•ᝰPART 11☕️

Beginne am Anfang
                                    

"- برای همین تصمیم گرفتی تمام مدت بهم خیره بشی؟ توی مغز کوچولوت چی میگذشت؟"

نفس‌ عمیقی کشید و جلو رفت،روی تخت و جایی که اون شب خوابیده بود دراز کشید و دستش رو روی جای خالی چانیول کشید،به مردی که توی خاطراتش هنوز هم کنارش دراز کشیده بود لبخند زد و درحالیکه صدای آرومش توی سکوت کرکننده‌ی اتاق میپیچید جواب سوال ددیش رو داد:
- اینکه حتی وقتی خوابی نگاه کردن به صورتت قلب کوچیکمو گرم میکرد...اینکه دوست داشتم دستمو بین موهات ببرم و لمسشون کنم اما جرات نمیکردم انجامش بدم...اینکه وقتی لبات تکون میخوردن و "کوچولوی من" صدام میکردی دوست داشتم...اینکه مدتی میشد وقتی اخم میکردی به جای ترس،احساس امنیت میکردم و از ضربان قلبم که با تماشا کردنت شدت گرفته بود ترسیده بودم...میترسیدم...از اینکه نکنه عاشق فرشته‌ی سردم شده باشم...از اینکه اسم تمام اون احساسات عشق باشه میترسیدم...اینا توی مغز کوچولوم میگذشت ددی
خیلی طول نکشید به ملحفه‌ی زیر دستش چنگ بزنه.
- شایدم اشتباه من بود...شاید اگه اون شب به جای مخفی شدن فقط اینارو بهت میگفتم حالا توی تنهایی غرق نمیشدم
توی خودش جمع شد و اینبار با صدایی تحلیل رفته ادامه داد:
- اما حق داشتم بترسم..‌.اینکه عاشق مردی شدم که فریبم میداد حماقت بود و حالا این تنهایی انقدر وحشتناکه که بارها فکر میکنم شاید مرگ،تنها راه نجاتم باشه
...
با کنجکاوی به کریس که رمز در رو میزد نگاه میکرد و خیلی طول نکشید با ورودشون به خونه لوهان شوکه به فضای شلوغ جلوش خیره بشه،کریس کیفش رو روی کاناپه پرت کرد و درحالیکه کش و قوصی به بدنش میداد بی توجه به حضور لوهان گفت:
- آه...خونه‌ی عزیزم...دلم برات تنگ شده بود
لوهان با نگاهی متعجب به پرونده‌های بیشماری که روی هم چیده شده بودن،ظروف رامن که حتی هنوز چاپستیکاشون داخلشون بودن،ماگ‌هایی‌ با رنگ‌ها و شکل‌های مختلف که همه جا دیده میشدن و در آخر به کت و شلوار مرتب کریس که هنوز تنش بود خیره شد،ظاهر مرتب و گرون قیمتش اصلا با خونه‌ی آشفته‌ای که داخلش بودن همخونی نداشت!
کریس با دیدن نگاه خیره‌ی لوهان پوزخندی زد و دستاش رو باز کرد.
- با آینده‌ی خودت آشنا شو...این شغل خیلی بیرحمه
با لحنی شیطنت آمیز گفت و لوهان با لبخند بیچاره‌ای به اطراف نگاه دیگه‌ای انداخت.
- میتونی هر کدوم از پرونده‌هارو که خواستی بخونی اما مراقب باش روشون چیزی نریزی و یا گمشون نکنی،متاسفانه تمام سی و پنج ماگ عزیزم کثیفن و اگه قهوه میخوای باید یکیشو بشوری اما خوشبختانه هنوز برای ده روز رامن دارم
لوهان ناخودآگاه شروع به شمردن ماگ‌ها کرد و کریس به سرعت واکنش نشون داد.
- دوتاش توی اتاقمه
لوهان بالاخره لبخند زد و درحالیکه به سختی جلوی خنده‌ش رو میگرفت گفت:
+ شما سی و پنج تا ماگ خریدین تا لازم نباشه هربار که قهوه خواستین قبلی رو بشورین و تا سی و پنج بار قهوه خوردن ماگ تمیز داشته باشین،فقط رامن ‌میخورین و تا ذخیره‌ی رامنتون تموم نشده قبلیارو جمع نمیکنین...شیوه‌ی زندگی دادستان وو اینطوره؟
- سی و شش
با جواب عجیب کریس به چهره‌ی جدیش خیره شد و کریس با دیدن نگاه منتظرش تکرار کرد:
- سی و شش تا ماگ خریده بودم اما چند روز پیش یکیش شکست و لطفا رسمی صحبت نکن
بلافاصله صدای خنده‌ی لوهان بلند شد و کریس با لبخند به لوهان که با وجود درد شکمش میخندید خیره شد،صدای خنده‌های این پسر لجباز انقدر کیوت بود که کریس هم به خنده بندازه.
+ خدای من...این روش واقعا هوشمندانه‌ست
- میدونم
با افتخار گفت و درحالیکه کتش رو در میاورد و آستینای پیراهن مردونه‌ی سفیدش رو تا آرنج تا میزد سمت آشپزخونه رفت.
- بیا قبل از خواب یه چیزی بخوریم
لوهان که حالا احساس راحتی بیشتری میکرد پشتش راه افتاد و با ورودش به آشپزخونه به کریس که یکی از کابینت‌هارو باز میکرد خیره شد.
با باز شدن کابینت و دیدن ردیف رامن‌ها با طعمای مختلف هیجان زده جلو رفت و بی مقدمه گفت:
+ من تندشو میخوام
کریس راضی از لحن خوشحال لوهان و سلیقه‌ی یکسانشون توی طعم رامن چهار بسته بیرون کشید.
- از داخل یخچال کیمچی رو بیار
لوهان به سرعت سمت یخچال رفت و طبق انتظارش نوشیدنی‌های انرژی زای زیادی رو دید.
خیلی طول نکشید تا پشت میز کوچیک غذاخوری بشینن و لوهان زیرچشمی کریس که دو دکمه‌ی اول پیراهنش رو باز کرده بود و بی توجه به لوهان در قابلمه کوچیک رو بر میداشت نگاه میکرد،بدن بزرگ و ورزیده‌ی دادستان وو از اولین باری که اون رو دیده بود توجهش رو جلب کرده بود و درحالیکه به ساعدهای عضلانیش نگاه میکرد بی مقدمه پرسید:
+ فقط با رامن انقدر گنده شدی؟
کریس لبخند محوی زد و جواب داد:
- به جای دید زدن من شروع کن
لوهان با حرص چاپستیکش رو توی قابلمه برد و سعی کرد کمی از رشته هارو توی کاسه‌ی کوچیکش بریزه و با ناموفق بودنش چاپستیک کریس رو هل داد.
+ من دیدت نمیزدم...یااااا بکش کنار منم میخوام
کریس کلافه و با دهن پر غر زد:
- انقدر لوس نباش‌ بچه
مقدار زیادی از رشته هارو توی کاسه‌ی لوهان ریخت و دوباره مشغول خوردن شد.
- معمولا وقت نمیکنم برم بیرون غذا بخورم و آشپزی هم بلد نیستم و راجب گنده بودنم...از نوجوونی ورزش میکردم و از زمان دانشجویی تغییر زیادی نکردم
لوهان سرش رو تکون داد و با لپ های پر به اطراف سرک کشید.
+ دوست دخترت چرا توی کارای خونه کمکت نمیکنه؟
- دوست دختر ندارم
بلافاصله چشمای لوهان گشاد شدن و متعجب بهش خیره شد و کریس از واکنشش به خنده افتاد.
- میدونم باورش سخته اما لطفا...دوست ندارم چشمات بیوفتن توی غذام
لوهان چندبار سرفه کرد و با کنجکاوی چشماش رو ریز کرد.
+ پس...دوست پسر داری؟
کریس نفس عمیقی کشید و گفت:
- نه...من ‌با شغلم ازدواج کردم
لوهان به سرعت پوکر شد و بی حواس گفت:
+ مزخرفه...پس با اونی که توی شلوارته چیکار میکنی؟
بلافاصله از گفتش پشیمون شد و انتظار هرچیزی رو داشت به جز لحن عادی کریس که بی اهمیت همچنان مشغول غذاش بود.
- درآمدم انقدری هست که هروقت نیاز داشتم یکی از دخترای خوشگل گانگنامو ببرم هتل
شونه‌ای بالا انداخت و ادامه داد:
- اما درکل زندگی عاشقانه و سکسی‌ فعالی ندارم و هیچکس اینو باور نمیکنه
لوهان به خنده افتاد و پرسید:
+ پس تو دادستانی هستی که مثل کشیش‌ها زندگی میکنه؟
کریس اینبار چاپستیکش رو رها کرد و با عصبانیت گفت:
- من هیچوقت مثل اون کشیشای بیرحم نیازای پسرمو انکار و سرکوب نکردم...حق نداری اینطور بهم توهین کنی
لوهان متعجب از واکنش جالب و عصبانیت افراطیش با خنده سرش رو تکون داد و گفت:
+ باشه معذرت میخوام
کریس چشم غره‌ای رفت و هشدار داد:
- بیا فقط روی غذامون تمرکز کنیم‌ الان نمیخوام به پستی و بلندیای زندگی پسرم فکر کنم...با وجود اینهمه جذابیتم فکر میکنم‌ حتی دیک تو هم از مال من زندگی هیجان انگیزتری داشته
لوهان به سرعت سرش رو پایین انداخت،لحن‌ کریس انقدر راحت بود که خجالت زده نشه،لباش آویزون شد و همونطور که به بین پاهای خودش خیره بود زمزمه کرد:
- درسته...حداقل تو از من خوشبخت تر بودی پسرم
...
طبق معمول هر روز با آلارم ساعت بلند شد و نگاه گذرایی به جای خالی نارا انداخت،عادت داشت قبل از چانیول بلند بشه و صبحانه درست کنه.
برای تماس گرفتن با کریس لیست گزارشات تماسش رو باز کرد و با دیدن پیامی که از پدرش داشت متعجب پیام رو باز کرد،حتما وقتی حموم بود اومده بود و نارا اون رو خونده بود.

Hey Little,You Got Me Fucked Up [S2]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt