تیونگ چشماشو چرخوند و پارچه نیمه خونی شده رو با دست گرفت و از طرف تمیزش تا زد و کنارش ایستاد؛ با نوک انگشتهای دستش پیشونی جهیون رو به عقب هل داد و حالا چشمهای جهیون چیزی جز سقف اتاق رو نمیدید. تیونگ یکی از زانوهاشو روی نیمکت گذاشت ، محکم پارچه رو توی صورت جهیون چپوند ، دستش رو روی اون قرار داد تا ثابت باشه ، همونطور که آروم کنارش مینشست گفت : خیلی احمقی جونگ.
جهیون چیزی نگفت فقط اجازه داد تیونگ پارچه رو روی بینیش که دوباره به خون ریزی کردن افتاده بود، نگهداره.
تیونگ بعد از یه دقیقه شروع کرد به غر زدن : بدنم این دو ساعت گذشته بهخاطر بی حرکت بودنم خشک شده.
توی سکوت به حرکات و ادا اطوار های تیونگ که کنارش ایستاده بود نگاه میکرد. یونگ با صدای بلند افکارشو به زبون می اورد : میتونستم امشب کلی از کارای عقب افتادمو انجام بدم ... من هنوز چیزی از این بازی ها متوجه نشدم ..... آه این اتاق واقعا گرمه.
و همونطور که با دست آزادش سعی میکرد خودشو خنک کنه به جهیون تذکر داد : میشه انقدر عمیق نفس نکشی؟
جهیون با بی میلی سرشو تکون داد و دست تیونگ رو گرفت : چرا انقد غر میزنی، خودم انجامش میدم.
تیونگ از خدا خواسته پارچه رو رها کرد و جه که انتظار این حرکت رو نداشت چون صرفا برای اینکه با ادبانه و بدون بحث کردن بهش بفهمونه توی سکوت هم میتونی انجامش بدی به زبون اورده بود.
ته هنوز حرکت نکرده بود که پارچه روی رون های لخت جهیون افتاد، خم شد و اونو بلند کرد : اینجوری؟
میون نچ نچ کردن بود که متوجه شد تو چه موقعیتی گیر افتاده؛ جهیونی که افسرده شده اونم بهخاطر یه بازی ، حتی اگه اون بازی اونقدر مهم نبوده مسلما ضایع شدنش پیش مهمونش اونو افسرده کرده.
" امسال شام عید چوسوک مهمون من باش شاید اینجوری بیحساب بشیم. "
اصلا نفهمید از کجا و چطوری به ذهنش رسید که بخواد درموردش فکر کنه و بعد از بررسی و تحلیل و کلی محاسبه و یه دوتا چهارتا کردن وضعیتی که داره این جمله رو به زبون بیاره.
جهیون بهش نگاه کرد و سوالی پرسید : چوسوک دیگه چیه؟
تیونگ با دهنی باز که ناشی از تعجبش بود همونطور که با هر جمله سرشو به جلو حرکت میداد با سوال جواب داد : ها؟ نمیدونی چیه؟
جهیون در جواب فقط سرشو تکون داد. ته با ذوق ادامه داد : ببین ما اون روز رو به مناسبت نیمهی...( یه لحظه مکث کرد )... نه صبر کن ببینم مگه تو اینجا زندگی نمیکنی؟
- نه.
" پس واقعا تو یکی از همون امریکاییا هستی؟ ... اینجا آشنایی نداری؟ "
جهیون نفس عمیقی کشید ، ظاهرا خونریزی بینیش بند اومده بود؛ پارچه رو از تیونگ گرفت و کنار گذاشت : اره ، نه اینجا کسیو نمیشناسم.
YOU ARE READING
𝐁𝐞𝐚𝐮𝐭𝐢𝐟𝐮𝐥 𝐌𝐢𝐬𝐭𝐚𝐤𝐞
Fanfiction🥀 𝑪𝒐𝒖𝒑 : 𝐽𝑎𝑒𝑌𝑜𝑛𝑔 , 𝑌𝑢𝑊𝑜𝑜 , 𝑁𝑜𝑀𝑖𝑛 🥀 𝑮𝒆𝒏𝒓𝒆 : 𝐷𝑟𝑎𝑚 , 𝐴𝑛𝑔𝑠𝑡 , 𝑅𝑜𝑚𝑎𝑛𝑐𝑒+ 𝑆𝑚𝑢𝑡 -------------------------------------------------------- خلاصه داستان : تیونگی که همیشه توی انتخاب موکلاش حساسیت به خرج میده به...
Part 13 ✨
Start from the beginning
