارم امگا
آلفای قدبلند جلوش با غرور خاصی نگاهش میکرد،موهای سبز و تتوی اشک گوشه‌ی چشمش حال بکهیون رو بهم میزدن و حقیقتا بکهیون حوصله‌ی بازی‌هاش رو نداشت.
- مطمئن نیستم آلفای احمق!
+ من غذاتو میبرم و میخوام بدونم کی میتونه جلومو بگیره!
بکهیون پوزخند ناباوری زد و همونطور که بلند میشد دستاش رو به ظرف غذاش رسوند و دوطرف ظرف رو گرفت.
- فکر میکنی نمیتونم؟
قبل از اینکه آلفا جوابش رو بده تموم زورش رو جمع کرد و درنهایت ظرف رو از دستای آلفا بیرون کشید و فقط چند ثانیه کافی بود تا ظرف رو توی سرش بکوبونه و با لبخند به صورت خیس از خورشت کیمچیش نگاه کنه.
+ تو...امگای عوضی...می...
قبل از اینکه پسر بتونه یقه‌ی بکهیون رو توی مشتش بگیره دست بزرگی به مچ پسر چنگ زد و طولی نکشید تا غرش فرمانده‌ پارک بلند بشه و سالن غذاخوری توی سکوت فرو بره.
- جرات نکن بهش دست بزنی!
_ اما قربان این امگای عوضی بود که باهام اینکارو کرد!
وقتی نگاه خشمگین چانیول به چشماش خیره شد پسر میتونست خارج شدن روح از بدنش رو به خوبی احساس کنه.
- چهارده دور کل اردوگاه رو میدوئی و میدونی اگه توقفی داشته باشی چه چیزی انتظارتو میکشه،مگه نه؟
سرباز همونطور که سر دردناکش رو لمس میکرد سرش رو تکون داد و بعد از احترام نظامی به سرعت از کنار چانیول عبور کرد.
با رفتن سرباز نگاهش رو به گرگ عسلی مورد علاقه‌ش داد و بدون اینکه حرفی بزنه ظرف غذاش رو جلوش گذاشت.
+ اما خودتون گرسنه میمونین قربان
بکهیون با لحن معذبی زمزمه و سعی کرد به اتفاق داخل حموم فکر نکنه اما چانیول نمیتونست نگاهش رو از لبای قرمز امگا بگیره،حیف که داخل سالن بودن وگرنه میدونست چجوری لباش رو به دهن بکشه!
- حرف نزن و بخورش
با رفتن چانیول سرجاش نشست و با اشتیاق به ظرف غذای جلوش نگاه کرد،خورشت گوشت،حجم بیشتری برنج و مقداری کیمچی و شیرکاکائو!
+ نمیدونستم غذای فرمانده‌ها بهتره
با لبخند زیرلب گفت و اینبار با اشتها شروع به خوردن کرد و نمیدونست پارک چانیول تمام مدت با لذت بهش خیره شده بود و نگاه تشنه‌ش نشون میداد چقدر شیفته‌شه!
...
بعد از تایم غذا نوبت تمرین اسلحه بود و بکهیون باز هم با خجالت جایی خارج از دید ایستاده بود و سعی داشت تفنگ بزرگ رو بلند کنه و روی شونه‌ش بذاره اما درد شونه‌ش بخاطر گازهای محکم فرمانده پارک باعث میشد بغض کنه،دلش برای خودش میسوخت،حتی فرمانده‌ش هم بهش رحم نمیکرد و هر دفعه بهش استرس میداد و حالا هم که این درد لعنتی رهاش نمیکرد.
وقتی اسلحه‌ش روی زمین افتاد با ناامیدی بهش خیره شد و همونطور که لباش رو آویزون میکرد لگدی بهش زد.
+ تو خیلی سنگینی و شونه‌مو بدتر میکنی...مثل تموم آلفاهای اینجا ازت متنفرم
بکهیون همونطور که شونه‌ی دردناکش رو لمس میکرد گفت و نفس عمیقی کشید.
- چیزی شده؟
وقتی فرمانده پارک جلوش قرار گرفت نگاه دلخورش رو بهش نشون نداد و فقط سرش رو تکون داد.
- پس چرا تمرین نمیکنی؟ میخوای تنبیه بشی؟
+ شونه‌م درد میکنه
بکهیون با لحن بچگانه‌ای درست مثل وقتایی که خودش رو برای مادرش لوس میکرد گفت و چانیول با تعجب پرسید:
- چرا؟ نکنه یکی از اون آلفاهای احمق بهت آسیب زده؟
+ شما قربان
- چی؟
بکهیون بالاخره نگاه ناراحتش رو به چانیول داد و با لبای آویزون گفت:
+ شما باعث شدین شونه‌م درد بگیره و نتونم تمرین کنم
لحن دلخور،مردمکای لرزون ناراحت و انگشتای ظریفی که شونه‌ش رو لمس میکردن باعث میشدن از خودش متنفر بشه،چش شده بود؟ داشت به یه سرباز اهمیت میداد؟ آره و فاک بهش...نمیتونست نسبت بهش بی اهمیت باشه!
- بذار ببینم
مچ بکهیون رو گرفت و بکهیون رو جلو کشید،با اخمی که ناشی از عصبانیت از خودش بود چند دکمه‌ی اول پیراهن نظامیش رو باز کرد و تا جایی که شونه‌ی ظریفش مشخص بشه لباسش رو عقب داد.
- لعنت!
تنها چیزی که با دیدن جای کبودی دندوناش به ذهنش میرسید همین بود...اون چیکار کرده بود؟
- خب من...من...
نمیدونست باید اون کلمه رو بگه یا نه چون تا به حال توی عمرش به کسی انقدر اهمیت نداده بود که ازش معذرت خواهی کنه اما حالا جای بزرگ دندوناش که دوتا دایره‌ی کبود درست کرده بودن زیادی دردناک بنظر میرسیدن!
- من معذرت میخوام
خیره به چهره‌ی ناراحت بکهیون گفت و با دیدن چشمای پر شده‌ش نزدیکش شد،بکهیون رو بین دستاش کشید و صورتش رو سمت شونه‌ش برد و بوسه‌ای بهش زد و همونطور که از عطر امگا لذت میبرد بوسه‌های کوتاه و سطحی‌ای رو روی شونه‌ش شروع کرد.
- متاسفم که باعث دردت شدم،فرمانده‌تو میبخشی سرباز شیرین من؟
...
بعد از حموم،بعد از تایم غذا و حالا هم موقع تمرین،جئون هیچ جا نبود و این یه نوع اخطار محسوب میشد نه؟
باز هم یه جا مشغول خرابکاری یا گُل کشیدن بود و تهیونگ میدونست اینبار قراره حسابی تنبیهش کنه چون توی اینهمه سال هیچ سربازی انقدر عصبانیش نکرده بود!
بعنوان آخرین مکان وارد خوابگاه شد و با دیدن جئون روی رختخوابش اونم درحالیکه بنظر میرسید توی خواب عمیقیه با عصبانیت نفسش رو بیرون داد،نگاهی به ساعت مچیش انداخت و با حرص دندوناش رو روی هم فشرد،تایم تمرین درحال اتمام بود و تهیونگ تازه موفق به پیدا کردن جونگکوک شده بود!
قدمای محکم و حرصیش رو سمت تختش برداشت و وقتی به تخت رسید با شدت شروع به تکون دادنش کرد طوریکه جونگکوک با نگرانی از خواب پرید و همونطور که با گیجی و به سختی اطراف رو نگاه میکرد با چند تکون دیگه تعادلش رو از دست داد و از تخت دو طبقه روی زمین افتاد.
- آه فاک...این دیگه چیه؟ یه زلزله‌ی لعنت شده؟
همونطور که بدنش رو روی زمین میکشید تا به سختی بلند بشه نالید و وقتی پای تهیونگ هلش داد و دوباره روی زمین پخش شد فریاد زد:
- لعنت بهت چه غلطی میکنی؟ چرا نمیذاری بخوابم؟
+ چون خواب خارج از تایم ممنوعه و تو الان باید سر تمرینت باشی
جونگکوک پوزخند حرصی‌ای زد و همونطور که به سختی می‌ایستاد صورتش رو به صورت تهیونگ نزدیک و زمزمه کرد:
- یه روزی با لبخند به مهر اخراجت نگاه میکنم و تو دیگه نمیتونی با هیچ سربازی اینکارو بکنی کیم تهیونگ!
نفسای گرمی که به صورتش میخوردن،عطر تلخ و قوی آلفا و نگاهی که چندان دوستانه نبود و بدنی که حالا به بدنش چسبیده بود،لعنت به همشون...لعنت به هیت و لعنت به فرومون‌ها...تهیونگ داشت تحریک میشد و فاک به نیازی که داشت!
+ تهدیدات برام مهم نیست
نگاهی به تتوی "فاک یو" جونگکوک انداخت و چشماش رو روی هم فشار داد،چرا این جمله انقدر شهوت انگیز بنظر میرسید؟ مطمئن بود جونگکوک با قصد محتوای جنسی این رو تتو نزده بود اما حالا...فاک!
+ گمشو
فریاد زد و وقتی صدای قدمای جونگکوک رو شنید چشماش رو باز کرد،نمیخواست جونگکوک چشمای خمار و نگاه نیازمندش رو ببینه!
دستاش رو جلوی عضو برآمده‌ش گذاشت و به سختی قدم برداشت،حالا باید چیکار میکرد؟
به قدماش سرعت داد و وقتی خواست از سالن خارج بشه جمله‌ای که شنید باعث شوک و ترسش شد!
جونگکوک دست به سینه به دیوار تکیه داده بود و با پوزخند به چهره‌ی آشفته‌ش نگاه میکرد و قطعا جهنمی لعنتی تر از این وجود نداشت!
- یعنی انقدر صدامو دوست داری که تحریک میشی فرمانده؟ وقتی کنار گوشت از هوس‌انگیز بودن لبات و داغی سوراخت بگم قراره چه اتفاقی بیوفته؟

🐺🍫 The War Of Pheromones 🍑🐺Where stories live. Discover now