Bully

3K 356 189
                                    


قلدر

Chapter 1:

Liam POV:

صبح زود بود، آسمون مثل همیشه صاف و آبی نبود. آسمون ابری بود و لایه ایی خاکستری رنگ همه جا رو پوشونده بود. میتونستم بگم قرار بود بارون بباره ولی من بارون رو دوست داشتم .بارون باعث میشه همه چی آروم تر به نظر بیاد. شاید به خاطر اینکه روزای بارونی بیشتر مردم خواب آلودن.

کوله پشتی ام رو برداشتم و روی شونه ام انداختم. در اتاقم رو آهسته باز کردم و به جایی که در اتاق پدر و مادرم بود، نگاه کردم.
از اتاق بیرون اومدم و در رو یواش پشت سرم بستم.
سریع و بدون هیچ صدایی به سمت هال رفتم و تلاش کردم صدایی ایجاد نکنم. تقریبا در رو رد کرده بودم که باز شد.
نفسم رو حبس کردم و آرزو کردم اتفاق خوبی بیوفته.

وقتی که دیدم اون مامانمه، نفسم رو آزاد کردم. در حال درست کردن لباس روی شونه هاش، از اتاق بیرون اومد و سمت من چرخید.

"بابا بیدار شده؟" زمزمه کردم و از ته دلم آرزو کردم که بیدار نشده باشه.
معمولا زودتر از امروز از خونه خارج میشم اما وقت خوبی از صبح رو با نگاه کردن از پنجره اتاقم به چمن های پژمرده و فکر کردن راجب هرچیزی که امروز ممکنه رخ بده، سپری کردم.

"نه عزیزم، هنوز خوابه. اما هر لحظه ممکنه که بیدار بشه،بهتره همین الان بری." مامانم به نرمی گفت. سرم رو تکون دادم و از پله ها پایین رفتم.

"اوه و روز خوبی داشته باشی عزیزم." سرم رو دوباره به نشونه موافقت تکون دادم ولی میدونستم امروز میتونست هرچیزی باشه جز 'خوب'.

درست مثل هر روز، پیاده سمت مدرسه رفتم. چند قطره از بارونی که داشت شروع می‌شد رو روی پوستم حس کردم. میدونستم به زودی بارون قراره شدیدتر بشه و اگه سریع تر به مدرسه نمیرسیدم، خیس آب می‌شدم.

من کت یا ژاکتی نداشتم. حتی چتر هم نداشتم. اونا وسایل لاکچری بودن که من نمیتونستم داشته باشم.
خوشبختانه، وقتی که بارون شروع به سرعت گرفتن کرد، ساختمون مدرسه رو دیدم. در حالی که صدای برخورد نرم قطرات بارون به آسفالت رو می‌شنیدم به سمت ساختمون قهوه ایی رنگ دویدم. سعی کردم یکم با دستم روی سرم رو بپوشونم تا کاملا خیس نشم اما بارون خیلی شدید بود.

بالاخره به ساختمون مدرسه رسیدم و یکی از درهای ورودی رو هل دادم و وارد شدم. مسئله این بود که هیچ ایده ای نداشتم که کدوم بهتر بود:
برم بیرون و زیر بارون باشم یا با آدمایی که بهم زل زدن و قضاوتم میکنن، توی راهرو بایستم.

نرمی بارون یا خشن بودن نگاه ها.

سرم رو تکون دادم تا از شر خیسی موهام راحت شم و به سمت لاکرم راه اوفتادم. بازش کردم و کوله ام رو از پشتم به جلو آوردم تا وسایلم رو توی لاکر بذارم.
وقتی دیدم کوله ام خیس شده، آه کشیدم. به خاطر بارون یکم از دفترچه ام و حتی یه صفحه از تلکیف ریاضی ام هم خیس شده بود،عالیه!

princess(ziam)Where stories live. Discover now